فلسطین، اسرائیل و حقوق بشر
مخاصمه میان اسرائیل و فلسطین چندین دهه است که جریان دارد. تا کنون صدها و هزاران کتاب و مقاله در مورد این مخاصمه نوشته شده است. این منازعه پس از گذشت چندین دهه نه تنها حل نشده بلکه رو به کاهش هم نگذاشته است و به عکس، به طور مداوم تشدید شده است و در این میان، انسانهای بیگناه بسیاری جان خود را در این منازعه از دست دادهاند.

فارغ از بحثهای سیاسی و ایدئولوژیکی که گاه در مورد این منازعه مطرح میشود، یک سری پرسشها از منظر حقوقی وجود دارند که لازم است با دقت مطرح شده و پاسخهای مختلفی که به آنها داده میشود با دقت و با تفکر انتقادی مورد بررسی قرار گیرد. یکی از این پرسشها، بررسی ابعاد حقوق بشری موضوع و قواعد و موازین حقوق بشری حاکم و میزان متابعت یا عدم متابعت هر یک از طرفین مخاصمه از آن است. در این نوشته تلاش شده است تا مسائل حقوق بشری حاکم بر منازعه فلسطین و اسرائیل در سرزمینهای اشغالی مورد بررسی قرار گیرد. در این راستا، در ابتدا مفهوم سرزمین اشغالی از منظر حقوق بینالملل مورد بحث قرار گرفته است و اشغال سرزمینهای فلسطین به عنوان یکی از مهمترین نقضهای حقوق بشر مورد بررسی قرار گرفته و پاسخهای اسرائیل به این موضوع و نقد آن توضیح داده شده است. سپس مهمترین موارد نقضهای حقوق بشر در سرزمینهای اشغالی تبیین شده است و در نهایت، وضعیت نوار غزه به عنوان منطقهای که بیشترین نقضهای حقوق بشر در آن رخ میدهد و در سالهای اخیر به مرکز منازعه میان اسرائیل و فلسطین مبادل شده است مورد بررسی قرار گرفته است.
مفهوم سرزمین اشغالی در حقوق بینالملل
در حقوق بینالمللی، سرزمین اشغالی به سرزمینی گفته میشود که تحت کنترل موثر دولتی است که بر آن سرزمین حق حاکمیت ندارد. به عبارت دیگر، اگر یک دولت بر سرزمینی کنترل موثر داشته باشد بی آنکه حق حاکمیت آن دولت بر آن سرزمین به رسمیت شناخته شده باشد، آن دولت را اشغالگر مینامیم. این مفهوم در کنوانسیون 1907 صلح لاهه و کنوانسیونهای چهارگانه 1949 ژنو تحت عنوان اشغال توسط طرف متخاصم شناخته میشود.
در اینجا لازم است میان این مفهوم حقوقی از اشغال و مفهوم اخلاقی و سیاسی از آن تمایز قائل شویم. در ادبیات اخلاقی و سیاسی، اشغالگری به عنوان عملی مذموم و مترادف با متجاوز بودن یک دولت شناخته میشود، یعنی دولت اشغالگر، دولت متجاوز نیز تلقی میشود. اما در ادبیات حقوق بینالملل چنین ملازمهای وجود ندارد. اشغال صرفاً به این معناست که دولتی در یک سرزمین که حق حاکمیت بر آن ندارد کنترل موثر اعمال میکند. اینکه دولتی به میل خود اقدام به اشغال یک سرزمین شده است یا مجبور به این کار شده است در تعریف اشغال لحاظ نمیشود. همچنین اینکه جنگی که منجر به اشغال شده است جنگ مشروع بوده است یا نامشروع، اهمیتی ندارد. به عبارت دیگر، اشغال در حقوق بینالملل یک امر موضوعی است نه یک امر حکمی. وقتی صحبت از اشغالگر بودن یک دولت گفته میشود، صرفاً به توصیف آنچه که رخ داده است میپردازیم و قضاوتی در مورد اینکه علت و شرایط اشغال چه بوده است و چه کسی در خصوص آن مقصر قلمداد میشود قضاوتی به عمل نمیآید. برای بحث در خصوص مسائل حکمی و اخلاقی یاد شده، باید به سایر مباحث حقوق مخاصمات مسلحانه (حقوق بر جنگ در مقابل حقوق در جنگ) رجوع کرد.
وضعیت نوار غزه و کرانه غربی به عنوان مناطق اشغالی
با توجه به تعریفی که در بالا از مناطق اشغالی گفته شد، میتوان اظهار داشت که نوار غزه و کرانه غربی، جزء مناطق اشغالی هستند. چرا که این دو منطقه، قبل از جنگ سال 1967 بخشی از اسرائیل نبودند و در آن سال بود که اسرائیل این مناطق را تصرف نمود. اسرائیل کرانه غربی را از اردن و نوار غزه را از مصر گرفت. از مطالب بالا روشن میشود که ادعای اسرائیل مبنی بر اینکه جنگ سال 1967 را به منظور تصرف این مناطق آغاز نکرد و مجبور به ورود این جنگ شد و نظایر این مطالب، تأثیری در وضعیت حقوقی این مناطق به عنوان مناطق اشغالی ندارد. آن چیزی که مهم است این است که در این خصوص اجماع بینالمللی وجود دارد که اسرائیل حق حاکمیت قانونی بر مناطق یاد شده ندارد و حتی حامیان اسرائیل نیز حق حاکمیت اسرائیل بر این مناطق را به رسمیت نمیشناسد و معذلک اسرائیل بر این مناطق کنترل موثر اعمال میکند. این مطلب برای اثبات این نکته که این مناطق، جزء مناطق اشغالی محسوب میشوند کافی است.
تأثیر وضعیت قبلی نوار غزه و کرانه باختری بر اشغالی بودن آنها
در اینجا مناسب است به یکی از استدلالهای اسرائیل و حامیان آن مبنی بر اشغالی نبودن این مناطق اشاره و پاسخ آن ذکر شود. آنها اظهار میدارند که اشغال وقتی تحقق پیدا میکند که سرزمین یک دولت یا بخشی از آن توسط دولت دیگر تصرف شده و در آن کنترل موثر اعمال شود بی آنکه حق حاکمیت دولت تصرف کننده در جامعه بینالمللی به رسمیت شناخته شود. سپس استدلال میکنند از آنجایی که نوار غزه و کرانه غربی قبل از جنگ 1967 تحت حاکمیت هیچ دولتی نبودند، پس تصرف آن مناطق نیز اشغال به حساب نمیآید. به طور خاص آنها اظهار میدارند که مصر نوار غزه را در جنگ 1948 تصرف کرد اما آن را به خاک خود ضمیمه نکرد و نوار غزه هیچگاه جزء خاک مصر نشد و اردن نیز اگرچه پس از سال 1948 تلاش کرد که کرانه باختری را به خاک خود ضمیمه کند اما هیچگاه جامعه بینالمللی این الحاق را به رسمیت نشناخت و کرانه باختری نیز هرگز جزء خاک اردن نبوده است. بنابراین، از آنجایی که این دو منطقه در سال 1967 جزء خاک دولت دیگری نبودهاند، پس تصرف آنها نیز اشغال محسوب نمیشود.
