رجوع به سنت بسیار دشوار و خسته کننده است؛ هنگام مواجه با سنت و متون آن ما راهی جز صبر نداریم. راهی تنگ و ترش که تشخیص حضور آن در عصر مدرن برای آنکه همچون رند خراباتی در پی گنج نکاویده باشد، بس دشوار و شاید بشود گفت که بن بست است. سخن گفتن از «قانون طبیعی» در زمانهای که قانون صرفاً به ارادهی قانونگذار یا قراردادهای اجتماعی تقلیل یافته، و بیشتر صحبت کنندگان از قانون و از آن کلان تر حق، قانون را در سیطرهی پوزیتیویسم حقوقی میفهمند، تلاشی است برای احیای پیوند گسسته میان «هست» و «باید»؛ پیوندی که در اندیشه سنت توماس آکویناس به اوج انسجام و صلابت خود در حوزه نظر و عالم تئوری میرسد. برای آکویناس، قانون طبیعی یک سازه انتزاعی یا یک توصیه اخلاقی خشک نیست، یعنی آنچه در تداول عنعنات روشنفکری عصر مدرن میتوان مشاهد کرد؛ بلکه در نظریه او از قانون طبیعی بازتابی از «عقل الهی» در آینه خلقت جای گرفته است. این مفهوم، اگرچه ریشههایی در اندیشه رواقی و ارسطویی دارد، اما در معماری الهیاتی توماس، به ستون فقراتی بدل میشود که اخلاق، سیاست و متافیزیک را به یکدیگر گره میزند.
نقطه عطف مسئله اینجاست؛ که طرح مفهوم قانون طبیعی، تنها یک جدل نظری در پستوی مدارس قرونوسطی و بحثی در زمره موضوعات اسکولاستیک نیست، بلکه به این موضوع طور اجتنابناپذیر به انضمامیترین مسائل عملی حیات بشری منجر میشود.
با یک پرسش بحث را ادامه میدهم، اگر بپذیریم که قانون طبیعی میتواند بر اخلاق تأثیر بگذارد و دارای جهتگیری عملی است، آنگاه با مسئلهای سترگ روبرو میشویم: نسبت میان نظم کیهانی و آزادی انسانی چیست؟ در دیدگاه سنت توماس، قانون طبیعی بر اساس خداوند بنا شده است؛ خداوندی که نه یک ساعتساز لاهوتی که جهان را رها کرده باشد، بلکه «غایت نهایی» همه چیز است. آکویناس با صراحت بیان میکند که «خداوند همه چیز را به سوی خود سامان میدهد» (Aquinas, 2015, p. 469). از این منظر، تمام هستی در یک حرکت دوری (Exitus et Reditus) از خدا صادر شده و به سوی او باز میگردد. در این بازگشت، همه موجودات، از سنگ و گیاه گرفته تا حیوان و انسان، در قانون طبیعی دارای سهامی هستند. به عبارت دقیقتر، قانون طبیعی مختص و ویژه موجودات عقلانی نیست، بلکه ناموس حاکم بر کل هستی است؛ با این حال، باید اذعان کرد، که درجات مختلفی از این مشارکت وجود دارد که تابع سلسلهمراتب وجودی مخلوقات است.
در میان تمام موجوداتی که در قانون الهی سهیم هستند، انسان جایگاهی یگانه و ممتاز دارد. یعنی در طرح بحث سنت توماس انسان محور سهام داری در میان قانون طبیعی است؛ از منظر کلامی همان است که انسان را اشرف مخلوقات می¬داند. باید مد نظر داشت که این تمایز نه صرفاً بیولوژیک، بلکه هستیشناختی است، زیرا او به «صورت و شباهت» خداوند آفریده شده است. این شباهت به صفات خداوندی در پیکره الهیات مسیحی که سنت توماس بر می¬سازد، انسان را قادر میکند تا دارای درجهای متفاوت از مشارکت در ذات الهی باشد. آکویناس مینویسد: «و هرچه یک موجود به شباهت الهی نزدیکتر باشد، کاملتر است» (Aquinas, 2015, p. 480). در میان موجودات آفریده شده، تنها انسان است که به طور مستقیم و آگاهانه به سوی غایت نهایی هدایت شده است. حیوان به حکم غریزه و جبر طبیعت مسیر خود را میپیماید، اما انسان دعوت شده است تا «آزادانه» در قانون طبیعی مشارکت کند. این آزادی، البته به معنای رهایی از مشیت الهی نیست. انسان همچنان تحت حاکمیت مشیت است، اما نحوه اعمال این مشیت بر او، متناسب با کرامت و ماهیت عقلانی اوست.
