به گزارش اکوایران، جهانگیر کرمی، استاد روابط بینالملل در گروه مطالعات روسیه دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و عضو شورای علمی مؤسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس) در نشست «تنهایی استراتژیک ایران؛ واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» که در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «وقتی به تاریخ دقیقتر نگاه کنیم، درمییابیم که ایران همواره تلاش کرده با یافتن متحدانی از تنهایی راهبردی خود بکاهد. در دوره قاجار، پس از شکستهای سنگین از روسیه، ایران به فرانسه روی آورد و در دوران ناصرالدینشاه برای مدتی به آلمان نزدیک شد. در دوران پهلوی نیز، ابتدا به بریتانیا و سپس به آمریکا متمایل شد. همه این نمونهها، نشان میدهد که ایران هیچگاه تنهایی را یک راهبرد مطلوب ندانسته و همواره برای خروج از آن تلاش کرده است.»
به گزارش ایرنا، متن کامل سخنرانی جهانگیر کرمی به شرح زیر است:
سیاست خارجی ایران از سال ۱۳۵۷ تاکنون، سیاست خاصی بوده که شباهت چندانی به سیاستهای حدود ۲۰۶ کشور شناختهشده دنیا ندارد؛ من در این زمینه به خاطرات «ولادیمیر کوزیچکین» یکی از مأموران ارشد کا. گ.ب در ایران، اشاره میکنم که مینویسد: «سال ۵۷ که انقلاب شد و اوایل ۵۸، سه مرتبه با سفیر شوروی به دیدار امام خمینی رفتیم. بار اول، امام صحبتهای سفیر را شنید که او پیشنهاد حمایت همهجانبه شوروی از انقلاب ایران را مطرح کرد. امام خمینی تشکر کرد. بار دوم که رفتیم، سفیر پیشنهاد را تکرار کرد اما امام هیچ پاسخی نداد و فقط گفت «خداحافظ شما». بار سوم هم که اوایل سال ۵۸ بود، امام حتی حاضر به دیدار با سفیر نشد.» او میگوید: «برای ما بسیار تعجبآور بود. چون در هر نقطهای از دنیا که کسی علیه آمریکا موضعی میگرفت یا شعاری میداد، معمولاً از حمایت ما استقبال میکرد، ولی ایشان (امام خمینی) هیچگونه استقبالی نکرد.»
بعداً هم در ادامه خاطراتش توضیح میدهد که چگونه انقلاب اسلامی ایران نهتنها علیه آمریکا، بلکه علیه شوروی نیز موضع داشت؛ سیاست «نه شرقی، نه غربی» که دوستان نیز به آن اشاره کردند. خودِ جنگ ۸ ساله و تبدیل ایران به قدرتی مهم در منطقه، آن هم بدون برخورداری از حمایت مؤثر خارجی و تحت فشار و تحریمهای بینالمللی، باعث شده سیاست خارجی ایران برای بخش مهمی از تحلیلگران، بهراستی سیاستی خاص تلقی شود.
ایران در نظم منطقهای نه از سوی دشمنان، بلکه از جانب دوستانش نیز تنها مانده است. یعنی آنچه ما آن را «تنهایی» مینامیم، صرفاً محصول رویارویی با دشمنان تاریخی مثل آمریکا، اسرائیل یا بریتانیا نیست، بلکه گاه حتی کشورهایی که در ظاهر در کنار ما ایستادهاند، در لحظات بحرانی پشت ایران را خالی کردهاند. این گزاره، ما را به مفهوم «تنهایی ژئوپولیتیک» میرسانداما مفهومسازی کلان از سیاست خارجی، کار سادهای نیست. شاید در ایران، پیش از آقای دکتر مصباحی کسی بهصورت منسجم به آن نپرداخته بود؛ هرچند فکر نمیکنم خود ایشان چنین ادعایی داشته باشند. بیشتر، خوانشها و برداشتهای مخاطبان ایشان است که این ادعا را شکل دادهاند. کاش ایشان مثل گذشته بیشتر در ایران حضور میداشتند تا بتوان مستقیم با ایشان گفتوگو کرد. پیش از ایشان، دکتر روحالله رمضانی، خدا رحمتشان کند، فردی منحصربهفرد بود. عضو شورای امنیت ملی آمریکا و شورای روابط خارجی آمریکا، کسی بود که میتوان گفت عمده کتابهایی که بعدها در زمینه سیاست خارجی ایران نوشته شد، یا برگرفته از آثار او بود یا بهره فراوان از آن بردهاند.