میتوان گفت که قاطبه حقوقدانان بینالمللی این استدلال را نپذیرفتهاند و معتقدند که برای صدق عنوان سرزمین اشغالی بر یک منطقه لازم نیست که حتماً در زمان تصرف آن منطقه، حاکمیت یک دولت بر آن به رسمیت شناخته شده باشد. به عبارت دیگر، صرف اینکه اسرائیل بر این مناطق حاکمیت حقوقی و قانونی به رسمیت شناخته شده ندارد، کافی است تا آن مناطق را جزء مناطق اشغالی به حساب آوریم و نیازی به این وجود ندارد که حاکمیت قبلی مصر و اردن بر این مناطق اثبات شود. جالب اینجاست که حتی دیوان عالی اسرائیل نیز با استدلال فوق قانع نشده و در مواردی این مناطق را اشغالی محسوب نموده است.
حاکمیت حماس بر نوار غزه و تأثیر آن بر اشغالی بودن این منطقه
اسرائیل به منظور اثبات اینکه نوار غزه جزء مناطق اشغالی محسوب نمیشود، دلیل دیگری ارائه کرده است بدین شرح که با توجه به خروج این رژیم از نوار غزه در سال 2005 و حاکمیت حماس بر این منطقه از سال 2007، عملاً کنترل موثر اسرائیل بر این منطقه از میان رفته است و نمیتوان آن را جزء مناطق اشغالی محسوب نمود. پاسخ صریحی که اکثر ناظران بینالمللی به این ادعا دادهاند این است که کنترل موثر صرفاً به این معنا نیست که سربازان اسرائیلی در خاک غزه حضور داشته باشند، بلکه وضعیت محاصره غزه توسط اسرائیل به نحوی است که تردیدی در این نکته باقی نمیگذارد که این منطقه جزء مناطق اشغالی است. در واقع اسرائیل هم فضای هوایی غزه را کنترل میکند، هم آبهای سرزمینی این منطقه را تحت کنترل دارد و هم تقریباً تمامی مرزهای زمینی این منطقه را تحت کنترل کامل دارد. تا جایی که این عبارت به کرات شنیده میشود که نوار غزه بزرگترین زندان فضای باز جهان است. در چنین شرایطی تردیدی در این نکته نیست که نوار غزه جزء مناطق اشغالی محسوب میشود و لازم است احکام مناطق اشغالی در آن رعایت گردد.
احکام مناطق اشغالی در حقوق بینالملل
در اینجا این پرسش مطرح میگردد که احکام مناطق اشغالی در حقوق بینالملل چه میباشند. در اسناد حقوقی بینالمللی چند حکم مهم در این رابطه وجود دارد. نخست اینکه اشغال باید موقتی باشد و صرفاً در مواقعی انجام شود که ضرورت نظامی ایجاد کند. اشغال کرانه غربی و نوار غزه برای چند دهه نشانگر این است که اسرائیل این الزام بینالمللی را نقض کرده است. ثانیاً دولت اشغالگر حق اخراج ساکنان مناطق تحت اشغال را ندارد. ثالثاً حق بازداشت بدون محاکمه ساکنان این مناطق را ندارد. رابعاً حق از بین بردن تأسیسات و ساختمانهای غیر نظامی را ندارد و به طور کلی مکلف به رعایت حقوق بشردوستانه در این مناطق است و از آن جمله حق اسکان اتباع خود در مناطق اشغالی را ندارد. این در حالی است که اسرائیل تمامی این تعهدات را در خصوص ساکنان نوار غزه و کرانه باختری نقض کرده است و در ادامه به برخی از موارد این نقضها اشاره خواهد شد.
وضعیت حقوقی کرانه باختری
اگرچه کرانه باختری به طور کامل جزء مناطق اشغالی به حساب میآید، اما رفتار اسرائیل در بخشهای مختلف آن به یک صورت نبوده است. یک بخش از کرانه باختری شرق بیت المقدس است. اسرائیل بعد از جنگ سال 1967 این بخش را به خاک خود ملحق نمود و در سال 1980 این امر را رسماً اعلام کرد. با این حال، جامعه بینالمللی هیچ گاه این امر را مورد شناسایی قرار نداد و عملاً شرق بیت المقدس توسط قریب به اتفاق کشورها به عنوان منطقه اشغالی تلقی میشود. به همین خاطر بود که وقتی دونالد ترامپ در سال 2017 بیت المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیل مورد پذیرش قرار داد بسیار مورد انتقاد قرار گرفت. چرا که این امر عملاً به معنای بی توجهی به وضعیت اشغالی بودن شرق بیت المقدس بود. در حال حاضر حدود 400 هزار فلسطینی در شرق بیت المقدس زندگی میکنند که تقریباً یک سوم جمعیت این شهر را تشکیل میدهند. اسرائیل آنها را به عنوان دارندگان اقامت دائمی درنظر میگیرد و نه شهروند. این بدان معناست که این جمعیت از حقوق شهروندی برخوردار نیستند و این یک نمونه بارز تبعیض در آن منطقه است. ساکنان مزبور، میتوانند در انتخابات محلی (شهرداری) شرکت کنند اما حق شرکت در انتخابات ملی را ندارند. البته اکثر آنها شرکت در انتخابات را تحریم کردهاند و به هیچ وجه در انتخابات شرکت نمیکنند. با این حال، در مجموع وضعیت ساکنان فلسطینی بیت المقدس در قیاس با ساکنان سایر بخشهای کرانه باختری بهتر است.
