بنیانهای پراکسیولوژی: از دو آکسیوم تا علم کنش انسانی
پراکسیولوژی علم مطالعهی کنش انسانی است و بر این اصل استوار است که انسان با عمل ارادی خود در پی اهدافی میرود، زیرا باور دارد رسیدن به آنها وضعیت کنونیاش را مطلوبتر میکند.
پراکسیولوژی علم مطالعهی کنش انسانی است و بر این اصل استوار است که انسان با عمل ارادی خود در پی اهدافی میرود، زیرا باور دارد رسیدن به آنها وضعیت کنونیاش را مطلوبتر میکند.
انسان، هرچند موجودی آگاه و مختار است، اما دانای کل نیست؛ او برای زیستن در جهان باید بیاموزد، ایدههایی را فرا بگیرد و بر اساس آنها عمل کند، اهداف و ابزار دستیابی به آن اهداف را برگزیند، و ممکن است در این مسیر دچار خطا شود؛ اراده آزاد و آگاهی فردی تضمینکننده درستی تصمیمات انسان نیست، اما بنیاد همه شناختها و داوریهای ما درباره کنش انسانی است.
مورای روتبارد معتقد بود «مخالفت جدی، صریح و صحیح ما با علمسالاری نباید به انکار خودِ علم بینجامد؛ چرا که مسئلهی اصلی علمسالاری، خود علم نیست، بلکه برداشت نادرست از روششناسی و ماهیت معرفت علمی است». او در سال ۱۹۷۹ کتاب «فردگرایی و فلسفه علوم اجتماعی» را به رشته تحریر درآورد تا به این پرسش پاسخ دهد که چرا ادعای علمسالاری مبنی بر یگانه روش علمی برای شناخت، نه تنها نادرست بلکه اساساً غیرعلمی است.
لودویگ فون میزس یکی از اندیشمندانی بود که به مخالفت جدی با استفاده از روش علوم تجربی در علوم انسانی پرداخت؛ او در سال ۱۹۶۲ با نوشتن کتاب «بنیان نهایی علم اقتصاد، رسالهای درباره روش» در صدد پاسخ به این پرسش برآمد که چرا شناخت پدیدههای انسانی به روش علوم طبیعی ممکن نیست.