به گزارش اکوایران، جنگ در اوکراین، با واکنش گسترده در سطح جهان همراه شده است. این بزرگ‌ترین جنگی است که اروپا پس از سال‌های بعد از جنگ سرد در حال تجربه آن است. این در حالی است که پس از سه دهه برقراری صلح در اروپا، اکنون قاره سبز درگیر وقایع هولناکی شده که برای مدت‌ها در تصور بسیاری نمی گنجید.

استفان والت، ستون‌نویس نشریه فارن‌پالیسی و استاد روابط بین‌الملل در مرکز «رابرت و رنه بلفر» (اندیشکده علوم و امور بین‌الملل وابسته به دانشگاه هاروارد)، در مقاله‌ای با عنوان «راهنمای نظریه روابط بین‌الملل برای جنگ در اوکراین» با بررسی نظریه‌های رایج در حوزه روابط بین‌الملل تلاش کرده است عیار این نظریه‌ها را در پرتو جنگ اوکراین بسنجد.

0000

نظریه‌هایی برای معنادار شدن جهان

جهان بی‌نهایت پیچیده است، و همه ما به ناچار به دسته‌ای از باورها یا نظریه‌های مختلف پیرامون «نحوه کار جهان» تکیه می‌کنیم تا آن را معنا کنیم. از آنجایی که همه تئوری‌ها دست به ساده‌سازی می زنند، هیچ رهیافت واحدی در سیاست بین‌الملل نمی‌تواند همه چیزهایی را که در هر لحظه در حال وقوع است، پیش‌بینی کند –این‌که دقیقاً در هفته‌ها و ماه‌های آینده چه اتفاقی می‌افتد و یا یک برنامه دقیق عملی ارائه دهد که موفقیت آن تضمین شده باشد.

با این حال، مجموعه نظریه‌های موجود هم‌چنان می‌تواند در درک چگونگی وقوع فاجعه در اوکراین ما را یاری دهند، شماری از آن‌چه در حال وقوع است را توضیح دهد، ما را نسبت به فرصت‌ها و مخاطرات بالقوه آگاه کند و راه‌های عملی گسترده‌ای را برای آینده پیشنهاد کند. از آن‌جایی که حتی بهترین نظریه‌های علوم اجتماعی هم محک‌پذیر و همیشه استثناهایی حتی در قاعده‌های تثبیت‌شده وجود دارد، تحلیل‌گران هوشمند برای فهم مسائل از بیش از یک نظریه یاری می‌جویند و تردید خاصی در مورد آن‌چه هر یک از آن‌ها به ما ارائه می‌دهند، حفظ می‌کنند.

با توجه به موارد فوق، برخی از نظریه‌های شناخته شده روابط بین‌الملل در مورد حوادث غم‌انگیز اوکراین چه می گویند؟ کدام نظریه‌ها (حداقل تا حدی) تأیید شده‌اند، کدام‌یک ناقص بوده‌اند، و کدام‌یک ممکن است مسائل کلیدی را با ادامه گسترش بحران برجسته کنند؟ در این‌جا یک به سنجش غیرجامع از آن‌چه نظریه‌پردازان در مورد این بحران می‌گویند، می‌پردازیم.

درس‌های واقع‌گرایانه

من در اینجا صرفا یک ناظر بیرونی نیستم، اما برای من بدیهی است که این رویدادهای نگران کننده تبیین‌گری دیدگاه واقع‌گرایی (رئالیسم) در سیاست بین الملل را مجدداً تأیید کرده است. در کلی‌ترین سطح، همه نظریه‌های واقع‌گرا جهانی را به تصویر می‌کشند که در آن هیچ سازمان یا نهادی وجود ندارد که بتواند از دولت‌ها در برابر یکدیگر محافظت کند، و در این محیط دولت‌ها باید از این بابت نگران باشند که آیا یک متجاوز خطرناک ممکن است آنها را در آینده تهدید کند یا خیر. این وضعیت، دولت‌ها -به ویژه قدرت‌های بزرگ- را مجبور می‌کند که نگران امنیت خود باشند و برای کسب قدرت با هم رقابت کنند.