اسرائیل سایر قسمتهای کرانه باختری را به خاک خود ضمیمه نکرده است. اما ساکنان این مناطق تحت حکومت نظامی آن رژیم به سر میبرند. با این حال، درجه کنترل اسرائیل بر کرانه باختری از قسمتی تا قسمت دیگر تفاوت میکند. همچنین وضعیت این مناطق در گذر زمان تفاوت داشته است. پس از اشغال کرانه باختری در جنگ 1967 ابتدا بخشی از نیروهای نظامی اسرائیل اداره این مناطق را بر عهده داشتند. پس از امضای توافقات اسلو بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین، نهادی تحت عنوان Palestinian Authority یا مقام فلسطینی ایجاد شد که کنترل و اداره بخشی از کرانه غربی به آن واگذار شد. این نهاد یک کشور یا دولت محسوب نمیشود، بلکه صرفاً اداره برخی امور عمومی را بر عهده دارد تا زمانی که فرایند صلحی که در توافقات اسلو مدنظر بود تکمیل شود (که البته احتمال تکمیل آن بعید به نظر میرسد). کرانه غربی در حال حاضر به سه منطقه تقسیم میشود که عبارتند از (1) منطقه (الف) که حدود 18 درصد کرانه غربی را از جهت جغرافیایی به خود اختصاص میدهد و مقام فلسطینی امور عمومی و امنیتی را در آن بر عهده دارد؛ (2) منطقه (ب) که شامل حدود 22 درصد از کرانه غربی میشود و مقام فلسطینی امور عمومی را در آن بر عهده دارد اما امور امنیتی کماکان در اختیار اسرائیل است؛ و (3) منطقه (ج) که شامل 60 درصد از کرانه غربی میشود و کاملاً تحت کنترل نظامی اسرائیل قرار دارد. لازم به ذکر است که اکثر فلسطینیها در دو منطقه (الف) و (ب) زندگی میکنند. با این حال، باید توجه داشت که مقام فلسطینی تقریباً در تمامی موارد تحت نفوذ و کنترل نظامی اسرائیل قرار دارد و فاقد ابتکار عمل و استقلال است. نیروهای نظامی اسرائیل به صورت مکرر و مداوم اقدام به نقض حقوق اساسی و بنیادین مردم فلسطین در کرانه غربی میکنند و نهادهای حقوق بشری متعددی این نقضهای حقوق بشر را جمع آوری و مستند نمودهاند. چند مورد از این نقضها که به صورت سیستماتیک و سازمان یافته در کرانه غربی ارتکاب مییابند در اینجا با تفصیل بیشتر مورد اشاره قرار میگیرند.
الف) سیستم ایست و بازرسی
یکی از بارزترین ویژگیهای کرانه غربی که در همان ابتدا نظر هر بینندهای را به خود جلب میکند، ایست و بازرسیهای متعددی است که توسط ارتش اسرائیل در جای جای این منطقه برقرار شده است. مردم فلسطین برای جابجایی بین مناطق مختلف کرانه باختری و خروج از آن باید از این ایست و بازرسیها عبور کنند و اغلب ساعات طولانی معطل نگه داشته میشوند، مورد سوال قرار میگیرند و گاه حتی بازداشت میشوند. یک فلسطینی که بخواهد وارد بیت المقدس شود که در آنجا نماز بخواند یا حتی به بیمارستان برود یا از منطقهای به منطقه دیگر برود تا دوستان و بستگان خویش را ملاقات کند، باید از ایست و بازرسیهای متعددی بگذرد و مراحل سخت عبور از آنها را پشت سر بگذارد حال آنکه اسرائیلیها چنین محدودیتی ندارند. این امر برای کارگرانی که در مناطقی کار میکنند که با محل زندگی آنها فاصله دارد بسیار مشکلساز و آزار دهنده است. اسرائیل ادعا میکند که این ایست و بازرسیها را برای ایجاد امنیت خود و جلوگیری از حملات استشهادی (انتحاری) ایجاد کرده است و خصوصاً بعد از انتفاضه دوم از ناحیه مردم فلسطین احساس خطر میکند و ناچار به ایجاد این ترتیبات بوده است. اما این امر توجیهی برای نقض حقوق اساسی و بنیادین مردم فلسطین نمیشود و علاوه بر نقض آزادی آنها، حیات اقتصادی آنها را نیز به طور جدی به مخاطره انداخته است، به نحوی که یک فلسطینی نمیتواند به هیچ وجه مطمئن باشد که وقتی از خانه خود به سمت مقصدی روانه میشود آیا به او اجازه داده خواهد شد که به مقصد برسد یا خیر.
ب) سیستم مجوزدهی
دومین مورد از نقض حقوق بشر در کرانه غربی، سیستم مجوزدهی است. سیستم مجوز دهی به نوعی تکمیل کننده سیستم ایست و بازرسی است. فلسطینیها در کرانه غربی برای اینکه بتوانند از ایست و بازرسی عبور کنند نیاز به این دارند که مجوز عبور داشته باشند. این سیستم از ابتدای اشغال کرانه غربی وجود نداشت و پس از انتفاضه دوم برقرار شد. بدست آوردن مجوز عبور بسیار دشوار، زمانبر و هزینهبر است. مقامات اسرائیل میتوانند بدون هیچ دلیلی از صدور مجوز عبور خودداری کنند و هیچ امکان تجدیدنظر خواهی نیز نسبت به تصمیمات آنها وجود ندارد. در عمل، اسرائیل از این مجوزهای عبور به عنوان یک اهرم فشار بر فلسطینیها و حتی جذب جاسوس از میان آنها استفاده میکند و ارائه مجوز را منوط به همکاری با دستگاه امنیتی آن رژیم میکنند.
سیستم مجوزدهی محدود به مجوز عبور نمیشود و شامل انواع و اقسام مجوزهای دیگر میشود. یکی از مهمترین موارد آن، مجوزهای ساخت و ساز است. فلسطینیها برای هر عملیات ساخت و سازی که انجام میدهند، حتی اگر آن ساخت و ساز بسیار جزئی و شخصی باشد، باید از اسرائیل مجوز دریافت کنند. این مجوزها بسیار بسیار سخت اعطا میشوند و میتوان گفت که در عمل هیچگاه اعطا نمیشوند. در نتیجه فلسطینیها در مواردی که چارهای جز ساخت و ساز نداشته باشند، بدون مجوز دست به این کار میزنند و اسرائیل نیز در واکنش به این کار، اقدام به تخریب ساخت و سازهای بدون مجوز میکند. این امر نیز یکی دیگر موارد آشکار نقض حقوق بشر در کرانه غربی است.
ج) نظام قضایی تبعیض آمیز
محدودیت و نقض دیگر حقوق بشر که در کرانه غربی وجود دارد، وجود یک نظام قضایی تبعیض آمیز است. منظور از نظام قضایی تبعیض آمیز این است که رسیدگی قضایی به مسائل حقوقی و کیفری در کرانه غربی توسط دادگاههای نظامی اسرائیل انجام میشود. در این دادگاهها مقامات نظامی اسرائیل به عنوان دادستان و قاضی حضور دارند و هزاران فلسطینی اعم از زن و مرد و کودک با اتهامات گوناگونی محاکمه و محکوم شدهاند. قانون حاکم بر این دادگاهها نیز قوانین نظامی اسرائیل هستند نه قوانینی که در یک فرایند دموکراتیک نوشته و تصویب شده باشند. هدف از این قوانین نیز کنترل فلسطین و نه رشد و توسعه مردم آن بوده است. دادگاههای مزبور هیچیک از استانداردهای دادرسی عادلانه اعم از بی طرفی قاضی، تضمینات شکلی و آیین دادرسی صحیح و منصفانه و تناسب جرایم و مجازاتها را رعایت نمینمایند. بازجوییهای طولانی، بازداشتهای موقت بسیار طولانی و بی قاعده، و مجازاتهای سخت و شدید، از ویژگیهای نظام قضایی این مناطق هستند. این در حالی است که اسرائیلیهایی که در مناطق اشغالی زندگی میکنند با این محدودیتها مواجه نیستند. به عبارت دیگر، در اینجا علاوه بر نقضهای محتوایی حقوق بشر، با تبعیض به زیان فلسطینیهای ساکن در مناطق اشغالی نیز مواجه هستیم.
