به گزارش اکوایران، در حالی که نزدیک به شش هفته از جنگ در اوکراین می‌گذرد، بحث پیرامون عامل اصلی و خاستگاه این بحران باعث بحث و مجادلات گرمی میان تحلیل‌گران و سیاستمداران، بالاخص در غرب شده است. در حالی که برخی صاحب‌نظران، به ویژه پیروان مکتب واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل، سیاست‌های غرب و گسترش ناتو را عامل اصلی در ایجاد بحران کنونی می‌دانند، عده‌ای دیگر بر عوامل متفاوتی اشاره می‌کنند.

فرید زکریا، تحلیل‌گر و صاحب‌نظر مسائل بین‌الملل با انتشار یادداشتی در روزنامه واشنگتن پست، با عنوان « روسیه آخرین امپراتوری چند ملیتی است که برای حفظ مستعمرات خود می جنگد»، ضمن نقد دیدگاهی که سعی دارد جنگ اوکراین را صرفا از زاویه روابط قدرت‌ها تحلیل کند، استدلال کرده که نظریه امپریالیسم درک دقیق‌تری را از آن‌چه در اوکراین در جریان دارد در پیش روی ما می‌گذارد.

روشن شدن پایان واقعی جنگ

ویت تان نگوین، رمان‌نویس ویتنامی آمریکایی می‌نویسد: «تمام جنگ‌ها دو بار رخ می‌دهند: بار اول در میدان نبرد، بار دوم در خاطرات». اما در مورد تهاجم روسیه به اوکراین، شروع جنگ به نبردی در طول تاریخ باز می‌گردد که باعث جنگ شد. و این مسئله ارزش فکر کردن بدان را دارد، زیرا احتمالاً پایان بازی واقعی را روشن خواهد کرد.

در مرکز این بحث تاریخی، مسئله گسترش ناتو قرار دارد. برخی استدلال کرده‌اند که تصمیم غرب برای پذیرش چندین کشور از امپراتوری شوروی سابق در جمع خود، نارضایتی عمیق و پایداری را در مسکو ایجاد کرده که در نهایت به تهاجم تمام عیاری مبدل شده است. این مسئله به شدت توسط جان میرشایمر، محقق دانشگاه شیکاگو و هم‌چنین بسیاری دیگر در طول سال‌های اخیر مطرح شده است.

اعلامیه فاجعه‌بار ناتو

همان گونه که اتفاق افتاد، زمانی که ناتو برای اولین بار آغاز به بررسی توسعه یافتن کرد، من یکی از کسانی بودم که از احتیاط در این مورد دفاع می‌کردند. در حالی که من به طور کامل با این مسئله مخالف نبودم، اما استدلال کردم که حتی با پذیرش لهستان، جمهوری چک، اسلواکی و مجارستان، ناتو باید مذاکرات جدی با روسیه را نیز آغاز کند تا اطمینان حاصل شود که هرگونه توسعه بیش‌تر بخشی از یک ترتیب امنیتی باثبات است که برخی از نگرانی های مسکو را در نظر می گیرد.

080403ed-003

من فکر می‌کنم کاملاً واضح است که اعلامیه بخارست در سال 2008 ناتو یک فاجعه بود و عضویت ناتو را روی میز   اوکراین و گرجستان قرار داد، بدون این‌که آن‌ها را در مسیری قرار دهد تا امکان تحقق آن نرا داشته باشند. برای خشمگین کردن ولادیمیر پوتین، این ماجرا کفایت می‌کرد، اما برای محافظت از این دو کشور کافی نبود.

اروپای بدون گسترش ناتو چگونه می‌شد؟

با این حال، با گذشت زمان، من به این فکر کردم که اروپا بدون گسترش ناتو چگونه خواهد بود. واقعیت این است که اکثریت قریب به اتفاق کشورهایی که بخشی از حوزه نفوذ شوروی بودند -و بسیاری از کشورهایی که بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بودند- از این تجربه کاملاً آسیب دیده بودند. این آسیب حتی بزرگ‌تر از شکست در جنگ توسط روسیه بود.

