«کابوس اوراسیایی»؛ ائتلاف اقتدارگرایان برای فتح قلب استراتژیک جهان (بخش ۲)
استراتژی شکست ائتلاف چین-روسیه
همکاری چین و روسیه، اگرچه پرتنش و مبهم است، اما این چشم انداز را ایجاد می کند که دو رقابت آمریکا با قدرتهای بزرگ میتوانند در یک رقابت واحد علیه یک محور استبدادی ادغام شوند. حتی به جز آن، وضعیت کنونی کابوس بزرگ ژئوپلیتیکی دوران مدرن را زنده کرده است: یک قدرت یا ائتلاف اقتدارگرا که برای تسلط بر اوراسیا، تئاتر استراتژیک مرکزی جهان تلاش میکند.
به گزارش اکوایران، جهان در عصر گذار، و نظم جهانی در حال تغییر است؛ ایالات متحده به دلایل درونی و بیرونی عطای رهبری نظام بینالمللی و پلیس جهان را به لقای نارضایتیهای داخلی ناشی از هزینههای آن بخشیده و سودای دموکراتیزاسیون خاورمیانه را شتابان رها کرده است.
هژمونی آمریکا اکنون نه تنها زیر ضرب حملات دشمنان و رقباست، بلکه در میان دوستان نیز -از اتحاد بیناآتلانتیک تا شرکای خاورمیانهای- درباره اعتماد و اطمینان به حمایت عملی «عمو سام» تردیدهای جدی وجود دارد.
تهاجم پیشبینی شده روسیه به اوکراین، آغاز این تغییرات نیست، بلکه نقطه عطفی در یک مسیر تدریجی است که نطفه آن احتمالاً در اوایل قرن جاری منعقد شد و در دامان نظم بینالمللی آمریکایی رشد و نمُو کرد، درست در زمانی که آمریکا سرخوش از پیروزی در جنگ سرد، در خواب غفلت «پایان تاریخ» به سر میبُرد. اما برخلاف انتظارات خوشبینانه لیبرالهای غربی، دشمنان درهمشکسته، تضعیف، تسلیم و تحقیرشده، نه تنها در نظم لیبرالی غربمحور -آنطور که وعدهاش را داده بودند- حل نشدند، بلکه پس از بهرهبرداری از مزایای همراهی با نظم جهانی، به محض بازیابی قدرت و بهبود موقعیت، علیه نظامی که بر محور غرب میچرخد، دست به شورش زدند.
فارغ از آنچه در پس این تهاجم رخ خواهد داد، قدر مسلم این است که جهان پس از جنگ اوکراین، مانند پیش از آن نخواهد شد و اوراسیا، قلب تپنده جهان، محور این چرخش است.
هال برندز، استاد تمام امور بین الملل در دانشکده مطالعات بینالمللی پیشرفته جانز هاپکینز و عضو ارشد موسسه امریکن انترپرایز، در مطللبی برای نشریه فارن افرز با عنوان «کابوس اوراسیایی؛ همگرایی چین-روسیه و آینده نظم آمریکایی» نسبت به ائتلاف اقتدارگرایانه چین و روسیه برای تغییر نظم بینالمللی آمریکامحور از طریق بسط نفوذ خود در قلب استراتژیک جهان، یعنی اوراسیا، هشدار داده است.
در بخش نخست این مطلب که پیشتر با عنوان «اتحاد چین و روسیه علیه نظم آمریکایی» در اکوایران منتشر شد، نویسنده استدلال میکند که منافع و اهداف مشترک چین و روسیه در زمینه مقابله با نظام بینالملل غربمحور، منجر به شکلگیری ائتلافی اقتدارگرایانه برای شکستن نظم موجود و جایگزینی آن شده است. در ادامه بخش دوم و پایانی مطلب را بخوانید.
باهم و جدا
از آنجایی که چین و روسیه هر دو به دنبال شکستن نظم موجود هستند، تعجب آور نیست که همگرایی باعث همکاری شده است. بر اساس گزارش ها، دو کشور نکاتی را در مورد نحوه مدیریت اینترنت و کنترل مخالفان در داخل با یکدیگر مبادله کرده اند. آنها همچنین از طریق سازمان همکاری شانگهای برای تقویت دوستان دیکتاتور در آسیای مرکزی کار کرده اند. روابط تجاری، مالی و انرژی دوجانبه بین چین و روسیه گسترش یافته است و پکن و مسکو از یکدیگر حمایت دیپلماتیک مهمی در شورای امنیت سازمان ملل متحد کرده اند. مهمتر از همه، گسترش روابط نظامی شامل تمرینات مشترک در آسیای مرکزی و دریاهای بالتیک و چین جنوبی، انتقال تسلیحات و همکاری های فناورانه دفاعی رو به رشد است که برخی از آنها احتمالا به صورت مخفیانه انجام می شود. با این حال، همکاری رسمی بین پکن و مسکو معیار ناکافی برای مشارکت آنها است، زیرا این دو تنها با پیگیری اهداف فردی خود به یکدیگر کمک می کنند.