1

متأسفانه، این ترس‌ها گاهی اوقات دولت‌ها را به انجام کارهای وحشتناک سوق می دهد. برای واقع‌گرایان، تهاجم روسیه به اوکراین (بدون اشاره به حمله ایالات متحده به عراق در سال 2003) به ما یادآوری می‌کند که قدرت‌های بزرگ گاهی اوقات به شیوه‌چسباندنهای وحشتناک و احمقانه‌ای عمل می‌کنند و این بدان علت است که معتقدند منافع اساسی امنیتی آن‌ها در خطر است. این درس چنین رفتاری را توجیه نمی‌کند، اما واقع‌گرایان می‌دانند که محکومیت اخلاقی به تنهایی مانع از این اقدام نمی شود. و تنها قدرت سخت -به‌ویژه قدرت نظامی- است که در این زمینه می‌تواند موثر باشد. به نظر می رسد حتی آلمان پست مدرن نیز این پیام را دریافت کرده است.

متأسفانه، این جنگ همچنین مفهوم رئالیستی کلاسیک دیگری را به ذهن متبادر می‌کند: ایده «تنگنای امنیت». تنگنا به این دلیل به وجود می‌آید که گام‌هایی که یک دولت برای ایمن‌تر کردن خود برمی‌دارد، اغلب باعث کاهش امنیت در دیگران می‌شود. کشور آ احساس ناامنی می کند و به دنبال متحدی می‌گردد یا سلاح بیشتری می خرد. با این اقدام دولت ب نگران می‌شود و به همان میزان واکنش نشان می‌دهد. بدین ترتیب سوء‌ظن‌های متقابل تعمیق و هر دو کشور در نهایت فقیرتر و امنیت‌شان از قبل کم‌تر می‌شود.

ثمره بی‌توجهی به هشدارهای رئالیست‌ها

این کاملاً منطقی بود که کشورهای اروپای شرقی با توجه به نگرانی‌های بلندمدت خود در مورد روسیه، بخواهند عضو ناتو شوند (یا تا حد امکان به آن نزدیک شوند). بدین ترتیب، درک این‌که چرا رهبران روسیه -و نه فقط پوتین- این تحول را نگران‌کننده می‌دانند، باید آسان باشد. اکنون به طرز غم‌انگیزی مشخص است که این قمار نتیجه نداد - حداقل در مورد اوکراین و احتمالاً گرجستان.

3

نگاه به این رویدادها از منظر واقع‌گرایی به معنای تایید اقدامات وحشیانه و غیرقانونی روسیه نیست. این صرفا به منزله آن است که چنین رفتاری را به عنوان یک جنبه اسفناک اما تکرار شونده در امور انسانی بشناسیم. رئالیست‌ها از توسیدید به بعد از جمله ای‌.اچ . کار، هانس مورگنتا، راینهولد نیبور، کنت والتز، رابرت گیلپین، و جان میرشایمر ​​همگی ماهیت تراژیک سیاست جهانی را محکوم کرده‌اند. اما آن‌ها در عین حال هشدار می‌دهند که ما نمی‌توانیم خطراتی را که واقع‌گرایی برجسته می‌کند -از جمله خطرات ناشی از آن‌چه دولت دیگری به‌عنوان یک منفعت حیاتی در نظر می‌گیرد-  نادیده بگیریم.

تصادفی نیست که واقع‌گرایان مدت‌هاست که بر خطرات یک سیاست خارجی بی‌پروا و بیش از حد ایده‌آلیستی -چه در چارچوب جنگ ویتنام، چه در حمله به عراق در سال 2003، چه در تعقیب ساده‌لوحانه گسترش ناتو- تأکید کرده‌اند. متأسفانه، در هر مورد هشدارهای آنها نادیده گرفته شد، اما با حوادث بعدی درستی موضع‌شان اثبات شد.

