برای فهم این جمله، باید به سالهای پایانی دولت دهم بازگردیم. اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰، تحریمهای گسترده بینالمللی بهویژه قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل، اقتصاد ایران را تحت فشار شدیدی قرار داده بود.
فروش نفت با محدودیتهای جدی روبهرو بود، ارتباطات بانکی تقریباً قفل شده بود و هزینه مبادلات اقتصادی روزبهروز افزایش مییافت. در عرصه سیاست خارجی نیز فضای غالب این بود که مسیر گفتوگو بسته شده، آمریکا اهل مذاکره نیست، اروپا در حال تشدید فشارهاست و هرگونه گفتوگو با غرب، از سوی بخشی از افکار عمومی و نخبگان سیاسی، بهعنوان عقبنشینی تعبیر میشود.
در چنین فضایی «بنبست» از یک واژه تحلیلی به یک باور عمومی تبدیل شده بود؛ باوری که میگفت راهی برای تغییر شرایط وجود ندارد و باید با وضعیت موجود کنار آمد. اما درست در همان زمانی که این تحلیل غالب شده بود، در پشت صحنه سیاست خارجی کشور تصمیم دیگری گرفته شد؛ تصمیمی که نه برای حل همه مشکلات، بلکه برای آزمودن یک احتمال کوچک اتخاذ شد.
بر اساس روایتهای موجود، علیاکبر صالحی، وزیر وقت امور خارجه مأمور شد تا امکان ایجاد یک روزنه را بررسی کند. هدف نه توافق بزرگ بود و نه حلوفصل فوری بحرانها، بلکه صرفاً این بود که مسیر گفتوگو بهطور کامل بسته نشود.
در همین چارچوب، مذاکراتی محرمانه با طرف آمریکایی آغاز شد؛ مذاکراتی که نه رسانهای شد و نه در فضای عمومی بازتابی داشت.
صالحی در کتاب خاطراتش و هم در مصاحبهای در سال ۱۴۰۲ با روزنامه «فرهیختگان»، به این موضوع اشاره کرد. او اعلام کرد:
«بار اول جیک سالیوان و اینها آمدند که الان رئیس شورای امنیت ملی آمریکاست. بار دوم ویلیام برنز بود که الان رئیس سیآیای است و آن موقع معاون وزیرخارجه بود. از طرف ما آقای خاجی رئیس هیات، آقای بهاروند، حقوقدان هیات و آقای دکتر زبیب و دکتر نجفی بودند. بالاخره اینها دو جلسه مفصل با آمریکا گذاشتند و قرار بود اگر در جلسه اول و دوم به یک نتیجه اولیه و جمعبندی مشترک نرسیدیم و آنها به حق غنیسازی ما اعتراف نکردند، کار ادامه پیدا نکند، چون ما نمیخواستیم مدتی مذاکره کنیم و بعد از مدتی بگویند ما غنیسازی شما را به رسمیت نمیشناسیم. این فایدهای نداشت! محور مذاکرات بحث غنیسازی بود.»
«ما برای جلسه سوم یک نقشهراه موقتی تعیین کرده بودیم که انتهای سال 91 یا ایام عید 92 و در آستانه انتخابات از دفتر حضرتآقا با ما تماس گرفته شد و گفتند جلسه سوم را نگذارید تا دولت جدید این کار را ادامه دهد. دکتر روحانی آمدند و من گزارشی به ایشان دادم. ایشان باور نمیکردند؛ چون این مذاکره محرمانه را کسی نمیدانست. گفتم فعلا تا اینجا آمده و بقیه با شما. میدانید که رئیسجمهور رئیس شورای عالی امنیت ملی هم هست، بنابراین ایشان تصمیم گرفت که پرونده از شورای عالی امنیت ملی کلا به وزارت خارجه برود، یعنی 1+5 و مذاکره با آمریکا هر دو یکی شد. بعد هم که دیگر علنی شد و ادامه یافت.»
نتیجه این روند، علنی شدن مذاکرات و شکلگیری مسیری بود که نهایتاً در ۲۳ تیرماه ۱۳۹۴ به توافق برجام انجامید. توافقی که هرچند بهعنوان یکی از مهمترین دستاوردهای دیپلماسی ایران پس از انقلاب شناخته شد، اما عمر چندانی نداشت و با خروج دولت دونالد ترامپ از برجام در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷، عملاً به بنبست رسید.
با این حال، اهمیت این تجربه نه فقط در خود برجام، بلکه در مسیری است که به آن منتهی شد. تجربهای که نشان داد حتی در شرایطی که «بنبست» به تحلیل غالب تبدیل شده، سیاست میتواند مسیرهای جایگزین پیدا کند؛ به شرط آنکه ارادهای برای آزمودن راههای جدید وجود داشته باشد.
از همین زاویه است که جمله امروز روحانی معنا پیدا میکند. «بنبست پذیرفتنی نیست» نه یک ادعا، بلکه اشاره به تجربهای تاریخی است که نشان داد بنبست، بیش از آنکه یک تقدیر اجتنابناپذیر باشد، حاصل مجموعهای از تصمیمها و انتخابهاست. تاریخ سیاسی ایران دستکم یک بار ثابت کرده که حتی در تاریکترین روزهای تحریم و فشار، میتوان نخی انداخت که بعدها به یک مسیر علنی و مؤثر تبدیل شود.
اکنون و در شرایطی که روابط ایران و آمریکا بار دیگر در هالهای از ابهام قرار دارد و امیدی جدی به احیای میز مذاکره دیده نمیشود، این پرسش دوباره مطرح است: آیا بار دیگر کسی مسئولیت باز کردن اولین روزنه را خواهد پذیرفت؟ یا اینبار «بنبست» بهعنوان واقعیتی تغییرناپذیر پذیرفته خواهد شد؟