باری نزدیک به ۴۰ کیلو را روی شانه گذاشته و قرار است ۴ طبقه بالا ببرد، ۴۰ کیلو برای ۴ طبقه با مزد ۳۰ هزارتومان!

وقتی می‌خواهد از اوضاع کارش بیشتر بگوید بار روی دوشش را جا به جا می‌کند تا تعادلش حفظ شود و خیره به دوربین می‌گوید:مسئولان نگاه کنند؛ این وضعیت من است؛ این زندگی من است.

هرروز صبح تا غروب به زور نان زن و بچه‌ام را در می‌آورم،شرمنده آن‌ها هستم و نمی‌توانم برایشان گوشت و مرغ بخرم. آخرین‌ دفعه‌ای که گوشت خریدم ۱۸۰ هزار تومان بود.

کمی آنطرف مرد میانسالی با چهره تکیده منتظر است تا از دردهایش بگوید از روزگاری که به او هم سخت گرفته و در جمله اولش می‌گوید:«از روزی که خدا مرا آفرید کارگر بودم. حالا هم یک چرخ دارم هنوز با آن کار می‌کنم.

ما همه اینجا چرخی هستیم حدودا روزی ۱۰۰ هزارتومان در می‌آوریم، با این پول چه کار کنیم؟ نان بخریم؟ پول آب و برق و گاز بدهیم؟چطور گوشت و مرغ بخریم؟ برای قبض گاز من اخطار قطعی آمده. چه کار باید بکنم؟ نداشتم بدهم.

نداریم. نمی‌توانیم. تورم همه‌مان را بیچاره کرده.»