کارهای اولیه شلینگ بر مهمترین مسئله دوران جنگ سرد متمرکز بود: جلوگیری از تبدیل شدن آن به جنگی واقعی. او در اثر کلاسیک خود در سال ۱۹۶۰ با عنوان «راهبرد تعارض (The Strategy of Conflict)» به تشریح شماری از کاربردهای مهم نظریه بازیها در مسئله جنگ هستهای پرداخت. در یکی از بخشهای کتاب تعارض میان ایالات متحده و اتحاد شوروی را در چهارچوب یک دوئل فرضی مورد بحث قرار داد و چنین نوشت: «اگر هر دو [دوئلکننده] اطمینان داشتند که به اندازه کافی زنده میمانند تا بتوانند با هدفگیری بینقص پاسخ شلیک را بدهند، آنگاه دیگر هیچ مزیتی در شلیک پیشدستانه وجود نمیداشت و دلیل چندانی هم برای ترس از اینکه طرف مقابل چنین کاری را انجام دهد، نبود؛» بنابراین «طرحهایی که هدفشان جلوگیری از حمله غافلگیرانه است، در فوریترین هدف خود نه بر ایمنی انسانها بلکه بر ایمنی سلاحها تمرکز دارند.» این بدین معناست که برای داشتن یک بازدارندگی معتبر در برابر نخستین حمله شوروی که میتوانست بسیاری از مردم ایالات متحد را از میان ببرد، دولت این کشور باید قبل از دفاع از شهروندانش از سلاحهای خود دفاع میکرد. چهبسا چنین به نظر برسد که دولت ارزش سلاحهای خود را بالاتر از جان شهروندانش قرار میدهد، اما اگر سلاحها در معرض آسیب باشند، دیگر تهدید بازدارندگی معتبر نخواهد بود.
ریچارد زکهاوزر از همکاران شلینگ در دانشگاه هاروارد در این رابطه چنین نوشت:
«کسانی که آثار شلینگ را میخوانند و در بازیهای او مشارکت میکنند، یک اصل کلیتر را در مییابند: در هر موقعیت تعاملی نگریستن به مسائل از نظرگاه طرف مقابل امری حیاتی است. (رویکردِ قرار دادن خود بهجای دیگران اغلب از سوی ترویجدهندگانِ نرمدلِ سازش توصیه میشود. بااینحال، اصل اساسی این است که با درک دیدگاه طرف مقابل، فهم شما از موقعیت بهگونه چشمگیری بهبود مییابد و خودتان نیز به نتیجه بهتری دست خواهید یافت. این درس مهمی برای دلسختها نیز هست.) شگفتآور است که بسیاری از طرفهای درگیر در مذاکرات مهم هرگز این اصل ساده را درک نمیکنند.»
شلینگ مفهوم مهم دیگری را نیز در نظریه بازیها بسط داد: اهمیت پیشتعهد در تعاملات. گاهی یک کنشگر با محدودیت پیشاپیش گزینههایش در وضعیت بهتری قرار میگیرد؛ برای مثال یک بنگاه ممکن است در ظرفیتی که در حال حاضر مورد نیاز نیست سرمایهگذاری کند تا رقبا را از ورود به بازار بازدارد؛ یا یک ژنرال ممکن است مسیر عقبنشینی را نابود کند، تا به دشمن و به نیروهای خود نشان دهد که در نبرد پیشرو جدیت دارد. راننده اتوبوسی که از نظر فیزیکی قادر به باز کردن صندوق جمعآوری کرایه نیست، از رانندهای که میتواند این کار را انجام دهد، ایمنتر است.