هنگامی که چین و روسیه از اطلاعات نادرست و فساد استراتژیک برای مداخله در جوامع لیبرال استفاده می کنند، یا تلاش می کنند تا سازمان های بین المللی را با حاکمیت غیرلیبرال سازگارتر کنند، به یک تجدید حیات خودکامگی جهانی کمک می کنند که به نفع هر دو کشور است. و در سطح استراتژیک است که بازده همگرایی بارزتر است.
به نظر می رسد که پکن و مسکو هر دو یک درس حیاتی از شکست شوروی در جنگ سرد گرفته اند: رقابت با واشنگتن در یک جبهه در حین مقابله با دشمن دوم در جبهه دیگر، استراتژی ضعیفی است. بنابراین، چین و روسیه تصمیم گرفتهاند که در امتداد مرز مشترک خود در اوراسیا «پشت به پشت هم» بایستند و یکدیگر را آزاد کنند تا بر فرسایش نظم تحت رهبری ایالات متحده تمرکز کنند. به عنوان مثال، خاور دورِ روسیه در حال حاضر دارای امکانات نظامی کمتری نسبت به هر زمان دیگری از زمان حضور نیروهای نازی در دروازههای مسکو در سال 1941 است، که شاهدی بر کاهش تنشها با چین است، و روسیه را قادر میسازد تا بر ترساندن غرب تمرکز کند.
به همین ترتیب، وجود تهدیدات همزمان از سوی چین و روسیه مانع از تمرکز واشنگتن در برابر هر یک از رقبا میشود و آن را در معرض ضربه دو رقیب جداگانه قرار میدهد. روابط چین و روسیه یک اتحاد نیست، اما برای ایجاد میگرن استراتژیک برای ایالات متحده نیازی به یک اتحاد ندارند. مطمئناً این شراکت از محدودیت های واقعی رنج می برد. بعید است که چین و روسیه در درگیری با واشنگتن به دفاع از یکدیگر برسند، اگرچه ممکن است به دنبال راههای ظریفی باشند - مانند به اشتراک گذاشتن اطلاعات یا چینش تهدید آمیز نیروها – تا از پیروزی قاطع ایالات متحده بر یک حریف و سپس ورود به مبارزه با طرف دیگر، جلوگیری کنند.
روسیه که به اوکراین حمله کرده و با تحریمهای همه جانبه غرب مواجه شده است، از پکن امداد اقتصادی معادلی دریافت نخواهد کرد، تا حدی به این دلیل که چین مشتاق نیست خشم مالی هژمون را با شرکت در شکستن تحریمها در مقیاس گسترده از بین ببرد. . تنش در کمین آسیای مرکزی است، جایی که هر دو کشور نمی توانند به طور همزمان برتر باشند؛ در قطب شمال، که در آن روسیه یک قدرت مقیم است و چین مداخله گر است، و در آفریقا، جایی که مسکو بی ثباتی ایجاد می کند که به سختی چشم انداز بازپرداخت وام های چین را بهبود می بخشد. در نهایت، تضاد کلی منافع می تواند شدید باشد، زیرا روسیه از زندگی در دنیای چینمحوری که شی تصور میکند لذت خاصی نخواهد برد.
با این حال، در حال حاضر، وضعیت اورآسیایی واشنگتن بدتر خواهد شد: تهدیدها علیه نظم موجود در حال تشدید است، و دشمنی مخالفانش در هر دو سوی این خشکی به یکباره در حال افزایش است. اگرچه اهداف نهایی شی و پوتین متفاوت است، اما اهداف میانمدتشان میتواند آنها را برای سالهای آینده نزدیک نگه دارد.
شکستن مثلث قدرت بزرگ
تاریخ راه حلی را برای این مخمصه پیشنهاد می کند، اما پاسخ آشکار - استفاده از امتیازات و دیپلماسی برای برانگیختن مسکو علیه پکن - پاسخ نادرستی است. اگرچه این ایده ممکن است ناظران در واشنگتن و اروپا را که امیدوارند هندسه استراتژیک مثلث قدرت های بزرگ را بهبود بخشند وسوسه کند، اما تنشهای چین و روسیه هنوز آنقدر شدید نیست که بتواند شکافی را ایجاد کند که در اواخر دهه 1960 رخ داد، و هر گونه تلاشی انجام شود، خرید همکاری مسکو قطعا نتیجه معکوس خواهد داشت.
پوتین به صراحت گفته است که بهای تنش زدایی مستمر با غرب، واژگونی راهکار پس از جنگ سرد در اروپا است - و اگر چنین توافقی به پوتین پیشنهاد شود، او ممکن است به این نتیجه برسد که استراتژی فشار او کارآمد است و حتی بیشتر فشار می آورد.
هیچ راه حل دیپلماتیکی برای همسویی چین و روسیه وجود ندارد که مستلزم تضعیف شدید موقعیت ایالات متحده در یک انتهای خشکی اوراسیا نباشد. و تصور اینکه یک استراتژی موثر جهانی ایالات متحده بتواند در برابر چنین ضربهای مقاومت کند دشوار است.