د) ساخت دیوار حائل
اسرائیل از سال 2003 اقدام به ساخت یک حصار امنیتی یا دیوار حائل در مناطق فلسطینی کرده است. فلسطینیها این دیوار را دیوار الحاق یا دیوار تبعیض نژادی مینامند و با این نامگذاری اشاره به نقض حقوق بشر با ساخت این دیوار دارند. اسرائیل مدعی است که ساخت این دیوار برای جلوگیری از حملات فلسطینیها و ایجاد انفجار و کشتن ساکنان مناطق مزبور ضروری است. فلسطینیها معتقدند که این دیوار سمبل اشغال، الحاق خاک فلسطین به اسرائیل و نقض حقوق بشر است.
دیوار یاد شده در همه نقاط به شکل دیوار نیست. حدود 10 درصد آن یک دیوار بتنی 8 متری است که در برخی نقاط آن برجهای مراقبت وجود دارد. در بقیه موارد یک فنس 2 متری است که مجهز به حسگرهای الکترونیکی است که نسبت به حرکت حساس است و نیروهای نظامی رژیم اشغالگر را از هر تلاشی برای عبور از آن آگاه میکند. طول دیوار در مجموع حدود 700 کیلومتر است. ساخت هر کیلومتر از این دیوار 2 میلیون دلار هزینه داشته است و مجموع هزینه برای ساخت آن حدود 2.6 میلیارد دلار برآورد میشود. البته ساخت دیوار هنوز تکمیل نشده است و ادامه دارد. ساخت دیوار عملاً بعد از انتفاضه دوم در دستور کار قرار گرفت که در طی آن عملیات انتحاری متعددی علیه اسرائیل صورت گرفت و طی آن بسیاری از ساکنان غیر نظامی در آنجا کشته شدند. این حملات، باعث شد که اسرائیل با این توجیه که برای ایجاد امنیت نیاز به این دارد که مانع از ورود فلسطینیها به مناطق دیگر شود، اقدام به شروع عملیات ساخت دیوار نماید. اسرائیل معتقد است از زمانی که این دیوار ساخته شده است حملات انتحاری یا استشهادی به طور جدی کاهش پیدا کرده است و نزدیک به صفر شده است و با این دلیل ساخت این دیوار را عملیات موفقی ارزیابی میکند.
با این حال، فلسطینیها با دلایل متعددی با ساخت این دیوار مخالفند. نخستین دلیل این است که دیوار یاد شده عمدتاً در داخل خاک مناطق اشغالی ساخته شده است. آنها استدلال میکنند که حتی اگر اسرائیل در پی برقراری امنیت برای خویش بود، باید این دیوار را در محدوده خود میساخت نه اینکه آن را در داخل خاک مناطق اشغالی بسازد. از نظر فلسطینیها این واقعیت که حدود 85 درصد دیوار در داخل مناطق اشغالی و به عبارت دیگر در خاک فلسطین ساخته شده است نشانگر این است که اسرائیل به بهانه ساخت این دیوار در صدد آن برآمده است که بخشی از فلسطین را به خاک خود الحاق کند و این نمونه بارز الحاق غیر قانونی و خلاف حقوق بینالملل است. در همین رابطه فلسطینیها به این نکته اشاره میکنند که بعضی از قسمتهای این دیوار به طور جدی در عمق مناطق اشغالی ساخته شدهاند به نحوی که شهرکهای اسرائیلی در خاک فلسطین را پوشش دهند و لذا هدف از ساخت این دیوار این بوده است که به ساخت این شهرکها مشروعیت داده شود و آنها را جزء خاک اسرائیل قلمداد نمایند که نمونه دیگری از نقض حقوق بینالملل است. اسرائیل در نتیجه این کار خود حدود 200 مایل مربع (حدود 10 درصد از خاک کرانه باختری) را به سرزمینهای مورد ادعای خود الحاق نموده است. این مناطق شامل حدود 20 روستای فلسطینی میشود که پشت دیوار قرار گرفتهاند و عملاً اسرائیل آنها را در اختیار خود گرفته است. علاوه بر این، ساخت این دیوار باعث محدودیت جدی حق آزادی تردد فلسطینیان شده است. در بسیاری موارد، کشاورزان فلسطینی وجود داشتهاند که خانه آنها در یک سمت دیوار و مزرعه آنها در طرف دیگر دیوار واقع شده است و آنها برای رسیدن به مزرعه و محل کار خود با مانع مواجه شدهاند. این امر باعث شده است که تنها منبع درآمد آنها از میان رفته و یا با دشواری جدی مواجه شوند و این امر آنها را با زیان اقتصادی بسیار جدی مواجه کرده است. نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشت این است که همانطور که قبلاً اشاره شد، شرق بیت المقدس بخشی از کرانه باختری است. حال دیوار حائل با جدا کردن کرانه باختری از شرق بیتالمقدس، عملاً این امکان را منتفی کرده است که شرق بیت المقدس روزی در اختیار فلسطینیها قرار گیرد و آن را از کرانه باختری جدا کرده است. به عبارت دیگر، در طرح دو دولت مقرر بود که شرق بیتالمقدس پایتخت فلسطین باشد. اما با ساخت دیوار حائل، عملا این امکان از بین رفته است.
در رابطه با دیوار حائل، دیوان بینالمللی دادگستری که رکن قضایی سازمان ملل متحد است در سال 2004 یک نظریه مشورتی صادر کرد. دیوان بینالمللی دادگستری در صورت مراجعه دولتها به آن صلاحیت رسیدگی به اختلافات بین دولتها را دارد (صلاحیت ترافعی دیوان بینالمللی دادگستری). علاوه بر این، دیوان میتواند به درخواست مجمع عمومی یا شورای امنیت، در موضوعات حقوقی نظریه مشورتی صادر کند. نظریات مشورتی دیوان بینالمللی دادگستری از ارزش و اهمیت بالایی در حقوق بینالملل برخوردار است. نظریه مشورتی دیوان بینالمللی دادگستری در خصوص دیوار حائل در پاسخ به درخواست مجمع عمومی سازمان ملل متحد صادر شد. دیوان در نظریه مشورتی که صادر کرد اظهار داشت محلی که دیوار در آن بنا شده است منجر به مصادره سرزمین فلسطین شده است، سختیها و مشکلات غیر قابل قبول برای مردم فلسطین ایجاد کرده است، موجب تبعیض شده است و به طور خلاصه خلاف حقوق بینالملل است. دیوان اعلام نظر کرد که اسرائیل باید ساخت دیوار را متوقف کند، آن قسمتهایی را که ساخته خراب کند و به فلسطینیانی که از ساخت دیوار خسارت دیدهاند غرامت پرداخت کند. اگرچه نظریه مشورتی ماهیتاً الزام آور نیست اما ارزش و اهمیت بالایی از جهت بیان ابعاد و آثار حقوقی ساخت دیوار دارد و جای تردیدی باقی نگذاشت که اقدامات اسرائیل در ساخت دیوار، غیر قانونی و خلاف حقوق بینالملل بوده است.
