چین در برابر چین -۱
حقایق تاریک جامعهای رو به انحطاط؛ سرنوشت شوم «سوسیالیسم چینی»
اکوایران: منتقدانی که سرشان به ایرادگرفتن از نقصهای آمریکا گرم است، بحران پوچگرایی و انحطاط چین را نادیده گرفتهاند.
به گزارش اکوایران، برخی از مفسران غربی، به خصوص افرادی از جریان راست نو مایلند تا باور کنند که حکومت چین بیش از غرب به ارزشها و سنتها اهمیت داده و تمام سیاستهایش در همین راستاست. نیکولاس پومپِلا در مقالهای در نشنالریویو با موشکافی ارزشها و سنتهای حاکم بر جامعه چین، پرده از جهل و قالبهای کهنه شرقشناسانه این مفسران برمیدارد.
این مقاله توسط وبسایت اکوایران در سه قسمت ترجمه شده که در ادامه بخش اول آن ارائه میشود.
کپیکاری چینی و خودباختگی غربی
از زمان پایان جنگ سرد، رسانهها تا سر حد مرگ در مورد یک «جنگ سرد جدید» احتمالی، اینبار بین آمریکا و چین سخن گفتهاند. اما از بین همه ایدئولوژیها، کارشناسان غربی در هزارتوی ۵ هزارساله تاریخ چین گم شده و نمیتوانند یک نتیجهگیری قطعی در مورد معنای رقابت با این کشور بگیرند.
شی جینپینگ، رهبر چین نهادهای این کشور که به نظر میرسید در دوران رهبران سابق به طور آزمایشی در حال دموکراتیکشدن بودند را بازسازی کرده است. او این تغییر را با ایدئولوژی جدید «سوسیالیسم چینی»، موضعی تهاجمیتر در امور خارجی و اجرای تاکتیکهای کوبنده علیه مردم خود تقویت کرد. از طرفی، او (با کپیکاری از رویای آمریکایی) در حال تبیین «رویای چینی» بوده و به ستایش از «اهداف چینی» میپردازد که حتی رسانههای غربی نیز در درک چیستی آنها ماندهاند.
تحلیلگران متعارف معتقدند که اقتصاد با تورم کاهشی چین، رژیم شی را در طول چندین دهه از بین خواهد برد. بسیاری از افراد تازهکار، مانند جریان راستگرای جدید ضدنظام، مخالف هستند. آنها پیروزی چین را اجتنابناپذیر میدانند. آنها با لحنی نهچندان کینهتوزانه میگویند که الگوی توتالیتر چین نوعی روحیه سنتی و میهنپرستانه از همبستگی ملی را القا میکند که آمریکاییهای لیبرال آن را تخریب کرده و کنار گذاشتهاند.
این حرف به غایت اشتباه است. تحلیل متعارف اقتصادی ممکن است به سؤالات فرهنگی پاسخی ندهد. اما مطمئن باشید که چین نیز بحران انحطاط و پوچگرایی خود را دارد و از ما بدتر است. چین (برخلاف اتحاد جماهیر شوروی سابق) یک کشور کاملاً شرقی است که درکش از مفاهیمی مانند فضیلت و رذیلت، دین و دولت، موفقیت و شکست کاملاً متفاوت از تصور ماست. اگر قصدی برای غلبه برحزب کمونیست چین باشد، باید تفاوتها با چین نیز در معادله به حساب بیاید. در عوض، برخی از متفکران راست جدید تصمیم گرفتهاند که اکنون زمان محکومکردن «تندروهای چینی» است.
عشقبازی راست نو با حزب کمونیست چین
سخنان سهراب احمری، پاتریک دنین و گلادن پاپین را در نظر بگیرید: «آمریکاییها باید مراقب جنگطلبی بیعقل چین باشند. ما همچنین باید زمینههای همکاری، مبادله و منافع مشترک را پیدا کنیم و به دنبال اجتناب از هر گونه جنگ در آینده باشیم و در عوض، با احترام متقابل به تمدنی همسان، گفتگو کنیم».