واکنش سریع به تهاجم روسیه نیز با درک واقع‌گرایانه از سیاست هم‌پیمانی سازگار است. ارزش‌های مشترک می‌توانند اتحادها را منسجم‌تر و بادوام‌تر کنند، اما تعهد جدی به دفاع جمعی عمدتاً ناشی از درک یک تهدید مشترک است. سطح تهدید نیز به نوبه خود تابعی از قدرت، مجاورت و دشمن با قابلیت‌های تهاجمی و نیات توسعه‌طلبانه است. این عناصر تا حد زیادی توضیح می‌دهند که چرا اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد با ائتلاف‌های متوازن‌کننده قوی در اروپا و آسیا روبرو شد: این کشور اقتصاد صنعتی بزرگی داشت، امپراتوری آن با بسیاری از کشورهای دیگر هم مرز بود، نیروهای نظامی آن بزرگ بودند و عمدتاً برای عملیات تهاجمی طراحی شده بودند. و به نظر می رسید که جاه‌طلبی‌های به شدت تجدیدنظرطلبانه (یعنی گسترش کمونیسم) داشته باشد. امروز، اقدامات روسیه به طرز چشمگیری درک تهدید در غرب را افزایش داده است و نتیجه آن نمایش رفتار متوازن کننده‌ای بوده که تا تنها چند هفته پیش کم‌تر کسی انتظارش را داشت.

آموزه‌های ​​لیبرالی

در مقابل، نظریه‌های لیبرال جریان اصلی که سویه‌های کلیدی سیاست خارجی غرب را در دهه‌های اخیر جهت داده‌اند، به خوبی عمل نکرده‌اند. از منظر فلسفه سیاسی، لیبرالیسم مبنای تحسین برانگیزی برای سازماندهی جامعه است، و من عمیقاً سپاسگزارم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنم که آن ارزش‌ها هنوز در آن نفوذ دارند. هم‌چنین دیدن جوامع غربی که پس از معاشقه با نمودهای اقتدارگرایانه در جوامع و سیاست خود، در حال بازیابی مجدد فضایل لیبرالی هستند، دلگرم کننده است. اما به عنوان رویکردی به سیاست جهانی و راهنمای سیاست خارجی، کاستی‌های لیبرالیسم بار دیگر آشکار شده است.

مانند گذشته، حقوق بین‌الملل و نهادهای بین‌المللی ثابت کرده‌اند که مانعی ضعیف در برابر رفتار غارت‌گرانه قدرت‌های بزرگ هستند. وابستگی متقابل اقتصادی با وجود هزینه‌های قابل توجهی که در نتیجه با آن مواجه خواهد شد، مانع از تهاجم مسکو نشد. قدرت نرم نتوانست جلوی تانک‌های روسیه را بگیرد و رای منفی 141 به 5 مجمع عمومی سازمان ملل متحد (با 35 رای ممتنع) در محکومیت این تهاجم نیز تاثیر زیادی نخواهد داشت.

ممتنع بودن رویای لیبرال

همان‌طور که پیش از این اشاره شد، این جنگ این باور رایج را که جنگ دیگر در اروپا «قابل تصور» نیست و ادعای مرتبط با آن مبنی بر این‌که گسترش ناتو به سمت شرق یک «منطقه صلح» در حال گسترش را ایجاد می کند، از بین برده است. اشتباه نکنید: اگر آن رویا محقق می‌شد، بسیار عالی بود، اما این امکان هرگز محتمل نبود-بالاخص با توجه به روش گستاخانه‌ای که دنبال می‌شد.