هـ) شهرک سازی
مورد دیگری از نقض حقوق بینالملل که اسرائیل در کرانه غربی انجام داده است و موجب مناقشات بسیاری شده است، شهرک سازی بوده است. در سال 1967 هیچ شهرک یهودی نشینی در مناطق اشغالی وجود نداشت. 50 سال بعد، حدود 400 هزار یهودی در بیش از 100 شهرک یهودی در این مناطق زندگی میکردند. شهرکهای یهودی نشین در مناطق اشغالی از نظر اندازه و شکل با یکدیگر تفاوت دارند و از مجموعههای تشکیل شده با چند خانه تا شهرکهای متشکل از چندین و چند برج را در بر میگیرند. رشد این شهرکها به تدریج صورت گرفته است. در سال 1968، یک سال بعد از جنگ تعداد 250 شهرک نشین اسرائیلی وجود داشت. 10 سال بعد در سال 1978 این تعداد به 1900 نفر رسید. 10 سال بعد در سال 1997 به 150 هزار نفر رسید. 10 سال بعد در سال 2007 به 280 هزار نفر رسید و 10 سال بعد در سال 2007 به 400 هزار نفر رسید. آغاز شهرک نشینیها توسط یهودیان افراطی و بنیادگرایی بود که معتقد بودند قوم یهود باید در مناطق مقدس فلسطین سکنی گزینند که کرانه باختری بخشی از آن محسوب میشد. آنها معتقد بودند که پیروزی در جنگ 1967 معجزهای است که به نفع قوم یهود رخ داده و نشانهای برای آنهاست که باید در سرزمین مقدس موعود سکنی گزینند. این یهودیان افراطی اساساً توجهی به سیاستهای اسرائیل هم نداشتند و معتقد بودند که بر اساس دین یهود باید این کار انجام گیرد، حال چه اسرائیل با آن موافقت داشته باشد چه مخالفت داشته باشد. این گروه در داخل اسرائیل هم سیاستهای خود را دنبال میکنند و در صدد آن هستند که اسرائیل را به همراهی با خود وادار نمایند. دولتهایی که در اسرائیل بر سر کار آمدهاند نیز گاه با این گروه همراه و گاه با آن مخالف بودهاند. به عنوان مثال، در سال 1982 اسرائیل شهرکهایی که در صحرای سینا ساخته شده بودند را متعاقب توافق با مصر تخریب کرد و در سال 2005 شهرکهایی که در نوار غزه ساخته شده بودند تخریب شدند و این به رغم مخالفت این گروهها بود.
با این حال، تنها دلیل و انگیزه شهرک سازی در مناطق اشغالی، تمایلات مذهبیون افراطی نبوده است. دولتهای مختلفی که در دورههای مختلف در اسرائیل بر سر کار آمدهاند به دلایل مختلفی شهرک سازی را ترویج نموده و توسعه دادهاند. یکی از دلایل این اقدام این بوده است که اطمینان حاصل شود که کرانه باختری هیچ گاه نمیتواند به یک دولت مستقل فلسطینی تبدیل شود و طرح دو دولت، نتواند جامعه عمل بپوشد و همچنین تلاش شده است تا با ساخت شهرک در میان مناطق فلسطینی عملاً ارتباط این مناطق با یکدیگر قطع شود.
ساکنان شهرکها از گروههای مختلفی تشکیل شدهاند. یک دسته کسانی هستند که در بالا به آنها اشاره شد و به دلایل مذهبی در این مناطق ساکن شدهاند. این دسته، اقلیتی از ساکنان شهرکها را تشکیل میدهند. اکثریت ساکنان شهرکها کسانی هستند که به دلیل مزیتهای مذهبی که برای سکونت در این مناطق برقرار شده است در آنجا سکنی گزیدهاند. در این شهرکها قیمت مسکن به طور قابل توجهی ارزانتر است، مالیاتها کمتر است، یارانهها و کمکهای دولتی قابل توجهی ارائه میشود و به طور کلی اسرائیل با روشها و ابزارهای مختلف، از اسکان در این مناطق پشتیبانی میکند و این به رغم این واقعیت است که شهرک سازی و اسکان یهودیان در این مناطق با اعتراض و مخالفت بینالمللی حتی در میان برخی حامیان سنتی اسرائیل مواجه است. این امر تا بدانجا پیش رفته است که حتی در اتحادیه اروپا نیز گروههای متعددی خواستار تحریم کالاهای تولید شده در شهرکهای اسرائیلی شدهاند و اکنون مقرراتی در اروپا وجود دارد که بر اساس آن، باید منشاء کالاهای اسرائیلی و شهرکها مشخص شود تا مصرف کنندگان بدانند که کالاها دقیقاً در کدام منطقه تولید شدهاند.
لازم است به این نکته نیز اشاره شود که ساکنان اسرائیل نسبت به شهرک سازی نظر واحدی ندارند و در نظرسنجیهایی که مکرراً انجام میشود، معمولاً حدود نیمی از آنها با این امر مخالف هستند و نیم دیگر از آن پشتیبانی میکنند. مخالفت اسرائیلیها با این شهرکها عمدتاً به این دلیل است که شهرکها هزینههای زیادی را بر اسرائیل تحمیل میکنند و از جهت اقتصادی قابل توجیه نیستند. مخالفت جامعه بینالمللی با شهرک سازیها دلایل دیگری دارد که به طور خلاصه عبارت از این است که اولاً شهرک سازی بر خلاف حقوق بینالملل است، ثانیاً شهرک سازی منجر به ورود صدمه و آسیب به فلسطینیها و نقض حقوق بشر آنها میشود، و ثالثاً شهرک سازی مانع فرایند صلح است.