اما بسیاری از متفکران راست نو به چیزی فراتر از این نقد اندوهناک سیاست خارجی قائلند. ارزیابی شخص احمری از چین جامعتر است. در نشریات دیگر واضح است که صلحطلبی او بر اساس غریزهای عمیق است که چین سنتها و هنجارهای فرهنگی خود را درست پیاده میکند. احمری این نظر مساعد خود را از طریق تجربه شخصی توضیح میدهد: «پدرزنم به تازگی هشتادسالگی خود را جشن گرفته است. او چینیالاصل است؛ مادرزن و همسرم نیز همینطور. چیزی که مرا شگفتزده کرده، رشدیافتگی فرهنگ سرزمین اصلی چین تحت حاکمیت حزب کمونیست است. همانطور که محافظهکاران آمریکایی قائلند، این فرهنگ در مقایسه با هر چیزی که در فرهنگ «محافظهکار آمریکا» با آن مواجه میشویم، عمیقاً محافظهکار و عمیقاً سنتی است. به عنوان مثال، بچهها یک پاکت قرمز کوچک از پدربزرگ میگیرند. او برای تولدش به بچهها هدیه میدهد. بچهها در مقابل او صف میکشند و زانو میزنند و در مقابل او تعظیم میکنند و او پاکتهایی را که در آن مقداری پول نقد است به آنها میدهد. این حرکت به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد؛ اولاً خیلی رسم دیرینهای است و دوم اینکه واقعاً محافظهکارانه و سنتگرایانه است. حزب کمونیست چین واقعاً سخت کار میکند تا این نوع چیزها را حفظ کند».
البته که خانواده داستان ما تحت حکومت حزب کمونیست چین زندگی نمیکنند. آنها ساکن نیویورک هستند و احتمالاً دلیل خوبی وجود دارد که آنها اکنون در چین زندگی نمیکنند. همچنین دلایلی وجود دارد که باور کنیم این هنجارها همه آن چیزی نیستند که الآن میبینیم.
هابی ژانگ، دانشمند علوم سیاسی دانشگاه پردو میگوید که غربیها معمولاً برای فهم چین به جهل یا قالبهای بیمحتوای شرقشناسانه متوسل شوند. ژانگ استدلال میکند که کیفیت تفکر کهنترین متفکران چین بسیار پایین بوده و در سخنان یا رسومی که تهی از معناست، غربیها به آنها معنا نسبت میدهند. ژانگ گفت که چین همیشه «به شدت فایدهگرا» بوده است. ژانگ خاطرنشان کرد: «ارسطو به این موضوع توجه داشت که به افراد نشان دهد چگونه زندگی خوبی داشته باشند. در هیچ جای تفکر کنفوسیوس که فلسفه سیاسی غالب تاریخ چین بوده است، چنین چیزی وجود ندارد. چینیهای مدرن بسیاری از سنتها را کنار میگذارند. آنها واقعاً برای خانواده ارزش قائل نیستند. نمونههای زیادی وجود دارد. تنها کافیست که به نرخ طلاق در چین نگاهی بیندازید».
تنها چیزی که باعث کاهش نرخ طلاق شد، مانند هر مشکل اجتماعی در چین، دستور مرکزی حزب کمونیست چین بود. قبل از اینکه حزب برای روند قانونی طلاق موانعی ایجاد کند، این روند نسبت به ایالات متحده شایعتر بود. در حال حاضر، همانطور که تایمز گزارش داد، طلاق کاهش یافته است؛ اما همزمان، نرخ ازدواج با سرعتی بیسابقه کاهش یافته است.
در موضوع طلاق، ژانگ هیچ مدرکی دال بر وجود فرهنگ حامی سنت یا حامی خانواده نمیبیند. او میگوید: «این که بگوییم چین نسبت به غرب احترام بیشتری به گذشتهاش میگذارد، اشتباه است و به نظر من عجیب است که با توجه به شواهد، این متفکران (غربی) این را نمیدانند».
فرهنگ دنبالهرو
در حالی که محافظهکاران و لیبرالهای آمریکا غرق بحثهای «اصالتگرایی متن» در برابر «زندهبودن متن» هستند، چین شکاف بسیار کمتری بین ایدههای سیاسی قابل قبول دارد و تقریباً تمام اختلافات سیاسی مانند ماجرای طلاق است. سیاستهای چین بیشتر شبیه مجموعهای از برنامههای مهندسی اجتماعی هستند که برای به حداقلرساندن آسیبهای تصمیماتی فردی طراحی شده که حزب آنها را نامطلوب میداند.
مردم تنها به این دلیل به گفتههای حزب کمونیست عمل میکنند که «اراده قدرت» تنها مبنای واقعی قانون در این کشور است؛ بهویژه در میان طبقه سیاسی که آموزش «قانونگرایی» دیدهاند که چارچوبی خودسرانهتر و بیرحمانهتر بوده و بر مبنای کنفوسیوسیسم ایجاد شده است. همانطور که ژانگ میگوید: «محتوای قانون هیچ اهمیتی ندارد. تنها اهمیت قانون میزان قهرآمیزگی آن است».
تنها سنت باقیمانده چین تسلیم قانونی است، نه هیچ آداب و مناسک مشترک. عادات قدیمی به سختی از بین میروند و شکستن یک سنت ۲۵۰۰ساله چینی که با کنارگذاشتن هنجارهای اجتماعی (مانند ازدواج) در زمانی که از نظر اجتماعی به صرفه نیست، به معجزه نیاز دارد.