2

جای تعجب نیست که کسانی که داستان لیبرال را باور و به دیگران فروختند، اکنون می‌خواهند تمام تقصیرها را به گردن ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه بیندازند و ادعا کنند که تهاجم غیرقانونی او «ثابت می‌کند» که گسترش ناتو هیچ ربطی به تصمیم او نداشته است. برخی دیگر اکنون به طرز احمقانه‌ای بر آن دسته از کارشناسانی که به درستی پیش‌بینی کرده بودند که سیاست غرب می‌تواند به کجا منجر شود، انتقاد می‌کنند. این تلاش‌ها برای بازنویسی تاریخ نمونه‌ای از رفتار نخبگان سیاست خارجی است که تمایلی به اعتراف به اشتباهات یا مسئول دانستن خود ندارند.

نقش ارزش‌های مشترک و نهادهای بین‌المللی

این‌که پوتین مسئولیت مستقیم این جنگ را بر عهده دارد، بحثی وجود ندارد و اقدامات او مستحق محکومیت‌ کامل است. اما ایدئولوگ‌های لیبرال که اعتراضات و هشدارهای مکرر روسیه را نادیده گرفته و به اجرای برنامه تجدیدنظرطلبانه در اروپا بدون توجه به عواقب آن ادامه دادند، بی‌تقصیر نیستند. ممکن است انگیزه‌های آن‌ها کاملاً خیرخواهانه بوده باشد، اما بدیهی است که سیاست‌هایی که آن‌ها در پیش گرفته‌‌اند، خلاف آن‌چه را که در نظر و انتظارش را داشتنه و وعده می‌دادند، ایجاد کرده است. و امروز به سختی می‌توانند بگویند که در گذشته بارها به آن‌ها هشدار داده نشده است.

0x0

نظریات لیبرالی که بر نقش نهادها تأکید دارند، با کمک به ما در درک واکنش سریع و به‌طور قابل ملاحظه‌ای یک‌پارچه غرب، تا حدودی بهتر عمل می‌کنند. واکنش تا حدی سریع به این دلیل بوده که ایالات متحده و متحدانش در ناتو صاحب مجموعه‌ای از ارزش‌های سیاسی مشترک هستند که اکنون به شیوه‌ای واضح و بی‌رحمانه به چالش کشیده می‌شوند. مهم‌تر از آن، اگر نهادهایی مانند ناتو وجود نداشتند، تصور این‌که واکنشی تا این حد سریع یا موثر وجود داشته باشد، دشوار است. نهادهای بین‌المللی نمی‌توانند تضاد منافع اساسی را حل و فصل کنند یا قدرت‌های بزرگ را از کاری که می‌خواهند بازدارند، اما می‌توانند واکنش‌های جمعی مؤثرتری را در زمانی که منافع دولت‌ها عمدتاً هم‌سو هستند، تسهیل کنند.

رئالیسم ممکن است بهترین راهنمای کلی برای وضعیت بدی باشد که اکنون با آن روبرو هستیم، اما به سختی کل داستان را به تصویر می‌کشند. برای مثال، واقع‌گرایان به درستی نقش هنجارها را به‌عنوان محدودیت‌های قوی بر رفتار قدرت‌های بزرگ کم‌اهمیت می‌دانند، اما هنجارها در توضیح واکنش جهانی به تهاجم روسیه موفق عمل می‌کنند.

پوتین اکثر هنجارهای مربوط به استفاده از زور (مانند موارد مندرج در منشور ملل متحد) را زیر پا می‌گذارد و این بخشی از دلیلی است که کشورها، شرکت ها و افراد در بسیاری از نقاط جهان اقدامات روسیه را به شدت مورد قضاوت قرار داده و به شدت پاسخ داده‌اند. هیچ چیز نمی تواند یک کشور را از زیر پا گذاشتن هنجارهای جهانی باز دارد، اما تخلفات آشکار همواره بر نحوه قضاوت نیات آن توسط دیگران تأثیر می‌گذارد. اگر نیروهای روسیه در هفته‌ها و ماه‌های آینده وحشیانه‌تر عمل کنند، تلاش‌های کنونی برای منزوی کردن و طرد آن تشدید خواهد شد.