شلینگ توانایی کنشگران را در هماهنگسازی رفتار خود حتی در زمانی که قادر به برقراری ارتباط نیستند مورد مطالعه قرار داد. او مشاهده کرد که راهحلهای هماهنگکننده بیش از آنچه نظریه پیشبینی میکند، در جریان خود بازیها حاصل میشوند. به نظر شلینگ این «نقاط کانونی» - که گاه «نقاط شلینگ» نیز نامیده میشوند - اغلب بهدلیل چارچوبهای مرجع مشترک میان کنشگران، مانند عرفها و هنجارهای اجتماعی، شکل میگیرند. یکی از این بازیها شامل دو نفر است که از هر یک خواسته میشود عدد صحیحِ مثبتی را انتخاب کند؛ اگر هر دو عدد یکسانی را انتخاب کنند، هر دو پاداش دریافت میکنند. با آنکه گزینههای بینهایتی وجود دارد، معمولاً هر دو نفر عدد ۱ را انتخاب میکنند، زیرا کوچکترین عدد صحیح مثبت است. بهطور مشابه، وقتی به فردی گفته میشود که باید در شهر نیویورک و در مکان و زمانی نامشخص با شخص دیگری ملاقات کند، بسیاری — مستقل از یکدیگر — میگویند که هنگام ظهر و زیر ساعتِ ترمینال گرند سنترال را امتحان خواهند کرد.
نقاط کانونیِ توصیفشده در بالا نمونهای از هماهنگی سودمند میان کنشگرانی هستند که قادر به برقراری ارتباط نیستند. ترافیک خودروها را میتوان نمونهای از نبودِ هماهنگی میان کنشگرانی دانست که نمیتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند؛ برای مثال، ممکن است علیرغم اینکه در خط خروجی یک مسیر تصادفی رخ داده است، باز هم در خط ورودی آن مسیر ازدحام ایجاد شود. اگر هر راننده در قسمت ورودی تنها سه ثانیه برای نگاه کردن سرعت خود را کم کند و اگر ۳۰۰ راننده چنین کاری را انجام دهند، نتیجه تأخیری ۱۵ دقیقهای خواهد بود. شلینگ توضیح میداد که با وجود اینکه هر فرد این موضوع را میداند، مشکل همچنان پابرجاست. وقتی فردی بهای آن ۱۵ دقیقه را میپردازد، مایل است «پاداش» تماشای تصادف را نیز دریافت کند.
شلینگ اشاره کرد که بسیاری از مشکلات از قبیل ازدحام ترافیک به این دلیل رخ میدهند که ورود به یک مبادله بیش از حد دشوار است. او در کتاب «انگیزههای خرد و رفتار کلان (Micromotives and Macrobehavior)» چنین نوشت: «کودکان خردسال با چنان حدی از زیرکی تمبرها را با یکدیگر معاوضه میکنند که صنف مشاوران املاک فقط میتواند به آن غبطه بخورد، حالآنکه والدین آنها ممکن است بدون هیچگونه ارتباطی پشت یک کامیون کُند در یک سربالایی کوهستانی حرکت کنند، بیآنکه راهی بیابند تا برای راننده کامیون صرف کند که به مدت ۱۵ ثانیه از جاده کنار بکشد.» او همچنین نشان داد که یک محله یکپارچه میتواند بهشدت تفکیکشده شود، به شرط آنکه هر فردی مایل باشد دستکم یکسوم همسایگانش شبیه خودش باشند. وقتی یک نفر برای دستیابی به مجموعهای ترجیحی از همسایگان نقلمکان میکند، واکنش زنجیرهای ایجاد گشته با این کار تنها زمانی متوقف میشود که محله تا حد زیادی تفکیک شده گردد.

شلینگ به اثباتهای صوری نمیپرداخت؛ در عوض داستانهای روشنگرانهای را تعریف میکرد و سپس توضیح میداد که چرا امور به چنین شیوهای رخ دادهاند. زکهاوزر در بزرگداشتی که در بالا نقل کردیم چنین نوشت که شلینگ «از ژورنال مهملات (Gobbledygook) پیشرفته اقتصاد دوری میکرد.»