یک درس مفیدتر از تاریخ این است که ممکن است هیچ جایگزین خوبی برای رویارویی با چالشها در هر دو طرف اوراسیا وجود نداشته باشد. در سالهای 1940 و 1941، رئیسجمهور فرانکلین روزولت توصیههای کسانی را که استدلال میکردند باید با ژاپن -برای تمرکز بر آلمان نازی- مماشات کند، رد کرد، زیرا او متوجه شد که هر دو کشور تهدیدهای مرگباری برای دیدگاه ایالات متحده در مورد نظم بینالمللی هستند. و بعداً، در طول دو دهه اول جنگ سرد، ایالات متحده پس از اینکه به این نتیجه رسید که در حال حاضر هیچ راه قابل قبولی برای جدا کردن چین و اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد، به دنبال مهار چین و اتحاد جماهیر شوروی بود.
استراتژی غرب برای مقابله با کابوس اوراسیایی
ایالات متحده و متحدانش امروز از قدرت خامی برخوردارند که استراتژی مهار دوگانه مشابهی را دنبال کنند. همانطور که جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی، اشاره کرده است، حتی یک محور متحدتر چین-روسیه از نظر توانایی های اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی توسط واشنگتن و متحدانش در اروپا و آسیا-اقیانوسیه ضعیف خواهد بود.
مسلما، ایالات متحده و دوستانش نمی توانند این کار را ارزان انجام دهند. بررسی چالشهای دوگانه احتمالاً نیازمند برنامههای تسلیح مجدد و همکاری عمیقتر در برابر اجبار سیاسی و اقتصادی است که همگی با آگاهی دقیقتر از تهدید ناشی از همگرایی مستبدانه چین و روسیه پشتیبانی میشوند. به عبارت دیگر، دنبال کردن یک استراتژی به سبک جنگ سرد با سطوح فوریت و سرمایه گذاری پس از جنگ سرد کارساز نخواهد بود. اما بهترین راه برای مقاومت در برابر یک چالش آشنا - بلوکی از خودکامگی ها در قلب اوراسیا - از طریق یک راه حل آشنا است: تقویت انعطاف پذیری جمعی کشورهایی که تعادل را در امتداد پیرامون آن حفظ می کنند.
این استراتژی ممکن است در ابتدا همکاری چین و روسیه را تشویق کند. با این حال، تاریخ همچنین نشان می دهد که جدا کردن شرکای دوسوگرا ممکن است ابتدا مستلزم فشار دادن آنها به یکدیگر باشد. در طول دهه 1950، دولت آیزنهاور شرط بندی کرد که یک سیاست فشار بیشتر به احتمال زیاد پیمان چین و شوروی را شکست می دهد تا انگیزه، زیرا حزب ضعیفتر - پکن - را مجبور می کند تا در موقعیت اتکا به قویتر - مسکو - قرار گیرد. در نهایت هر دو کشور را کاملا ناراحت می کند. آیزنهاور به درستی استدلال کرد که واشنگتن ممکن است روزی فرصتی برای سوء استفاده از تنش بین دو دشمن خود بیابد، اما تنها پس از آن که نشان داد شراکت آنها بیشتر بدبختی خواهد داشت تا سود.
اگر ایالات متحده قصد دارد یک تغییر جهت گیری استراتژیک نهایی را در مسکو ترویج کند، ابتدا باید نشان دهد که سیاست رویزیونیسم و همسویی پوتین با پکن کارساز نیست - و جایگزینی برای روابط مناسب با غرب، وابستگی هر چه بیشتر به چین است. که به نظر می رسد سایندگی آن با قدرتش رشد می کند. اگر بتوان این پیام را طی سالها به خانه رساند، میتواند تأثیر سازندهای بر تفکر روسیه داشته باشد، اگر نه در زمان پوتین و در زمان جانشین وی. چنین نتیجه ای ممکن است مانند یک آرزوی دور به نظر برسد، که مستلزم به راه انداختن یک جنگ سرد در طول مسیر است. اگر هیچ چیز دیگری نباشد، پس، همگرایی چین و روسیه روشن کرده است که چالش جدید اوراسیا چقدر جدی است – و چه چیزی برای رویارویی با آن لازم است.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
فوری؛ شورای حکام آژانس قطعنامه ضدایرانی را تصویب کرد
-
فوری؛ ممکن است امشب قطعنامه صادر نشود
-
از قطع روابط تا دیدار ژنرالها؛ واکاوی تلاشهای ریاض برای نزدیکی به تهران
-
قیمت جدید محصولات ایران خودرو رسما اعلام شد / توضیحات وزیر صمت درباره افزایش قیمت خودروها
-
واکنش فوری تهران به قطعنامه شورای حکام آژانس
-
معمای ترامپ در مواجهه با تهران/ چه چیزهایی میتواند مانع از مذاکره شود؟
-
توصیه مولوی عبدالحمید به گفتوگو با آمریکا و اروپا/ گام اهل سنت برای وفاق
-
پشت پرده معامله قرن بن سلمان با پوتین
-
چرا غرب از گروسی ناامید شد؟/ واکنش تهران به صدور قطعنامه احتمالی چه خواهد بود؟