او مفهوم سیاست خارجی «کالیدوسکوپیک» یا «چندگانه، چندوجهی، رنگارنگ» را مطرح کرد. منتها «رنگارنگ» نه به معنای منفی، بلکه به معنای متنوع؛ یعنی سیاست خارجی ایران ناگزیر از پاسخگویی همزمان به طیف وسیعی از مسائل بینالمللی است. او این مفهوم را از دوره صفویه تا پایان دوره پهلوی تعمیم میدهد. پس از ایشان، کسی این مفهوم را در مورد کل سیاست خارجی ایران در یک بازه طولانی مطرح نکرده است. مثلاً مرحوم دکتر ازغندی فقط به سیاست خارجی در دوره پهلوی میپردازد و آن را دولت دستنشانده مینامد یا تقسیمبندی گفتمانی برای دورههای مختلف قائل است. بنابراین، مفهومسازی کلان در سیاست خارجی، موضوعی جذاب و تا حدی منطبق با شرایط روز ماست.
در همین جنگ ۱۲روزه اخیر هم دیدیم که غیر از بیانیههای دیپلماتیک و اظهار تأسف یا گاه حمایت لفظی، برخی اتفاقات جالب افتاد. مثلاً دولت پاکستان با اینکه در لفظ از ایران حمایت کرد، اما به سفیر ایران هشدار داد مبادا موشکی به سمت عربستان پرتاب شود، چون پاکستان با عربستان پیمان دفاعی دارد و در آن صورت، ناچار به واکنش خواهد بود. این همان «تنهایی» است که مصداق عینی پیدا کرده است.
آقای دکتر نعمتپور، همکار عزیز ما، اشاره میکنند که مفهوم «تنهایی استراتژیک» از اواسط دهه ۸۰ در یک کنفرانس امنیتی در پاکستان مطرح شده. هرچند من ندیدم که مشخصاً چه کسی این مفهوم را ارائه داده است، اما در یک مصاحبه به آن اشاره شده. آقای دکتر رئیسینژاد در تبیین این موضوع نقش بسیار مهمی داشتهاند. من که جستوجو میکردم، دیدم حدود ۳۰ مقاله، گزارش و مصاحبه در ده سال اخیر درباره این موضوع نوشته شده و در روزنامهها، فصلنامهها و سایر منابع منتشر شده است. این مفهوم در ادبیات سیاست خارجی ایران کاربرد زیادی یافته است.
نکته مهم این است که برداشتها از این مفهوم بسیار فراتر از مقصود اولیه نویسنده رفتهاند. در ادامه، هم توضیحی در این باره میدهم و هم نقدی وارد میکنم. راهکار هم باید ارائه شود. ما در اینجا با مفاهیم مرتبطی روبهرو هستیم که باید ابتدا آنها را روشن کنیم. مثلاً «امر استراتژیک» چیست؟
در اغلب موارد، هر چیز پیشپاافتادهای را استراتژیک مینامند، مثل «استراتژی وزارت کشاورزی»، درحالیکه امر استراتژیک در مفهوم خاص آن به معنای موضوعی مربوط به دولت در حوزه امنیت ملی، در بازه زمانی طولانی و در یک محیط رقابتی نظامی است. اگر این چهار عنصر نباشد، نمیتوان آن را استراتژیک نامید. اما آنچه در «تنهایی استراتژیک» ایران مطرح میشود، عدم وجود «اتحاد» است. اتحاد یعنی آنکه دو یا چند کشور تهدید مشترکی داشته باشند و برای مقابله با آن، توافق و سازوکار عملی داشته باشند.
مثلاً اسرائیل تهدید مشترک بسیاری از مسلمانهاست، اما نه ارادهای برای مقابله وجود دارد، نه توافقی و نه اقدام مشترکی، در نتیجه اتحادی هم شکل نمیگیرد. ائتلاف نظامی، اتحاد نیست. ائتلافها معمولاً کوتاهمدت و موردی هستند. مشارکت راهبردی، چیزی است بین ایران و روسیه مثلاً. استراتژیک اینجا در معنای عام آن است.