در خصوص اینکه شهرک سازی خلاف حقوق بینالملل است تقریباً تمامی حقوقدانان بینالملل و دولتها وحدت نظر دارند. برخی حتی به استناد بند 6 از ماده 49 کنوانسیون چهارم ژنو این کار را جنایت جنگی میدانند (چرا که ساخت و ساز در مناطق اشغالی، نقض حقوق جنگ است). البته اسرائیل در دفاع از خود در مقابل این اتهام اظهار میدارد کنوانسیونهای ژنو در کرانه غربی لازم الاجرا نیست چرا که این مناطق، اشغالی محسوب نمیشوند (موضوعی که قبلاً به آن اشاره و پاسخ آن داده شد). نکته دیگری که اسرائیل اظهار میدارد این است که آنچه در کنوانسیونهای ژنو منع شده است انتقال اجباری جمعیت مناطق اشغالی از یک منطقه به منطقه دیگر است. این در حالی است که ساکنان شهرکها به اجبار به آنجا نیامدهاند. البته این استدلالها از جهت حقوقی وزن چندانی ندارند چرا که اسرائیل به رغم مخالفت و نارضایتی مردم فلسطین، این شهرکها را ایجاد نموده است و این امر مشمول کنوانسیون ژنو میباشد. حتی اگر کنوانسیون ژنو قابل اعمال نباشد، نقض حاکمیت سرزمینی فلسطین و تصرف غیر قانونی آن مناطق، به روشنی نقض حقوق بینالملل است.
درباره اینکه شهرک سازی در کرانه غربی ناقض حقوق ساکنان آن مناطق است، باید به این نکته اشاره کرد که نه فقط خود شهرکها بلکه راههایی که آنها را به یکدیگر و به مناطق تحت کنترل اسرائیل متصل میکند، بر روی خاک و سرزمین فلسطینیان بنا میشوند و این یعنی گرفتن سرمایه و سرزمین مردم فلسطین از آنها. علاوه بر این در سراسر این راهها و در مبادی منتهی به شهرکها ایست و بازرسیهای متعددی نصب میشود که همانطور که در بالا توضیح داده شد ناقض حقوق فلسطینیهاست. ضمناً حضور یهودیان اسرائیلی در جوار فلسطینیها منجر به ایجاد وضعیتی میشود که در آن فلسطینیها در مقابل نقض حقوق خود در مقابل ساکنان شهرکها از حمایت قضایی و دولتی برخوردار نیستند و نظام قضایی غیر منصفانه مناطق اشغالی که توسط ارتش اسرائیل اداره میشود، در همه موارد به نحو تبعیض آمیز و یکجانبه حامی ساکنان شهرکهاست. در موارد متعددی ساکنان شهرکها به مردم فلسطین تعرض کردهاند، مزارع آنها را آتش زدهاند، درختان زیتون آنها را از جای درآوردهاند و انواع آسیبها را به ساکنان کرانه باختری وارد آوردهاند بدون آنکه مجازاتی علیه آنها وضع و اجرا شود. نهادهای حقوق بشری سازمان ملل متحد مکرراً این موارد را گزارش دادهاند و آنها را ناقض حقوق متعدد بشر از جمله حق تعیین سرنوشت، حق آزادی تردد، حق بر دادرسی منصفانه، حق بر استاندارد کافی زندگی و غیره دانستهاند.
درباره اینکه شهرک سازی مانع فرایند صلح است، تقریباً همه دنیا هم عقیدهاند. حتی نزدیکترین دوست اسرائیل که دولت آمریکاست در این موضوع با سایر کشورها اشتراک نظر دارد. آمریکا شهرک سازی را غیر قانونی اعلام نکرده است اما این کار را ناقض فرایند صلح میداند. در بین روسای جمهور آمریکا، باراک اوباما بیشترین مخالفت را شهرک سازی داشت تا جایی که در سال 2016 قطعنامه 2334 شورای امنیت که شهرک سازیهای اسرائیل را به شدت محکوم میکرد توسط آمریکا وتو نشد و این، امری بی سابقه در روابط آمریکا و اسرائیل بوده است. شهرک سازی اسرائیل نشان میدهد که این رژیم حاضر به پذیرش راه حل دو دولت نیست. وقتی فلسطینیها میبینند که اسرائیل به شهرک سازیهای خود ادامه میدهد و با این کار زمینهای بیشتری را از آنها میدزدد، عملاً به راه حل دو دولت بی اعتمادتر میشوند و به سمت راه حلهای بدیل (مبارزه مسلحانه و تلاش برای حذف اسرائیل) سوق داده میشوند. اگر قرار باشد راه حل دو دولت پذیرفته شود، اسرائیل باید این شهرکها را خراب کند و ساکنان آنها را تخلیه کند. هر چقدر که این شهرکها بیشتر ساخته شوند این کار سختتر خواهد شد و نشانهای از این است که ارادهای برای این کار وجود ندارد. مقامات اسرائیل در پاسخ میگویند این مسأله چندان مهم و اساسی نیست چرا که شهرکها فقط حدود 3 درصد از خاک کرانه غربی را اشغال کردهاند و اگر هم قرار باشد به راه حل صلح دست یافته شود، اسرائیل میتواند به جای تخلیه کردن این مناطق، بخشهایی به همان اندازه را از مناطق فعلی که جزء این رژیم هستند در اختیار دولت فلسطین قرار دهد. روشن است که این توجیهات از منظر هیچ ناظر بی طرفی قابل قبول به نظر نمیرسند و حتی با قواعد اصلی و اولیه حقوق بینالملل هم تطابق ندارند. وقتی کسی به ملک مجاور تجاوز میکند، باید به تجاوز خاتمه دهد، خسارات وارده را جبران کند و متعهد به این شود که این عمل را تکرار نکند. راه حلهای پیشنهادی اسرائیل خلاف قواعد بدیهی حقوق بینالملل و حتی اصول حقوق داخلی است. اسرائیل همچنین اظهار میدارد که خروج این رژیم از غزه نشان داد که راه رسیدن به صلح، تخلیه مناطق اشغالی نیست. هر چند این استدلال از جهات مختلف نادرست است اما این موضوع را به میان میکشد که دلایل و آثار تخلیه نیروهای اسرائیل از غزه چه بود و وضعیت آن منطقه از منظر حقوق بینالملل چیست. در ادامه تلاش میشود به این پرسش پاسخ داده شود.
دلایل خروج اسرائیل از غزه
خروج اسرائیل از غزه تصمیمی بود که توسط آریل شارون گرفته شد. او به بولدرز اسرائیل مشهور بود و در فوریه 2001 به عنوان نخست وزیر اسرائیل منصوب شده بود. وی همچنین به عنوان پدر جنبش شهرک سازی مشهور شده بود. او در سال 2004 اعلام کرد که قصد آن دارد که اسرائیل را به طور یکجانبه از غزه خارج کند. جامعه بینالمللی از این پیشنهاد استقبال کرد و آن را قدمی به سوی تحقق صلح عنوان کردند. سازمان ملل و اتحادیه اروپا از این امر حمایت کردند و آن را مثبت ارزیابی کردند.