تصورات اشتباه و خطای محاسباتی

درک رویدادهایی که بدان اشاره شد بدون در نظر گرفتن نقش تصورات اشتباه و خطای محاسباتی غیرممکن است. نظریات رئالیستی در این‌جا کم‌تر به کار می‌آیند، چرا که تمایل دارند دولت ها را به عنوان بازیگرانی کم و بیش منطقی نشان دهند که منافع خود را با خونسردی محاسبه می‌کنند و به دنبال فرصت‌هایی برای بهبود موقعیت نسبی خود هستند.

حتی اگر این فرض درست باشد، دولت‌ها و شخص رهبران هم‌چنان با اطلاعات ناقص عمل می‌کنند و به راحتی می‌توانند توانایی‌های خود و توانایی‌ها و واکنش‌های دیگران را به نادرست ارزیابی کنند. حتی زمانی که اطلاعات فراوان باشد، ادراکات و تصمیمات هم‌چنان می‌توانند به دلایل روان‌شناختی، فرهنگی یا بوروکراتیک جهت‌گیرانه باشند. در دنیایی نامطمئن که پر از انسان‌های ناقص است، راه‌های زیادی برای ادراکات نادرست وجود دارد.

به‌ویژه، ادبیات گسترده‌ پیرامون ادراک نادرست -به‌ویژه کار مهم رابرت جرویس فقید- حرف‌های زیادی درباره این جنگ برای گفتن دارد. اکنون آشکار است که پوتین در چندین بعد اشتباه محاسباتی کرده است: او درباره دشمنی غرب با روسیه اغراق کرد، اراده اوکراین برای پایداری را به شدت دست کم گرفت، در توانایی ارتش خود برای به دست آوردن یک پیروزی سریع و بی هزینه دچار مبالغه شد، و نحوه واکنش غرب را اشتباه خواند.

ترکیبی از ترس و اعتماد به نفس بیش از حد که به نظر می‌رسد در این‌جا در کار بوده، معمولی است. تقریباً درست است که بگوییم دولت‌ها جنگ را شروع نمی‌کنند مگر این‌که متقاعد شوند که می‌توانند به سرعت و با هزینه نسبتاً کم به اهداف خود برسند -هیچ کس جنگی را آغاز نمی‌کند که از پیش اعتقاد داشته باشد طولانی، خونین، پرهزینه و احتمالاً به شکست ختم خواهد شد.

یک قمار بزرگ ارزشمند؟

علاوه بر این، از آن‌جایی که انسان‌ها بده‌بستان عموما حس خوشایندی به انسان‌ها نمی‌دهد، یک گرایش قوی وجود دارد که جنگ را به مثابه امری امکان‌پذیر بداند که باید در مورد آن تصمیم گرفت. همانطور که جرویس یک بار نوشت: «از آن‌جایی که حاکم سیاست خود را ضروری می‌داند، احتمالاً معتقد است که این سیاست می‌تواند موفق از آب درآید، حتی اگر چنین نتیجه گیری مستلزم تحریف اطلاعات در مورد آن‌چه دیگران انجام خواهند داد، باشد». اگر صداهای مخالف از فرآیند تصمیم‌گیری حذف شوند، یا به همه افراد در این حلقه جهان‌بینی معیوب دیدگاه یکسانی داشته باشند و یا این‌که زیردستان مایل نباشند که به مافوق‌ها بگویند ممکن است اشتباه کنند، این گرایش می‌تواند تشدید شود.

biden-putin2-560x375

نظریه چشم‌انداز، که استدلال می‌کند که انسان‌ها برای اجتناب از ضرر بیش از رسیدن به سود، مایل به ریسک کردن هستند، ممکن است در این‌جا به کار بیاید. اگر پوتین معتقد بود که اوکراین به تدریج به سمت هم‌سویی با ایالات متحده و ناتو پیش می‌رود -و دلایل زیادی وجود داشت که او چنین فکر می‌کرد- در این صورت جلوگیری از چیزی که او آن را یک ضرر غیرقابل جبران می داند ممکن است ارزش یک قمار بزرگ را داشته باشد.

