به گزارش اکوایران، اگر امروز در ایران درباره نرخ بهره، سیاست پولی، کنترل تورم، یا تحریک تقاضا گفتوگو کنیم، تصور میکنیم با مجموعهای از «گزینههای تکنیکی» طرف هستیم؛ تعدادی ابزار که سیاستگذار میتواند مثل پیچ تنظیم یک دستگاه روی آنها دست ببرد و خروجی مطلوب بگیرد. اما واقعیت این است که این پیچها خود محصول یک قرن نزاع فکری میان نظریهپردازان اقتصاد کلاناند؛ نزاعی که نهفقط دانشگاهها، بلکه سرنوشت دولتها، بازارها و زندگی میلیونها انسان را تغییر داده است.
این متن که به قلم علی صادقی همدانی اقتصاددان نوشته شده برای روایت همین ماجراست: چرا فهم جنگ نظریههای اقتصاد کلان در قرن بیستم، برای یک تصمیمگیر ایرانی در سال ۱۴۰۳ اهمیت حیاتی دارد؟
1) اقتصاد کلان فقط برای کتابها نیست؛ میدان سیاست و سرنوشت بنگاههاست
اقتصاد کلان از همان ابتدا علمی درباره «فراز و فرود جوامع» بود؛ نه دستورالعملی برای حسابداری دولتی و نه توصیههایی برای مدیریت شرکتها. اما تصمیمهای بزرگ امروز- از انقباض پولی بانک مرکزی تا برنامههای تحریک تولید- همه ریشه در جدلهایی دارند که دههها پیش میان کینز، هایک، فریدمن و نسل بعدی اقتصاددانان شکل گرفت.
برای یک فعال اقتصادی، فهم این جدلها صرفاً کنجکاوی روشنفکرانه نیست؛ شناخت زیرساخت فکری سیاستگذاری است. همانطور که یک خلبان بدون شناخت سامانه هیدرولیک اعتماد نمیکند، فعال اقتصادی هم بدون فهم «منشأ فکری سیاستها» نمیتواند آینده اقتصاد کلان را حدس بزند.
۲)کینز علیه هایک؛ وقتی بحثِ رکود به نبردی درباره نقش دولت تبدیل شد
در میانه رکود بزرگ ۱۹۳۰، جهان اقتصادی به دو سوی کاملاً متضاد تقسیم شد.
کینز میگفت اقتصاد مثل ماشینی است که در شیب خاموش شده؛ اگر دولت پدال گاز را نگیرد، ماشین روشن نمیشود. رکود را نه با صبر بلکه با هزینهکرد دولت و تحریک تقاضا باید درمان کرد.
هایک اما معتقد بود که رکود، نتیجه انباشت خطاهای گذشته است و دخالت دولت فقط زمان ترمیم را طولانیتر میکند. بازار باید خود مسیر را اصلاح کند؛ هر «مداخله»، خطای تازهای میسازد.
این جدال فقط اختلافی نظری نبود؛ تقابل دو تصویر از جامعه بود:
جامعهای که دولت در آن برای سکونتپذیر کردن اقتصاد نقش فعالی دارد؛
یا جامعهای که دولت باید عقب بایستد تا فرآیندهای خودتنظیم بازار عمل کنند.
ایرانِ امروز و بازتاب یک نزاع قدیمی
اگر سیاستگذار در ایران دوگانهای میان «تحریک تقاضا» و «انضباط مالی» میبیند، اگر برخی نسخههای نجات اقتصاد را در «پروژههای عمرانی» میجویند و برخی دیگر در «کوچکسازی دولت»، باید دانست که این شکاف ریشه در همان جنگ دارد.
اما مسئله مهمتر این است که در ایران اغلب این دو نظریه را همزمان و بدون سازگاری کنار هم به کار میگیریم؛ نتیجهاش سیاستهایی است که نه از کینز تبعیت میکنند و نه از هایک- بلکه ترکیبی ناسازگار و ناپایدار میسازند.
۳) تورم: آیا همیشه پولی است؟ داستان فریدمن در برابر اقتصاددانان کلان
در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، فریدمن و پولگرایان موجی تازه ساختند:«تورم همیشه و همهجا یک پدیده پولی است».
به زبان ساده: اگر نقدینگی از ظرفیت تولید سریعتر رشد کند، قیمتها بالا میرود.
این نظر هم طرفداران جدی یافت و هم مخالفانی که میگفتند عوامل دیگری- مثل ساختار بازار کار، شوکهای عرضه یا انتظارات- میتوانند نقش مهمی در تورم داشته باشند.
ایران و چرخدندههای نقدینگی
در ایران نیز بحث درباره نقدینگی غالباً به همان دوگانه کلاسیک بازمیگردد:یک روایت، رشد نقدینگی را علتالعلل تورم میداند؛روایت دیگر، ساختار قیمتگذاری، شوک ارزی، یا انتظارات را مهمتر میبیند.