درباره اینکه انگیزههای شارون در انجام این کار چه بوده است مطالب مختلفی گفته شده است و قطعیت کامل وجود ندارد. شارون چند ماه بعد از تکمیل خروج اسرائیل از غزه، در سال 2005 به کما رفت و هیچ گاه از کما خارج نشد و در سال 2014 از دنیا رفت. برخی فشارهای بینالمللی را دلیل این امر میدانند. در سالهای 2002 و 2003 پیشنهادات متعددی برای طرح صلح میان اسرائیل و فلسطین وجود داشت که شارون تمایلی به ورود به آنها نداشت. اما فشارهای بینالمللی جدی بود و شارون تصمیم گرفت برای برون رفت از این فشار بینالمللی، طرح خروج از غزه را مطرح کند. برخی دیگر بر این باورند که شارون این اقدام را انجام داد تا بتواند دولتهای غربی را متقاعد کند که اسرائیل یک دولت دموکراتیک است. روشن است که جمعیت بالای مردم غزه تحت کنترل اسرائیل قرار داشته باشند و از حق رأی محروم باشند، نمیتوان ادعای دموکراتیک بودن این رژیم را مطرح کرد. حق رأی دادن به آنها هم باعث میشد که عملاً یهودیان آن مناطق در اقلیت قرار گیرند و این امر هم مطلوب نبود. بنابراین، تصمیم گرفتند که این مناطق را از کنترل اسرائیل خارج نمایند تا از مشکلات و پیچیدگیها رها شوند.
در داخل اسرائیل تخلیه غزه موافقان و مخالفانی داشته است. برخی آن را یک اشتباه استراتژیک دانستهاند که منتهی به قدرت گرفتن حماس در آن منطقه و حملات نظامی متعددی علیه اسرائیل شد. برخی دیگر با آن موافق بودند. اما به مرور زمان و با شدت گرفتن حملات حماس و قویتر شدن آنها، مخالفان این اقدام دست بالاتری را پیدا کردند. از سوی دیگر، فلسطینیان از تخلیه غزه توسط اسرائیل استقبال کردند اما در سالهای بعدی آنها هم درد و رنج زیادی را تحمل کردند. از یک سو تحریم اقتصادی غزه و بسته شدن مرزهای آن با دنیای خارج باعث شد که درد و رنج اقتصادی شدیدی به مردم آن منطقه وارد شود و از سوی دیگر، تنشهای نظامی میان اسرائیل و حماس باعث شد که حملات متعدد و مکرری به غزه و مناطق مسکونی آن وارد شود و ساکنان این منطقه با جان خود بهای این تنشها را پرداخت کردند.
حماس و به قدرت رسیدن آن در غزه
حماس گروهی است که در سال 1987 تأسیس شد. تأسیس این گروه به آغاز انتفاضه اول باز میگردد. ریشههای این گروه به جنبش اخوان المسلمین در مصر باز میگردد. حماس بیشتر به خاطر حملات نظامی خود علیه اسرائیل شناخته شده است. اما این گروه دارای شاخهها و ابعاد گوناگونی است و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی متعددی را انجام میدهد. این گروه در زمینههای آموزشی، فرهنگی، کمکهای اجتماعی و خیریه و غیره فعالیت دارد. درآمدهای حماس از منابع گوناگونی تأمین میشوند و معمولاً ایران، عربستان سعودی، قطر و برخی ثروتمندان کشورهای عربی به عنوان تأمین کنندگان منابع مالی حماس معرفی میشوند.
اگرچه در رسانههای غربی معمولاً گفته میشود که حماس بعد از تخلیه غزه توسط اسرائیل این منطقه را به زور و با اسلحه در اختیار گرفت، اما این ادعا صحیح نیست و حماس به عنوان یک جنبش اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مهم در مناطق فلسطینی حضور داشت و از نفوذ خود در حوزههای گوناگون برای به دست گرفتن کنترل غزه استفاده کرد. البته فرایند به دست گرفتن کنترل غزه توسط حماس، یک فرایند صد در صد صلح آمیز و بدون خشونت نبود، بلکه درگیریهای خشونتباری میان فتح و حماس وجود داشت که در ادامه به آن اشاره خواهد شد اما اینطور نبود که حماس صرفاً با خشونت توانسته باشد کنترل غزه را در دست بگیرد.
رقیب اصلی حماس در به دست گرفتن کنترل غزه، جنبش فتح بود که یک جنبش سکولار و نسبت به حماس معتدلتر بود که یاسر عرفات در اواسط دهه 1950 آن را تأسیس کرده بود و تا زمان مرگ عرفات در نوامبر 2004 هدایت آن را بر عهده داشت. جابجایی قدرت میان فتح و حماس به صورت مسالمت آمیز صورت نگرفت و نوعی جنگ داخلی در غزه در ژوئن سال 2007 اتفاق افتاد. البته حماس در انتخاباتی که در سال 2007 برگزار شد هم پیروز شد و به تعبیر بهتر میتوان گفت که در آن سال در دو جبهه سیاسی و نظامی بر فتح غلبه کرد. حماس پیش از سال 2004 انتخابات را مناطق اشغالی تحریم کرده بود، چرا که انتخابات را محصول توافقات صلح اسلو میدانست و آن توافقات را به عنوان نوعی سازش با اسرائیل رد میکرد. با این حال، بعد از انتفاضه دوم اعلام کرد که فرایند صلح اسلو خاتمه یافته است و توافقات اسلو معتبر نیستند و لذا با این استدلال، به تحریم انتخابات خاتمه داد. در سالهای 2004 و 2005 حماس توانست نقش قابل توجهی در انتخابات بازی کند و در سال 2006 در انتخابات پارلمانی اکثریت آراء را به دست آورد (56 درصد در مقابل 44 درصد رأی فتح). پیروزی حماس تا حدودی به این دلیل بود که اکثریت فلسطینیها بر این باور بودند که خروج اسرائیل از غزه نتیجه مقاومت مسلحانه (انتفاضه دوم) بوده است و حماس به عنوان گروهی که طرفدار مقاومت مسلحانه و برخورد خونین با اسرائیل بود، نسبت به فتح که طرفدار مذاکره و فرایند صلح بود، طرفداران بیشتری داشت. از سوی دیگر، سالها بود که اسرائیل از مذاکره با فتح خودداری میکرد و در نظر مردم فلسطین این به معنای بی فایده و بی خاصیت بودن فتح بود. فتح که خواهان مذاکره با اسرائیل بود، نمیتوانست اسرائیل را قانع به مذاکره با خود نماید و در چنین شرایطی، عملاً تنها گروهی که برنامه معناداری برای مقابله با اسرائیل داشت، حماس بود. علاوه بر این، فتح از نظر فلسطینیها از مقامات فاسد و غیر قابل اعتماد تلقی میشد و در مقابل، حماس در نظر آنان سالم و یا حداقل کمتر فاسد بود. لذا رأی به حماس تا حدودی یک «نه» به فتح بود.