به طور مشابه، احتمالاً گرایش به نسبت دادن -‌تمایل به این‌که رفتار خود را پاسخی به شرایط بدانیم اما رفتار دیگران را به ماهیت اصلی آنها نسبت دهیم- در این‌جا در کار است: بسیاری در غرب اکنون رفتار روسیه را به عنوان بازتابی از شخصیت ناپسند پوتین تفسیر می‌کنند و به هیچ وجه پاسخی به اقدامات قبلی غرب نیست. به نظر می‌رسد پوتین به نوبه خود فکر می‌کند که اقدامات ایالات متحده و ناتو ناشی از غرور ذاتی و تمایل عمیقاً بنیادی برای ضعیف و آسیب‌پذیر نگه داشتن روسیه است و اوکراینی ها مقاومت می‌کنند زیرا یا گمراهند و یا تحت سلطه عناصر «فاشیستی» قرار دارند.

پایان جنگ و مشکل تعهد

نظربه روابط بین‌الملل مدرن هم‌چنین بر نقش فراگیر مشکلات تعهد تاکید می کند. در فضای آنارشیک دنیا، دولت‌ها می‌توانند به یکدیگر تعهدهایی بدهند، اما نمی‌توانند مطمئن باشند که این تعهدات عملی خواهند شد. برای مثال، ناتو می‌توانست پیشنهاد کند که گزینه عضویت اوکراین را برای همیشه از روی میز حذف کند (اگرچه تا هفته‌های قبل از جنگ هرگز چنین نکرد)، اما احتمالا پوتین تعهد ناتو را باور نمی‌کرد، حتی اگر واشنگتن و بروکسل این تعهد را به صورت مکتوب بیان می‌کردند. معاهدات مهم هستند، اما در نهایت فقط تکه‌های کاغذ هستند.

gettyimages-1382311409_custom-37833fe8f796be43fdedf601da75bc91d90b6f03-s1100-c50

علاوه بر این، ادبیات علمی در مورد خاتمه جنگ نشان می‌دهد که مشکلات تعهد حتی زمانی که طرف‌های متخاصم در انتظارات خود تجدید نظر کرده و به دنبال پایان دادن به جنگ هستند، هم‌چنان بر جا خواهد بود. اگر پوتین فردا پیشنهاد عقب نشینی از اوکراین را داده و بر روی انجیل‌های ارتدکس روسی سوگند یاد کند که این کشور را برای همیشه به حال خود رها می‌کند، افراد کمی در اوکراین، اروپا یا ایالات متحده تضمین‌های او را کاملا باور می‌کنند. و برخلاف برخی از جنگ‌های داخلی، که گاهی اوقات صلح می‌تواند توسط بیگانگان صاحب منفعت تضمین شود، در این مورد هیچ قدرت خارجی وجود ندارد که بتواند ناقضان آینده را به مجازاتی معتبر تهدید کند. به جز تسلیم بی‌قیدوشرط، هر توافقی برای پایان دادن به جنگ باید همه طرف‌ها را به اندازه کافی راضی نگه دارد که به محض مساعد شدن شرایط، پنهانی امیدوار نباشند که آن را تغییر دهند یا کنار بگذارند. و حتی اگر یک طرف به طور کامل تسلیم شود، تحمیل «صلح پیروز» می‌تواند بذر انتقام‌جویی در آینده را بکارد. متأسفانه، به نظر می رسد که امروز با هر نوع حل و فصل مذاکره فاصله داریم.

