3

کشتی ایران قهرمانان المپیک و جهان بسیاری به خود دیده اما پسر دوست‌داشتنی جنوب شهر تهران، هیچ‌گاه محبوبیتش به خاطر بدست آوردن مدال‌های طلای المپیک و جهانی‌اش نبود، که اگر چنین بود، امروز پس از گذشت 56 سال از مرگ او، هم‌چنان از او با نام «آقا تختی» یاد نمی‌شد.

مسیری پررنگ از ورزش به سیاست

عرصه سیاست نیز از حضور غلامرضا تختی بی‌بهره نماند. او در سال ۱۳۳۰ به عنوان عضو حزب زحمتکشان ملت ایران با رهبری خلیل ملکی و مظفر بقایی فعالیت داشت و پس از انشعاب حزب به دو جناح ملکی و خنجی، به حزب نیروی سوم پیوست.

پس از کودتای ۲۸ مرداد، غلامرضا تختی در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز فعالیت داشت و با تشکیل جبهه ملی دوم، به این سازمان پیوست. او از طریق کمیته ورزشکاران به کنگره و از طریق منتخبان کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران وارد شد.

علاقه غلامرضا تختی به جبهه ملی ایران و فعالیت‌هایش در این جبهه و همینطور عضویت در شورای مرکزی و همینطور  در جبهه ملی ایران و عضویت در شورای مرکزی، سبب شد تا ساواک او را به عنوان یک «ناراضی» بزرگ بشناسد؛ «ناراضی» که در قلب مردم جا داشت. مقابله با محبوبیت «آقا تختی» کار آسانی نبود. او نه تنها در سطح ملی، بلکه محبوبیت خود را در مرزهای جهانی نیز گسترده بود. به همین دلیل، دستگاه ورزشی بر اساس تصمیمات سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری کرد و سعی کرد جلوی حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو می‌شد، را بگیرد.

پس از دستگیری اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی ایران در سال ۱۳۴۲، تختی به سمت هیئت اجرایی موقت جبهه ملی منصوب و با آیت الله سید محمود طالقانی در یک سنگر قرار گرفت.

61820377

هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی که خودداری از سفر به احمدآباد را تحت تاثیر قرار داده بودند، گوش نداد و با صدای رسا خطاب به آنها فریاد زد: «دستگیرم کنید».

attach_show

تصویر فوق یک نمونه از ترس ساواک از میزان محبوبیت تختی است که هشدار می‌دهد که محبوبیت این «ناراضی» بزرگ به نفع جبهه ملی خواهد بود.

پایان یک مسیر؛ مردی که در یادها ماند

به طور حتم در وصف جهان پهلوان غلامرضا تختی، مطلب برای نوشتن بسیار فروان است. تختی به همه چیز این دنیای خوش رنگ و لعاب پشت کرد و هر چه را که داشت، در راه آزادی بخشی و در کنار مردم بودن فدا کرد. راز «آقا تختی» شدن، غلامرضا تختی، همین است؛ که هنوز هم که هنوز است، با فراسیدن 17 دی ماه آه حسرت از نهاد ایرانی‌ها به یاد پهلوان‌شان بلند می‌شود.

بسیاری مرگ غلامرضا تختی را به مسائلی از قبیل پول یا تهدید ساواک یا سرزنش و تحقیر در خانه نسبت می‌دهند. فرزند تختی در خصوص مرگ پدرش و حواشی آن در گرماگرم انقلاب اسلامی گفته‌ است: «تختی را نکشتند. من تصور می‌کنم تختی رفته بود هتل به این امید که شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد. وگرنه می‌توانست برود باغ خودش. تختی آگاهانه دست به این انتخاب زد. نمی‌توانست پیش‌بینی کند که ۱۱ سال بعد انقلاب خواهد شد و آقای ساعد (مدیر هتل) دچار گرفتاری می‌شود وگرنه در هتل این کار را نمی‌کرد.»

سرانجام در روز 17 دی‌ماه سال 1346 در اتاق شماره 23 هتل آتلانتیک روزی که برای آخرین بار صدای قلب پهلوان شنیده شد «آقا تختی» برای همیشه از میان ما رفت؛ دلیلش هم هرچه که بود، تنها دیوار‌های اتاق هتل آتلانتیک می‌توانند برایمان بازگو کنند. چه حیف که دیوار توانایی صحبت ندارد!