در توافق ایران و چین که پنج سال پیش امضا شد، عنوان «توافق راهبردی» دارد، اما هیچ بندی درباره اتحاد نظامی در آن وجود ندارد. یا در توافق ایران و روسیه نیز چنین است. در اینجا باید توجه کرد که «اتحاد» منوط به پذیرش دوطرفه و ایجاد فرصت برای طرف مقابل است. حال باید دید در محیط بینالمللی امروز، آیا اساساً امکان اتحاد استراتژیک برای ایران وجود دارد یا نه؟
در کتاب دکتر مصباحی، تنها یکی از مقالات به این موضوع پرداخته که عنوان آن «رها و دربند: ایران و نظام بینالملل» است. مقالهای که کمتر از ده خط به مسئله تنهایی استراتژیک اختصاص دارد و بیشتر به امکانها و محدودیتهای ایران در نظام بینالملل میپردازد. مقاله دوم در کتاب، به بحث اعتماد در روابط ایران و ایالات متحده میپردازد که چندان با موضوع ما یعنی «تنهایی استراتژیک» مرتبط نیست. مقاله سوم درباره چین و گسترش تسلیحات هستهای است. مقاله چهارم، مصاحبهای ارزشمند است که برای کسانی مفید است که با مبانی نظری روابط بینالملل آشنایی دارند؛ چراکه بدون آن پیشزمینه، ممکن است گمراهکننده نیز باشد.
در توافق ایران و چین که پنج سال پیش امضا شد، عنوان «توافق راهبردی» دارد، اما هیچ بندی درباره اتحاد نظامی در آن وجود ندارد. یا در توافق ایران و روسیه نیز چنین است. در اینجا باید توجه کرد که «اتحاد» منوط به پذیرش دوطرفه و ایجاد فرصت برای طرف مقابل است. حال باید دید در محیط بینالمللی امروز، آیا اساساً امکان اتحاد استراتژیک برای ایران وجود دارد یا نه؟در مجموع، تنها یک مقاله به صورت مستقیم به موضوع مورد بحث ما مرتبط است. نکته قابل توجه آنجاست که دکتر مصباحی در این مقاله نیز تنها در چند سطر به مفهوم «تنهایی استراتژیک» پرداختهاند. عنوان مقاله تصریح دارد که دولت با تنهایی استراتژیک، در سال ۱۳۵۷ و در پی روابط خصمانه با ایالات متحده متولد شد. یعنی این محدودیت راهبردی را از زمان انقلاب اسلامی به بعد میدانند و چندان قائل به وجود آن در تاریخ پیش از انقلاب نیستند.
در چکیده مقاله آمده است که سه عنصر اساسی در روابط ایران و نظام بینالملل مؤثرند:
۱. تنهایی سیاسی و نظامی در برابر ایالات متحده، که با وجود همه فشارها، موجب نوعی پذیرش ایران در نظم بینالمللی شده است، هرچند با بیمیلی.
۲. نقش ایران بهمثابه یک بازیگر تجدیدنظرطلب و سلطهستیز در حوزه هنجاری و اجتماعی، که راه سوم مقاومت را در برابر نظام سرمایهداری لیبرال پیشنهاد میکند؛ راهی برگرفته از فرهنگ عاشورا، میراث چپگرایی و ظرفیتسازی فراملی.
۳. آسیبپذیری اقتصادی و توسعهای، که بهزعم نویسنده، گرهگاه اصلی ضعف ایران در نظام بینالملل است.
در این مقاله تأکید شده که گرانیگاه سیاست خارجی ایران در شرایط کنونی، مشروعیت داخلی است؛ مشروعیتی که تداوم آن وابسته به توسعه اقتصادی و حفظ مشروعیت هنجاری از رهگذر نوعی ملیگرایی و فرهنگ عاشورایی است. این نتیجهگیری بسیار با شرایط امروز ما همخوان است و بهویژه در بخش پایانی مقاله، پاسخی روشن به وضعیت جاری کشور ارائه میدهد.
نویسنده همچنین بر ضعف حکمرانی راهبردی تأکید میکند؛ حکمرانیای که باید ناظر به آینده باشد، نه آنکه صرفاً مسائل امروز را به تعویق بیندازد. عباراتی همچون "ناترازیها" و "عقبانداختن تصمیمات" مؤید همین نقد است. نویسنده بهجای اصطلاح "لحظه سرنوشت"، از واژه "تغییر پارادایم" استفاده میکند و میگوید: ایران در آستانه انتخابی تاریخی است؛ یا در نظم بینالمللی پذیرفته میشود یا کنار گذاشته خواهد شد.