خیانت شاهین‌ها

علاوه بر این، مطالعات دیگر درباره این مشکل -مانند کتاب کلاسیک فرد ایکله، «هر جنگی باید پایان یابد» و سارا کروکو، «صلح به چه قیمتی؟ تقصیر رهبر و سیاست داخلی پایان جنگ» - موانع داخلی را برجسته می‌کنند که پایان دادن به جنگ را دشوار می‌کند. میهن‌پرستی، تبلیغات، هزینه‌های گزاف و نفرت روزافزون از دشمن ترکیب می‌شوند تا نگرش‌ها را جزمی‌تر کنند و جنگ‌ها را تا مدت‌ها پس از آن‌که یک دولت منطقی ممکن است خواهان توقف آن باشد ادامه پیدا کند.

یک عنصر کلیدی در این مشکل همان چیزی است که ایکله آن را «خیانت شاهین‌ها (تندروها)» می‌نامد: کسانی که طرفدار پایان دادن به جنگ هستند اغلب به عنوان عناصر غیرمیهنی یا بدتر از آن طرد می‌شوند، اما تندروهایی که جنگ را بی جهت طولانی می‌کنند ممکن است در نهایت آسیب بیشتری به ملت وارد کنند. آن‌ها مدعی دفاع از وطن هستند.

من نمی‌دانم که آیا ترجمه روسی از آن در مسکو موجود است یا خیر. در مورد اوکراین، یک مسئله نگران‌کننده این است که رهبری که یک جنگ ناموفق را آغاز می‌کند، ممکن است مایل نباشد یا نتواند اعتراف کند که اشتباه کرده و آن را به پایان برساند. اگر چنین است، پس جنگ تنها زمانی پایان می‌یابد که رهبران جدیدی ظهور کنند که به تصمیم اولیه برای جنگ دلبسته نباشند.

قمار برای رستاخیز

اما یک مشکل دیگر وجود دارد: خودکامگانی که با شکست و تغییر رژیم مواجه هستند ممکن است وسوسه شوند که «قمار برای رستاخیز» را انجام دهند. رهبران دموکراتی که مسئولیت افتضاح‌های سیاست خارجی را بر عهده دارند، می‌توانند در انتخابات بعدی از سمت خود برکنار شوند، اما به ندرت به دلیل اشتباهات یا جنایات خود به زندان یا بدتر از آن محکوم می‌شوند.

4822

در مقابل، خودکامگان هیچ گزینه آسانی برای خروج ندارند، به ویژه در دنیایی که ترس از پیگرد قانونی پس از جنگ برای جنایات جنگی وجود دارد. بنابراین، اگر آن‌ها در حال شکست هم باشند، انگیزه‌ای برای ادامه مبارزه و حتی تشدید درگیری دارند، به امید معجزه‌ای که سرنوشت آن‌ها را تغییر ‌دهد و آن‌ها را از سقوط، زندان یا مرگ نجات می‌دهد. گاهی اوقات این نوع قمار نتیجه می دهد (مثلا بشار اسد)، گاهی اوقات نتیجه نمی دهد (مثلاً آدولف هیتلر، معمر قذافی)، اما تشدید درگیری ها به امید معجزه، می‌تواند پایان دادن به جنگ را حتی سخت‌تر از آن چیزی کند که ممکن است.

پوتین را گوشه رینگ نیاندازید

این بینش‌ها به ما یادآور می‌شود که در مورد آرزوهایمان بسیار بسیار مراقب باشیم. تمایل به تنبیه و حتی تحقیر پوتین قابل درک است، و آرزوی سقوط او به عنوان راه‌حلی سریع و آسان برای کل آشفتگی وحشتناک کنونی وسوسه‌انگیز است. اما راندن رهبر مستبد یک کشور مجهز به سلاح هسته‌ای به یک گوشه، صرف نظر از این‌که اقدامات قبلی او چقدر شنیع بوده، بسیار خطرناک خواهد بود.