این کشورها -از بلغارستان و مجارستان گرفته تا اوکراین و گرجستان- تمام زندگی نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی‌شان برای چندین دهه تحت سلطه مسکو قرار داشت. آنها ناامید از آزاد شدن‌شان بودند. رها کردن این مردمان بدون لنگر و ناامن در سرزمینی بین روسیه و اروپا تنها سطح بی‌ثباتی در منطقه را افزایش می‌داد، زیرا روسیه سعی می‌کرد آن‌ها را کنترل کند و البته آن‌ها مقاومت می‌کردند.

تلاش‌های مسکو برای کنترل این کشورها، منشا گرفته از اقدامات یک ابرقدرت سابق بود که به خاطر ثروت و قدرت رو به زوالش تحقیر شده بود و به دنبال احیای عظمت گذشته‌اش بود. همانطور که در آن زمان بحث کردم، غرب باید برای کمک و بازسازی روسیه تلاش بسیار بیش‌تری می‌کرد. (با این حال شایان ذکر است که منتقدان گاهی اوقات در مورد میزان گناه غرب در بی توجهی به این کشور اغراق می کنند: ایالات متحده و اروپا بسته‌های کمک بزرگی را به مسکو ارائه کردند و گروه هشت را ایجاد کردند و مسکو را به عضویت آن در آوردند).

بزرگ‌ترین مشکل در تحلیل بحران

اما ممکن است بزرگ‌ترین مشکل این باشد که ما بحران اوکراین را صرفا از منظر سیاست قدرت‌های بزرگ بنگریم و این در حالی است که شاید چارچوب مناسب‌تر تحلیل امپریالیسم باشد.

_123990555_bucha_lee_durant

اتحاد جماهیر شوروی آخرین امپراتوری چند ملیتی بزرگ تاریخ بود. در اوایل دهه 1990، با دعوت ساموئل هانتینگتون، در بحث‌هایی در هاروارد شرکت کردم که به این موضوع می‌پرداخت که تاریخ در مورد فروپاشی چنین امپراتوری هایی به ما چه می‌آموزد. پاسخ روشن بود: آن‌ها همیشه با تلاش‌های خونین قدرت‌های امپریالیستی برای حفظ سرزمین های سابق خود همراه بودند. فرانسوی‌ها جنگ های بی رحمانه‌ای را در الجزایر و ویتنام به راه انداختند و انگلیسی‌ها بیش از 10000 نفر را در کنیا در جریان شورش مائو مائو کشتند. آن‌ها این کار را صرفاً به این دلیل انجام دادند که از نظر آنها، ایده قدرت بزرگ بودن در صحنه جهانی مستلزم حفظ این قدرت استعماری بود.

کلید روایت بحران اوکراین

با در نظر گرفتن چنین چشم‌اندازی، اقدامات روسیه در اوکراین کاملاً قابل پیش‌بینی است. پس از یک دوره ضعف در دهه 1990 (زمانی که روسیه هنوز درگیر جنگ خونینی برای حفظ چچن بود)، مسکو هدف خود را بر سر بازپس‌گیری ارزشمندترین مستعمرات سابق خود قرار داد. پوتین اوکراین را بخشی جدایی‌ناپذیر از روسیه توصیف می کند -تقریباً به همان روشی که فرانسه در دهه 1950 الجزایر را توصیف کرد. این هدف -حفظ الجزایر به عنوان بخشی از فرانسه- برای بسیاری از به اصطلاح ملی‌گرایان فرانسوی بسیار محبوب بود.

photo_2022-04-03_13-58-16

در آن زمان و اکنون فقط یک مشکل وجود داشت: الجزایری‌ها در آن زمان، مانند اوکراینی‌های کنونی، که تمایلی به ادامه تابعیت استعماری نداشتند. این مقاومت برای سرزمین، قطعه کلیدی این روایت است که گاهی اوقات از آن غفلت می‌کنیم.

هر تصمیمی که واشنگتن، لندن، برلین و مسکو ممکن است در اتاق‌های گردهمایی طلایی گرفته باشند، مردم در امپراتوری شوروی سابق به وضوح خواستار یک ارتباط سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی با غرب بودند. و آن‌ها حاضر بودند هر کاری را که لازم است برای به دست آوردن آن انجام دهند. بنابراین، وقتی داستان روسیه و غرب را تعریف می‌کنیم، فراموش نکنیم که میل اوکراین -و عزم و اراده‌اش- برای آزاد و مستقل بودن، و جنگیدن و مردن برای آن را نیز در نظر بگیریم، زیرا شاید محرک واقعی این داستان همین باشد.