مهدی تدینی*
امروز هوشنگ نهاوندی از دولتمردان دوران پهلوی درگذشت.
نهاوندی از اآن دست جوانانی بود که از اواخر سال ۴۲ با کابینۀ منصور وارد ردۀ اول سیاسی شد، این گروه از تحصیلکردههای جوان در ادارۀ ایران تا انقلاب نقش عمده داشت. این گروه اول در شورای اقتصاد گرد آمده بودند و بعد با ریاست منصور کانون مترقی را تشکیل دادند و حزب ایراننوین از همین گروه شکل گرفت.
در انتخابات مجلس سال ۴۲ کنگرۀ آزادمردان و آزادزنان را برگزار کردند و کرسیهای مجلس را عمدتاً در اختیار گرفتند. مجلس را گرفتند و بعد هم منصور در اسفند همون سال نخستوزیری رو از علم تحویل گرفت.
هویدا که از بهمن سال بعد، در پی ترور منصور، به مدت سیزده سال نخستوزیر بود، در واقع نزدیکترین یار منصور و وزیر دارایی در کابینۀ منصور بود ــ جدای از اینکه از قدیم دوستی بسیار نزدیکی داشتند.
نهاوندی هم یکی از همین گروه بود. در کابینۀ منصور وزیر مسکن و آبادانی شد ــ تا سال ۴۷ در این مقام ماند. بعد به ریاست دانشگاه پهلوی (شیراز) منصوب شد، تا ۱۳۵۰. شاه از عملکردش راضی بود و به ریاست دانشگاه تهران منصوبش کرد. در آن زمان، ریاست دانشگاه تهران ارزشش از وزارت بالاتر بود. به همین خاطر دو سال قبلش، وقتی عالیخانی پس از هفت سال از وزارت اقتصاد استعفا داد، شاه او را به ریاست دانشگاه گذاشته بود ــ چون این مقام چیزی از وزارت کم نداشت، ضمن اینکه رئیس دانشگاه تهران همیشه نامزد نخستوزیری قلمداد میشد.
هوشنگ نهاوندی جایگزین عالیخانی شد و در سالهای سخت دهۀ پنجاه، پنج سال ریاست دانشگاه تهران را بر عهده داشت. پس از آن هم از آنجایی که شاه تمایل داشت یک فرد مطمئن ریاست دفتر شهبانو را بر عهده بگیرد، نهاوندی رئیس دفتر شهبانو شد.
در شهریور پنجاهوهفت که به نظر میرسید اوضاع از دست دارد خارج میشود، هوشنگ نهاوندی تمایلی به وزارت نداشت، اما شاه به او فهماند که توقع دارد به دولت شریفامامی کمک کند. نهاوندی هم با اینکه اصلاً شریفامامی را قبول نداشت، از جهت انجام خواست شاه به عنوان وزیر علوم به کابینۀ مستعجل شریفامامی پیوست.
در آستانۀ انقلاب، جزو دولتمردانی بود که بازداشت شد. به طور معجزهآسایی در شبهای بهمن از زندان جمشیدیه موفق به فرار شد. مدتی در تهران مخفی بود و از کشور خارج شد. اگر آن شب موقع خروج از پادگان جمشیدیه شناسایی میشد، بعید بود از اعدام جان به در ببرد.
نهاوندی امروز، پس از چهلوهفت سال و هشت ماه پس از آن شب، درگذشت.
نهاوندی اصالتاً اهل نهاوند بود، اما خانوادهش سالها بود ساکن رشت بودند. پدرش در مجلس مؤسسانی که رضاشاه را به سلطنت رساند نمایندۀ رشت بود و آن حکم انتصاب رضاشاه به پادشاهی را پدر نهاوندی به عنوان منشی مجلس نوشته بود.
شنیدم برخی گفته بودند نهاوندی چپ بوده است. او هیچ سابقۀ چپ ندارد. همزمان با نهضت ملی شدن در فرانسه بود و به عنوان جوانی بیستساله احتمالاً جزو جوانهای طرفدار مصدق بود. از وقتی هم که برگشته بود ایران از سیویکسالگی وزیر شد و در دستگاه حکومت بود.
اما داییهایش ــ برادران کشاورز ــ تودهای بودند. فریدون کشاورز داییش بود، منتها پدر هوشنگ نهاوندی میشود گفت برای کشاورزها پدری هم میکرد، چون پدربزرگ مادری هوشنگ، یعنی پدر کشاورزها، زود فوت کرده بود و پدر هوشنگ خیلی به برادرزنهای نوجوانش رسیدگی میکرد. از طرفی هم همیشه بین پدر هوشنگ و فریدون کشاورز سر همین افکار چپ فریدون دعوا و جر و بحث بود.
فریدون کشاورز پیش خانوادۀ نهاوندی زندگی میکرد تا آن شبِ معروف در بهمن 1327 که شاه ترور شد... وقتی فریدون کشاورز خبر ترور شاه را از رادیو میشنود از خانه میرود و دیگر متواری و پنهان میشود و از کشور خارج میشود. همان روز رهبران حزب توده بازداشت شدند و حزب توده ممنوع شد. به هر حال هوشنگ هیچ گونه قرابت فکری با داییش نداشت.
*مترجم و پژوهشگر فلسفه سیاسی