اسرائیل و جامعه بینالمللی از روشن شدن اینکه نتیجه انتخابات غزه به نفع حماس بوده است شوکه شدند. با این حال، سعی کردند در گام اول با وعدههایی حماس را با خود همراه کنند. آمریکا، سازمان ملل، اتحادیه اروپا و روسیه از حماس خواستند که در مقابل سه شرط: (1) به رسمیت شناختن اسرائیل، (2) کنار گذاشتن خشونت، و (3) پذیرش کلیه توافقات قبلی که توسط سازمان آزادیبخش فلسطین پذیرفته شده است (از جمله توافقات اسلو)، از کمکهای بینالمللی بهرهمند شود. حماس این شرایط را رد کرد و در نتیجه تحریمهای متعددی علیه حماس وضع و تحریمهای قبلی علیه آن تشدید شد.
تحریم غزه و آثار آن
نوار غزه سالهاست که تحت شدیدترین تحریمهای بینالمللی قرار دارد. در عین حال، شاهد حملات متعدد حماس و اسرائیل علیه یکدیگر نیز هستیم که در بسیاری از موارد منجر به کشته شدن غیر نظامیان میشود. اما وضعیت غزه همواره به این صورت نبوده است. جمعیت زیر خط فقر در غزه در سال 1994 حدود 16 درصد بود که نرخ بسیار بالایی نبود. در سال 2016 این رقم به نزدیک به 30 درصد رسیده است. درآمد سرانه در غزه در سال 2005 حدود 1400 دلار بود. در سال 2015 این رقم به حدود 1000 دلار رسید. نرخ بیکاری در همین بازه زمانی از 30 درصد به 43 درصد رسیده است که رقم بسیار بالایی است. در حقیقت میتوان گفت که نوعی بحران اقتصادی در سالهای اخیر در غزه بوجود آمده است. این امر دلایل متعددی داشته است که عبارتند از: (1) حملات هوایی اسرائیل به غزه که در بسیاری موارد باعث از بین رفتن زیرساختهای غزه میشود؛ (2) تحریمها و محاصره اقتصادی غزه از راه دریایی و زمینی که باعث میشود تجارت غزه با دنیای خارج تقریباً غیر ممکن شود؛ (3) استفاده از بخش قابل توجهی از منابع مالی غزه برای اهداف و برنامههای نظامی حماس و لذا کاهش بودجه جاری و عمرانی آن؛ (4) قطع کمکهای بینالمللی به غزه به دلیل تحریمهای بینالمللی و در عوض فرستادن آن کمکها به فتح و کرانه باختری؛ (5) سیاست مصر در قطع تونلهای مرزی که کالاها از طریق آنها به غزه قاچاق میشد، خصوصاً پس از برکناری محمد مرسی و روی کارآمدن عبدالفتاح سیسی که گروه مقابل اخوان المسلمین است و طبیعتاً با حماس رابطه خوبی ندارد.
سیاست اسرائیل در مقابل حماس در سالهای اخیر این بوده است که با وضع تحریمهای فلج کننده بینالمللی وضعیتی را بوجود آورد که مردم غزه دست از حمایت از حماس بردارند. به عبارت دیگر آنها خواستار تضعیف جدی حماس بودهاند اما در پی آن نبودهاند که مستقیماً حماس را برکنار نموده و خود کنترل غزه را در اختیار گیرند یا گروه دیگری را جایگزین آن کنند، چرا که در این صورت، مسئولیت غزه بر عهده آنها قرار میگیرد و آنها خود را قادر به قبول چنین مسئولیتی نمیبینند. با این حال، این سیاست برای مردم غزه هزینههای بسیار سنگینی داشته است.
حماس در سالهای اخیر، حملات موشکی متعددی را علیه اهدافی در اسرائیل انجام داده است و این حملات، با گذر زمان قویتر و کارآمدتر شدهاند. حماس از این حملات چند هدف را دنبال میکند. نخست وادار کردن اسرائیل به پایان دادن به محاصره اقتصادی غزه یا حداقل کاستن از شدت محاصره. میتوان گفت که وقتی اسرائیل در مقابل این حملات واکنش نشان داده و دست به اقدام متقابل میزند، با توجه به محکومیت اسرائیل در افکار عمومی بینالمللی، انتظار میرود که فشار بینالمللی بر این رژیم به نفع فلسطین افزایش یابد. دومین هدف حماس، مقابله به مثل با اسرائیل در مقابل ترور اعضا و مسئولان حماس در نقاط مختلف دنیاست. حماس با این کار قصد دارد که هزینههای اسرائیل را در برخورد و مقابله با مسئولان خود بالا ببرد. سومین دلیل این است که حماس قصد دارد اثبات کند هنوز به نظریه مقاومت مسلحانه پایبند است و در مقابل گروههای اسلامگرای دیگری نظیر القاعده که معتقدند حماس به واسطه قرار گرفتن در مصدر قدرت متمایل به سازش و مسامحه شده است، پاسخ عملی ارائه کند. اسرائیل در مقابل این حملات موشکی دو نوع واکنش نشان میدهد: واکنش مشخص و مقطعی و واکنش کلی. مقصود از واکنش مشخص و مقطعی این است که همان نقاطی را که موشک از آنجا شلیک شده است هدف قرار میدهد. مقصود از واکنش کلی این است که حملات گستردهای را علیه زیرساختهای حماس انجام میدهد تا آن را تضعیف کند به نحوی که دیگر قادر به انجام عملیات نباشد. البته این واکنشها تا کنون در رسیدن به نتیجه مدنظر اسرائیل موفق نبوده است بلکه نتیجه عکس داشته و روز به روز به شدت این حملات افزوده شده است.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
بالا گرفتن تنش دریایی در منطقه؛ ناو بریتانیایی با ماموریت امنیتی عازم خلیج فارس شد
-
یک شکست استراتژیک تمام عیار؛ چرا بیبی بیخیال ترور چهره شماره یک حماس در غزه شد؟
-
یک خبر قیمت خودرو را کاهشی کرد
-
متهمان ذوب پولهای صندوقهای بازنشستگی
-
خطونشان عجیب تلآویو برای قطر؛ بعد از جنگ تسویه حساب میکنیم!
-
پایان سرمایهدارِ فیلسوف در ۹۹ سالگی
-
تنش در خلیج فارس؛ پهپاد ایرانی هشدارهای ناو آیزنهاور را نادیده گرفت
-
سیگنال رشد بورس صادر شد؟
-
برج لوکس الهیه متری یک میلیارد قیمت خورد/ شرط عجیب برای بازدید