آمریکا در برابر آمریکا
با این حساب، تصور آنچه احمری و همکارانش «برابری تمدنی» با چین مینامند، دشوار است. یقیناً نباید منظورشان این باشد که چنین جامعهای با توجه به فقدان حقوق شخصی، مذهبی یا خانوادگی، دارای همان ارزشها یا اهدافی است که تمدن غربی دارد؟ شاید منظورشان صرفاً «برابری» به عنوان نیروی «در مقابل» جهان غرب است؟ شاید منظور آنها این است که چین مانند ما به آزادی یا استقلال اعتقادی ندارند، اما با جدیتی مشابه به امنیت و همنوایی جامعه اعتقاد دارند. به نظر میرسد منظور احمری این است که این مسئله هیچ ایرادی ندارد. آنچه که به نظر ما امنیت و همنواییست، ممکن است از دیدگاه چین انسجام اجتماعی و همبستگی ملی نامیده شود. او از وانگ هونینگ، از بزرگان و نظریهپرداز سیاسی حزب کمونیست در این مورد نقلقول میکند. ترجمه کتاب «آمریکا علیه آمریکا» وانگ که حاصل سفر طولانیش به نقاط مختلف کشور در مأموریتی برای درک سیاست، فرهنگ و ساختار اجتماعی آمریکا بود، موجی در غرب ایجاد کرد. این کتاب جذابی است که اغلب نقد تندی به آمریکا نداشته و در کل، خشن اما منصفانه است.
احمری بخشی تند از «آمریکا علیه آمریکا» را نقل میکند که به این مضمون است که «طبقات حاکم» آمریکا نمیتوانند به دلیل «فردگرایی رادیکال و نیهیلیستی» با «بحرانهای داخلی در قلب لیبرالیسم مدرن آمریکایی» مقابله کنند. همانطور که احمری میخواهد ما «شاهد» انتقاد وانگ از رهبری رقتانگیز آمریکاییمان باشیم، گلایه ضمنی او این است که برای رسیدن آمریکا به سطحی که وانگ توصیف میکند، بیش از حد سطحینگر و خودبین هستیم. او ژنرال مارک میلی و ژنرال جو کلایبورن به همراه «نخبگان بخش امنیت ملی کشور» را به طور خاص به سخره گرفته و سپس، به طور نامطلوبی با همتایان چینیشان مقایسه میکند. مردم ما آنقدر بیخبر هستند که نمیتوانند رقبای قدرتمند ما را همانطور که وانگ ما را درک میکند، درک کنند. اما دلیل مؤثربودن وانگ این است که او برای درک آمریکا کار کرده و از کتابش مشخص است که او واقعاً این کشور را حداقل تا حدی فهمیده است.
آب در کوزه و سراب چینی
مفسرانی مانند احمری میخواهند که باور کنند که این توصیف در مورد خودشان نیز صدق میکند. اینکه آنها بیشتر از تحلیلگران معمولی یا جنگطلبهای چینی با واقعیتهای جهانی آشنایی دارند. اما آنها چه چیزی از چین میدانند که بقیه ما در غرب آن را نفهمیدهایم؟ از قضا، اگر آنها واقعاً چیزی در مورد این کشور میدانستند، این ستایشهای عاشقانه از چین به عنوان سنگر فرضی ارزشهای جریان راست جدید، مانند خانواده، حفظ فرهنگ سنتی، و انسجام یا همبستگی اجتماعی که در چین به هیچ وجه وجود ندارد را کنار میگذاشتند.
ما قبلاً شاهد چگونگی ریشهکنسازی خانواده و هنجارهای سنتی توسط چین بودهایم؛ بدون اینکه حتی به سیاست تکفرزندی اشاره کنیم. تنها نکتهای که باید اشاره کرد، بیاعتنایی چین به این جنبههای افتخارآمیز «خیر مشترک»، یعنی همبستگی و انسجام است که راست جدید بسیار به آن اهمیت میدهد.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
فوری؛ شورای حکام آژانس قطعنامه ضدایرانی را تصویب کرد
-
انتقاد تند پزشکیان از غرب: شما مرد هستید که با بمب زنان و کودکان را کشتار میکنید!
-
فوری؛ ممکن است امشب قطعنامه صادر نشود
-
استقبال مولوی عبدالحمید از مسعود پزشکیان+ فیلم
-
فوری/ واریز یارانه نقدی آبان 1403+ فیلم
-
واکنش فوری تهران به قطعنامه شورای حکام آژانس
-
معمای ترامپ در مواجهه با تهران/ چه چیزهایی میتواند مانع از مذاکره شود؟
-
توصیه مولوی عبدالحمید به گفتوگو با آمریکا و اروپا/ گام اهل سنت برای وفاق
-
زنگ خطر برای دریای خزر/ کاهش تراز آب و پیامدهای آن