شلینگ در سخنرانی ریاستی خود در سال ۱۹۹۱ در انجمن اقتصاد آمریکا اشاره کرد که پیامدهای مورد انتظار گرمایش جهانی بر کشورهای توسعهیافته بهسختی قابلتشخیص خواهند بود و حتی ممکن است مثبت باشند: او بهعنوان شاهدی بر این مدعا یادآور شد که مردم هنگام بازنشستگی معمولاً به مناطق گرمتر نقل مکان میکنند. بنا بر استدلال او، هرچند آثار گرمایش جهانی بر کشورهای فقیر جدیتر خواهد بود، اما جبران خسارت این کشورها ارزانتر از سرمایهگذاری سالانه ۲۰۰ میلیارد دلار در آن زمان (۳۵۰ میلیارد دلار به ارزش دلار سال ۲۰۱۶) برای کند کردن گرمایش جهانی است.
در اوایل جنگ ویتنام شلینگ به دوست خود جان مکناتن، معاون وزیر دفاع در دولت لیندون جانسون، درباره چگونگی تشدید بمبارانها علیه ویتنام شمالی برای ارعاب دولت آن کشور مشاوره داد. عملیات «تندر غلتان (Rolling Thunder)» که در ۲ مارس ۱۹۶۵ آغاز شد، در درهم شکستن اراده ویتنام شمالی موفق نبود. شلینگ بعداً به جرگه همکاران هنری کیسینجر (مشاور امنیت ملی رئیسجمهور نیکسون) پیوست. بنا بر گفته دانیل السبرگ که از دانشجویان شلینگ در هاروارد بود، شلینگ در سال ۱۹۷۰ در شمار آن استادان هارواردی قرار داشت که برای استعفای دستهجمعی در اعتراض به بمباران مخفیانه کامبوج به دیدار کیسینجر رفتند.
عقیده شلینگ مبنی بر اهمیت بسیار بالای خودداری از بهکارگیری سلاحهای هستهای چنان بود که او تمام سخنرانی جایزه نوبل خود را به اهمیت تابوی هستهای اختصاص داد. در آن سخنرانی شلینگ چنین اظهار داشت:
«شگفتانگیزترین رویداد نیمقرن گذشته همان رویدادی است که رخ نداد. ما شصت سال را بدون آنکه سلاحهای هستهای با خشم منفجر شوند، سپری کردهایم.
چه دستاورد خیرهکنندهای! - یا اگر دستاورد نباشد، چه خوشاقبالی شگفتانگیزی!»
شلینگ در همان سخنرانی بیان کرد:
«هرگز تردیدی درباره کارایی نظامی سلاحهای هستهای یا ظرفیت آنها برای ایجاد وحشت وجود نداشته است. بخش بزرگی از اینکه این سلاحها به کار گرفته نشدهاند، باید به «تابویی» نسبت داده شود که وزیر امور خارجه، دالس، از همان سال ۱۹۵۳ تشخیص داده بود که به این سلاحها الصاق شده است؛ تابویی که وزیر از آن اظهار تأسف میکرد.»
شلینگ در سال ۱۹۴۴ مدرک کارشناسی (A.B.) اقتصاد خود را از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی دریافت کرد و در سال ۱۹۵۱ دکترای خود را از دانشگاه هاروارد گرفت. او برای طرح مارشال در اروپا و نیز برای مؤسسه رَند کار کرد. او در دانشگاههای ییل، هاروارد و دانشگاه مریلند تدریس کرده است. شلینگ به عضویت آکادمی ملی علوم، مؤسسه پزشکی و آکادمی هنرها و علوم آمریکا برگزیده شد. او همچنین مشاور استنلی کوبریک، کارگردان سینما، در فیلم کلاسیک سال ۱۹۶۴ او با عنوان «دکتر استرنجلاو: یا چگونه آموختم دست از نگرانی بردارم و بمب را دوست بدارم» بود.