این مقاله از خانم «باربارا اسلاوین» نقل قولی آورده که در مصاحبهای در سال ۲۰۱۱ با خانم «شیرین هانتر» صورت گرفته است. خانم هانتر گفتهاند که ایران به لحاظ راهبردی تنهاست. این جمله بعدها بسط معنایی یافت و دکتر رئیسینژاد سهم عمدهای در گسترش مفهوم آن داشتهاند. ایشان طی این سالها بیش از ۳۰ مقاله، تحلیل و مصاحبه درباره این موضوع منتشر کردهاند که از جمله مهمترین آنها میتوان به مقاله «تنهایی استراتژیک ایران؛ از گسترش بیش از حد منطقهای تا پذیرش منطقهای» و مقاله «تنهایی استراتژیک تاریخی» (منتشرشده در سال ۱۴۰۲) اشاره کرد.
دکتر رئیسینژاد در این مقالات تأکید میکند که تنهایی استراتژیک ایران صرفاً پدیدهای پس از انقلاب نیست، بلکه در دوران قاجار و پهلوی نیز به شکلهای مختلف وجود داشته است. کشورهایی که ادعای همکاری و اتحاد با ایران را داشتند، در عمل هیچ اقدامی برای حمایت از ایران انجام ندادند. دکتر رئیسینژاد این رویکرد را از منظر «برساختگرایی» تحلیل کردهاند.
اما چند نقد مهم نیز وجود دارد:
نقد نخست: بسیاری از گزارههای تاریخی و جغرافیایی کلی هستند و قابل اثبات یا رد نیستند. مثلاً اخیراً در یکی از گروههای تخصصی سیاست خارجی، فردی نوشته بود که «در ۲۰۰ سال اخیر، ایران هیچگاه در تعیین حاکمان خود نقش نداشته است». اما کافی است بپرسیم: آیا واقعاً در همه این دوران هیچگونه نقشی نداشته؟ بله، در برخی موارد میتوان از کودتای ۲۸ مرداد یا ۱۲۹۹ یاد کرد، اما اینها نیز با زمینههای داخلی همراه بودهاند؛ از جمله حضور نیروهای نظامی، تحصیلکردگان، روحانیون و اقشار مختلف جامعه.
پس گزارههایی از این دست، با وجود جذابیت ظاهری، چندان قابل اثبات نیستند. آنچه این گزارهها را میسازد، ترکیبی است از جغرافیا، تاریخ و فرهنگ راهبردی. اما وقتی به واقعیتهای تاریخی رجوع میکنیم، میبینیم که ایران در دوره صفویه، درگیریهای متعددی با عثمانیها داشته و برای مهار آنان با قدرتهای اروپایی وارد تعامل میشده است. در دوره قاجار نیز، پیش از آنکه آمریکا وارد سیاست خارجی جهان شود، ایران به این کشور سفیر فرستاده است، با این امید که وزنهای مقابل روسیه و بریتانیا بیابد.
در دوره ناپلئون نیز، ایران با فرانسویها وارد تعامل شد و سپس به آلمانها روی خوش نشان داد، چراکه همواره به دنبال یافتن «متحد» بوده است، و این خلاف فرض تنهایی راهبردی دائم است. نیاز به متحد، بهویژه در برابر فشارهای بریتانیا و روسیه، به شدت احساس میشد.
اما وقتی به تاریخ دقیقتر نگاه کنیم، درمییابیم که ایران همواره تلاش کرده با یافتن متحدانی از تنهایی راهبردی خود بکاهد. در دوره قاجار، پس از شکستهای سنگین از روسیه، ایران به فرانسه روی آورد و در دوران ناصرالدینشاه برای مدتی به آلمان نزدیک شد. در دوران پهلوی نیز، ابتدا به بریتانیا و سپس به آمریکا متمایل شد. همه این نمونهها، نشان میدهد که ایران هیچگاه تنهایی را یک راهبرد مطلوب ندانسته و همواره برای خروج از آن تلاش کرده است.
این مسئله یعنی تلاش دائمی برای یافتن یک «متحد خارجی»، بهخوبی نشان میدهد که تنهایی راهبردی نهتنها وضعیت طبیعی ایران نیست، بلکه وضعیتی تحمیلی و گاه موقتی بوده که ایران در مواجهه با نظم جهانی، مجبور به تحمل آن شده است. گاهی این تنهایی ناشی از فشار قدرتهای بزرگ بوده و گاهی محصول ناکارآمدیهای درونی.