اما مشکل اصلی این نیست که کدام روایت درست است؛ مشکل این است که ایران بدون چارچوب نظری واحد، گاه سیاستهای شدیداً پولی و گاه سیاستهای ساختاری را همزمان امتحان میکند.
این همان جایی است که فهم جنگ فکری پولگرایان و کینزیها برای تصمیمگیر ضروری میشود.
۴) انقلاب رفتار عقلائی: جایی که سیاستگذاری گام عقبتر از مردم میماند
در دهه ۱۹۷۰، اقتصاد کلان تحولی اساسی تجربه کرد: نظریه انتظارات عقلائی.
لوکاس گفت: مردم «پیشبینیپذیری» سیاستهای دولت را میفهمند و رفتارشان را قبل از اثرگذاری سیاست تغییر میدهند.
نتیجه؟ سیاستهایی که زمانی مؤثر بودند، دیگر کار نمیکنند. دولت نمیتواند با «ترفندهای تکراری» تورم را کاهش دهد یا رکود را مهار کند.
درس ایران از این انقلاب: سیاستهای یکبارمصرف
در ایران نیز مردم و بنگاهها بهقدری تجربه تورم مزمن و سیاستهای کوتاهمدت را دیدهاند که پیشاپیش واکنش نشان میدهند:
اعلام سیاست ضدتورمی، بازار ارز را آرام نمیکند؛
اعلام سیاست تثبیت قیمت، تولیدکننده را به افزایش قیمت پیش از مداخله دولت سوق میدهد؛
اعلام حمایت از تولید، انتظار جهش تقاضا نمیسازد.
این دقیقاً معنای «بیاثر شدن سیاستهای تکراری» است- و مستقیم به بحث انتظارات عقلائی مربوط میشود.
۵) وقتی نظریهها مخلوط میشوند؛ مشکل خاص سیاستگذاری در ایران
یکی از تفاوتهای مهم ایران با بسیاری از اقتصادهای بزرگ آن است که تصمیمگیری در کشور ما تکیهگاه نظری منسجم ندارد.
سیاستگذار ممکن است در یک سال از الگوی کینزی برای تحریک تقاضا استفاده کند، سال بعد سیاست انقباضی فریدمنی اتخاذ کند، و همزمان انتظار داشته باشد بنگاهها مانند مدلهای انتظارات عقلائی رفتار نکنند.
این ناهمگونی نظری، یک پیامد مهم دارد: سیاستگذاری ناپایدار و غیرقابلپیشبینی.
برای فعال اقتصادی، این یعنی افزایش هزینههای برنامهریزی، بیثباتی در سرمایهگذاری، و ناتوانی در توسعه بلندمدت.
بدون انتخاب یک چارچوب فکری مشخص، اقتصاد شبیه اتومبیلی میشود که چند راننده همزمان فرمان را در دست دارند؛ نتیجه روشن است: نه ثبات داریم و نه سرعت.
۶) چرا یک تصمیمگیر اقتصادی در ایران باید جنگ نظریهها را بشناسد؟
سه دلیل روشن وجود دارد:
هر سیاست اقتصادی، حتی اگر تکنیکی باشد، ریشه در یک جهانبینی فکری دارد.
تصمیمگیر وقتی بداند سیاست بر کدام بنیان نظری استوار است، میتواند پیامدهای آن را بهتر بسنجد.
ناپایداری سیاستها در ایران اغلب محصول «آمیختگی نظریات متناقض» است.
شناخت اختلافات بنیادی نظریهها به حذف این تناقضها کمک میکند.
در جهانی که عدمقطعیت افزایش یافته، مهمتر از پاسخهای آماده، «چارچوب تجزیه و تحلیل تخصصی برای فهم موضوع» است.
کسی که چارچوب را میشناسد، حتی در مواجهه با شوکهای جدید نیز میتواند مسیر را تحلیل کند.
7) جمعبندی: اقتصاد کلان، تاریخ اقتصادی نزاع ذهنیتها برای تحقق عینیتهاست—و ما هنوز در میانه آن ایستادهایم
امروز که فعال اقتصادی در ایران درباره نرخ ارز، سیاست پولی، یا کنترل تورم تصمیم میگیرد، در حقیقت وسط میدانی قدم گذاشته است که دهههاست نظریهپردازان در آن میجنگند.
این جنگ، جنگی درباره فرمولها نیست؛ درباره نقش دولت، آزادی اقتصادی، ماهیت تورم، و قابلیت پیشبینی رفتار انسانهاست.
و اگر سیاستگذار یا تصمیمگیر اقتصادی این جنگ را نشناسد، عملاً در تاریکی حرکت میکند- درحالیکه همین نزاعها میتوانند چراغ راه او باشند.
در جهانی که هر تصمیم اشتباه هزینهای چندبرابر دارد، شاید امروز بیش از هر زمان دیگر باید پرسید:
ما در ایران بر اساس کدام نظریه سیاستگذاری میکنیم؟ و آیا زمان آن نرسیده که چارچوبی روشن و قابل دفاع انتخاب کنیم؟