در حالی که انتقادها از نحوه مدیریت بانک مرکزی در بازار ارز ادامه دارد، بازخوانی دیدگاه یکی از برجستهترین اقتصاددانان قرن بیستم میتواند راهگشا باشد.
لودویگ فون میزس با مثالی ساده نشان میدهد که قیمتگذاری دستوری چگونه به شکست منتهی میشود. اگر دولت برای کالایی مانند شیر سقف قیمت تعیین کند، بهدلیل پایینتر بودن قیمت از سطح تعادلی، تقاضا افزایش یافته و کمبود و صف شکل میگیرد.
دولت برای کنترل این وضعیت ناچار به سهمیهبندی میشود؛ فرآیندی که زمینه رانت و فساد را فراهم میکند.
در سوی دیگر، تولیدکننده با افزایش هزینهها و قیمت دستوری، انگیزه تولید را از دست میدهد و حتی ممکن است از بازار خارج شود.
مداخلههای بعدی دولت در زنجیره تولید، مانند کنترل قیمت نهادهها، این چرخه ناکارآمد را تکرار و تشدید میکند.
تجربه اقتصاد ایران نشان میدهد تکرار این سیاستها نهتنها شوکها را مهار نکرده، بلکه ناکارآمدی و اختلال در بازارها را عمیقتر کرده است.