نقش ایران نباید صرفاً بر پایه بازدارندگی نظامی یا پیوندهای ایدئولوژیک بنا شود، بلکه باید ترکیبی از قدرت نرم، دیپلماسی فرهنگی، و مشارکت اقتصادی را در برگیرددکتر رئیسینژاد در یکی از آثارشان به نکتهای مهم اشاره میکنند: ایران در نظم منطقهای نه از سوی دشمنان، بلکه از جانب دوستانش نیز تنها مانده است. یعنی آنچه ما آن را «تنهایی» مینامیم، صرفاً محصول رویارویی با دشمنان تاریخی مثل آمریکا، اسرائیل یا بریتانیا نیست، بلکه گاه حتی کشورهایی که در ظاهر در کنار ما ایستادهاند، در لحظات بحرانی پشت ایران را خالی کردهاند.
این گزاره، ما را به مفهوم «تنهایی ژئوپولیتیک» میرساند؛ تنهاییای که نهفقط ناشی از خصومتهای آشکار قدرتهای غربی، بلکه حاصل فقدان یک شبکه باثبات از متحدان در منطقه است. در بحرانهای بزرگ – از جمله در سوریه، یمن، افغانستان و حالا در موضوع فلسطین – بسیاری از بازیگرانی که انتظار میرفت در کنار ایران قرار گیرند، یا بیطرف ماندند یا در عمل با طرف مقابل همراه شدند.
در چنین شرایطی، راهبرد ایران برای مقابله با این تنهایی، گسترش عمق راهبردی در منطقه بوده است. اما این گسترش، خود پرسشهایی را ایجاد کرده است:
آیا افزایش نفوذ منطقهای ایران منجر به کاهش تنهایی راهبردی شده است؟آیا قدرت نرم ایران توانسته در کنار قدرت سخت، مشروعیت منطقهای پایداری فراهم کند؟آیا مخاطبان منطقهای ایران، همان تصویری را از ایران دارند که دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی در ذهن خود میپروراند؟
پاسخ به این پرسشها پیچیده است. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد عمق راهبردی ایران در برخی حوزهها، با مقاومت یا تردیدهای جدی از سوی جوامع میزبان مواجه شده است. از عراق و لبنان گرفته تا سوریه و یمن، شاهد افتوخیزهایی در روابط و میزان پذیرش اجتماعی ایران بودهایم. این افتوخیزها گاه ناشی از ملاحظات داخلی آن کشورهاست و گاه از تغییر در نگاه نسلهای جدید نسبت به سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران.
از این رو، یکی از مسائل کلیدی در مواجهه با «تنهایی استراتژیک» و «تنهایی ژئوپولیتیک»، بازتعریف نقش ایران در منطقه است. نقش ایران نباید صرفاً بر پایه بازدارندگی نظامی یا پیوندهای ایدئولوژیک بنا شود، بلکه باید ترکیبی از قدرت نرم، دیپلماسی فرهنگی، و مشارکت اقتصادی را در برگیرد.
ما نیازمند الگویی هستیم که به جای تأکید صرف بر «مقاومت»، بر «همافزایی منطقهای» تمرکز کند؛ الگویی که از مرزهای ایدئولوژیک فراتر رفته و بتواند کشورهایی با تفاوتهای فکری و سیاسی را در یک سازوکار همکاری مشترک گرد آورد. در غیر این صورت، تنهایی ایران – چه به معنای استراتژیک و چه ژئوپولیتیک – نهتنها پایان نمییابد، بلکه ممکن است به شکل عمیقتری نهادینه شود؛ وضعیتی که هم خطرپذیری را افزایش میدهد و هم از قدرت مانور دیپلماتیک میکاهد.