Putin-and-graham-1

تنها به همین دلیل، کسانی که در غرب خواهان ترور پوتین هستند یا علناً گفته‌اند که اگر روس‌های عادی قیام و پوتین را سرنگون نکنند، باید پاسخگو باشند، به طرز خطرناکی غیرمسئول هستند. توصیه تالیراند به خوبی قابل یادآوری است: «از همه مهم‌تر، جان‌فشانی زیاد نیست».

تحریم‌های اقتصادی

هرکسی که می‌خواهد بفهمد چگونه این اتفاق می‌افتد باید ادبیات تحریم‌های اقتصادی را نیز مطالعه کند. از یک سو، تحریم‌های مالی اعمال‌شده در هفته گذشته یادآور توانایی فوق‌العاده آمریکا برای «سلاح‌سازی از وابستگی متقابل» است، به‌ویژه زمانی که این کشور در هماهنگی با دیگر قدرت‌های مهم اقتصادی عمل می‌کند. از سوی دیگر، تجربه نشان می‌دهد که تحریم‌های اقتصادی به ندرت کشورها را مجبور به تغییر سریع مسیر می‌کند. شکست کارزار «فشار حداکثری» دولت ترامپ علیه ایران یکی دیگر از موارد بارز این موضوع است.

نخبگان حاکم معمولاً از پیامدهای فوری تحریم‌ها مصون هستند و پوتین از قبل می‌دانست که تحریم‌ها اعمال خواهند شد و به وضوح معتقد بود که منافع ژئوپلیتیکی در معرض خطر ارزش هزینه مورد انتظار را دارد. او ممکن است از سرعت و دامنه فشار اقتصادی متعجب و ناراحت شده باشد، اما هیچ کس نباید انتظار داشته باشد مسکو به این زودی مسیر خود را تغییر دهد.

کمیاب‌ترین کالا در سیاست

نکته پایانی این که ادبیات علمی روابط بین الملل در مورد وضعیتی که با آن روبرو هستیم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. متأسفانه، افراد در مقام و موقعیت قدرت توجه زیادی به آن نمی‌کند، حتی زمانی که دانشگاهیان آگاه افکار خود را در حوزه عمومی ارائه می دهند. زمان کمیاب‌ترین کالا در سیاست است - به‌ویژه در شرایط بحرانی - و جیک سالیوان، آنتونی بلینکن و بسیاری از زیردستان‌های آن‌ها قرار نیست شروع به ورق زدن شماره‌های پیشین مجلات International Security  یا the Journal of Conflict Resolution برای یافتن چیزهای خوب شوند.

جنگ نیز منطق خاص خود را دارد و نیروهای سیاسی‌ای را آزاد می کند که تمایل دارند صداهای جایگزین را خاموش کنند، حتی در جوامعی که آزادی بیان و بحث آزاد هم‌چنان برقرار است. از آن‌جا که مخاطرات زیاد است، در زمان جنگ مقامات دولتی، رسانه‌ها و شهروندان باید برای مقاومت در برابر کلیشه‌ها به سختی تلاش کنند، خونسرد و با دقت فکر کنند، از کلیشه‌های مبهم و ساده پرهیز کنند، و مهم‌تر از همه، احتمال اشتباه بودن آن‌ها را در نظر داشته باشند. با این حال، هنگامی که گلوله‌ها از لوله‌ها رها می‌شوند، آنچه معمولاً رخ می دهد، تنگ شدن افق دید، تنزل سریع به شیوه‌های فکری مانوی خیر-شر، به حاشیه رانده شدن یا سرکوب صداهای مخالف، کنار گذاشتن نکات ظریف و تمرکز سرسختانه بر پیروزی به هر قیمتی است. به نظر می‌رسد این روند در داخل روسیه پوتین به خوبی در جریان است، اما شکل ملایم‌تری در غرب نیز آشکار شده است. در مجموع، این شیوه‌ای برای بدتر کردن یک وضعیت وحشتناک است.