با در نظر گرفتن این شرایط، باید پرسید آیا میتوان از «تنهایی استراتژیک» بهمثابه یک فرصت نیز یاد کرد؟ آیا این وضعیت را میتوان به بستری برای بازتعریف سیاست خارجی و جایگاه ایران در نظام بینالملل تبدیل کرد؟
دکتر محیالدین مصباحی در آثار خود بارها بر این نکته تأکید کردهاند که «تنهایی»، اگر با خودآگاهی و بازاندیشی همراه شود، میتواند بهجایگاه تولید نظریه در سیاست خارجی منجر گردد. یعنی کشوری که از اتکا به بلوکهای قدرت ناامید شده و در انزوا قرار دارد، ممکن است در موقعیتی یکتا برای بازاندیشی ریشهای در بنیانهای سیاست خارجی خود قرار گیرد. این بازاندیشی میتواند آغازگر نوعی استقلال نظری و عملی در مناسبات بینالمللی باشد؛ استقلالی که نه از سر انزواطلبی، بلکه از موضع بازسازی هویتی و نهادی صورت میگیرد.
ما نیازمند الگویی هستیم که به جای تأکید صرف بر «مقاومت»، بر «همافزایی منطقهای» تمرکز کند؛ الگویی که از مرزهای ایدئولوژیک فراتر رفته و بتواند کشورهایی با تفاوتهای فکری و سیاسی را در یک سازوکار همکاری مشترک گرد آورد.در این چارچوب، تنهایی ژئوپولیتیک نیز میتواند کشور را وادار کند تا بهجای تکیه بر متحدان ناپایدار یا ائتلافهای شکننده، بهخلق نهادهای بومی همکاری منطقهای بیندیشد؛ نهادهایی که بر پایه منافع مشترک و نه صرفاً تهدیدهای مشترک شکل بگیرند.
به بیان دیگر، عبور از وضعیت فعلی مستلزم آن است که ایران از موضع صرفِ واکنشی به یک کنشگر نظامساز تبدیل شود؛ کنشگری که قادر است نظم منطقهای پیرامون خود را – نه با تحمیل و نه با تعارض – بلکه از طریق ارائه الگو و نهادسازی، شکل دهد. البته چنین تغییر جایگاهی نیازمند تغییر در شیوه روایت ما از سیاست خارجی نیز هست.
اگر گفتمان سیاست خارجی ما همچنان بر محور مظلومیت، تهدید، توطئه و دشمنی تنظیم شود، عبور از تنهایی نه ممکن و نه مطلوب است اما اگر این گفتمان به سمت تأکید بر نقش ایران بهعنوان یک «ایدهآفرین منطقهای» حرکت کند، کشوری که نهفقط بازیگر، بلکه ایدهپردازِ نظم منطقهای است، آنگاه میتوان امیدوار بود که جایگاه ایران نه بر اساس توازن قوا، بلکه بر پایه مشروعیت نقشآفرینیاش تثبیت شود.
عبور از وضعیت فعلی مستلزم آن است که ایران از موضع صرفِ واکنشی به یک کنشگر نظامساز تبدیل شود؛ کنشگری که قادر است نظم منطقهای پیرامون خود را – نه با تحمیل و نه با تعارض – بلکه از طریق ارائه الگو و نهادسازی، شکل دهد. البته چنین تغییر جایگاهی نیازمند تغییر در شیوه روایت ما از سیاست خارجی نیز هست.ما در قرن بیستویکم نمیتوانیم صرفاً با الگوی قرن بیستم بازی کنیم. در جهانی که حتی قدرتهای بزرگ نیز بهدنبال شرکای قابل اعتماد و شبکههای همکاری بلندمدت هستند، تنهایی دیگر نه افتخار است و نه الزام؛ بلکه یک زنگ هشدار است که باید جدی گرفته شود. این وظیفه دانشگاه، نهادهای پژوهشی و دستگاه دیپلماسی است که با بازنگری انتقادی در مسیر طیشده، تصویری واقعبینانه از جایگاه ایران در منطقه و جهان ارائه دهند.
بیتردید، بخشی از تنهایی امروز ما حاصل واقعیتهای ساختاری نظام بینالملل است، اما بخش مهمتری از آن، به راهبردهای نادرست، امیدهای غیرواقعبینانه و روایتهای پرتنش ما بازمیگردد.
سخن را با اشارهای به یکی از نکات کلیدی دکتر رئیسینژاد به پایان میبرم. ایشان معتقدند که اگر ایران بخواهد از تنهایی ژئوپولیتیک خارج شود، باید «به جای بازتعریف مرزهای دشمن، مرزهای همکاری را بازتعریف کند». این جمله، جوهره یک نگاه تازه به سیاست خارجی ایران است؛ نگاهی که از دل تجربههای دشوار، اما با چشماندازی نو میکوشد بهسمت آیندهای کمتر تنها، اما مسئولانهتر گام بردارد.