اینجاست که مرز ظریف میان موجود عقلانی و غیرعقلانی ترسیم میشود. حیوانات غیرعقلانی نیز در قانون ابدی مشارکت دارند، اما این مشارکت نه از سر آگاهی، بلکه ناشی از یک «ضربه» یا ایمپالس درونی است. آنها به سوی غایت خود رانده میشوند. گارسیا دِ هارو در شرح این وضعیت میگوید: «مشارکتی که در موجودات غیرعقلانی رخ میدهد، به صورت عقلانی دریافت نمیشود و بنابراین، نمیتوان آن را قانون نامید مگر به صورت قیاسی» (Aquinas, 1993, p. 711). با اجتهاد در همین نگرش در باب قانون و البته حق و حقوق است که شرایط امتناع حقوق حیوانات شکل می¬گرد و چرا که حقوق و فهم از قانون به قوه عاقله موجود دارای حق باز می¬گردد. وانگهی، در مقابل، انسان به عنوان «مخلوق عقلانی»، نه تنها موضوع قانون است، بلکه خود مفسر و مجری آن نیز هست. او با تکیه بر عقل خود، نور قانون طبیعی را درک میکند و با اراده آزاد خود تصمیم میگیرد که خود را با این نظم هماهنگ کند یا خیر.
با این همه، نباید دچار این توهم شد که قانون طبیعی صرفاً مجموعهای از غرایز بیولوژیک است. در انسان، گرایشهای طبیعی متعددی وجود دارد، اما آکویناس هشدار میدهد که نباید قانون طبیعی را کاملاً با این گرایشها یکی دانست. یک گرایش تنها زمانی شأنیت «قانون» پیدا میکند که تحت سیطره و قضاوت «عقل» قرار گیرد. اینجاست که تفاوت طبیعت انسان و حیوان برای ما عیان می¬شود؛ غرایز آنها چون وارد حوزه عقل نمی¬شود، نمی¬توان در حوزه امر حقوقی و قانون از ایشان انتظار داشت. عقل، معیار و ترازوی اعمال انسانی است. آکویناس تصریح میکند: «قانون، قاعده و معیار اعمال ماست که بر اساس آن فرد به عمل یا عدم عمل ترغیب میشود… اکنون، قاعده و معیار اعمال انسانی عقل است» (Aquinas, 1993, p. 704). بنابراین، تبعیت کورکورانه از غرایز، نه تنها پیروی از قانون طبیعی نیست، بلکه سقوط به ورطه حیوانیت است. با تفاسیر ارائه شده باید گفت، قانون طبیعی، حکم عقل عملی است که گرایشهای طبیعی را به سوی خیر حقیقی هدایت میکند.
اما آیا عقل انسان، این ابزار شریف اما شکننده، همواره قادر است راه را از چاه و چاله¬های پیش رو بازشناسد؟ واقعگرایی آکویناس در اینجا برای اهل فن خودنمایی میکند. او میداند که عقل انسانی ممکن است دچار نقص شود و عقل انسان را کامل نمی¬داند. این نقص در الهیات این متأله بزرگ، میتواند ناشی از ناتوانی ذاتی عقل در درک کامل و احاطه بر نظم الهی باشد، یا پیآمد زخم کهنهی «گناه نخستین» که اراده را سست و عقل را تیرهگون کرده است. نکته نهفته در این گزاره این است که انسان، موجودی است که در میانهی «ذات نوعی» و «محدودیتهای فردی» خود زندگی میکند. ذات نوعی، اصول کلی را به او میدهد، اما در مقام عمل و در مواجهه با جزئیات متغیر زندگی، عقل ممکن است بلغزد . از اصولی کلی و خطوط آن بیرون زند.
دقیقا در همین شکاف میان کلیت قانون و جزئیت عمل است که ضرورت «فضیلت» را باید هویدا کرد. وانگهی با توجه به ماهیت انسان، قانون طبیعی به تنهایی برای اینکه اعمال انسان به طور تمام، کامل و اخلاقی تلقی شوند، کافی نیست. قانون، جهت را نشان میدهد، اما پیمودن مسیر مطبوع آن حقوق و قانون نیازمند «ملکه» و عادتهای رفتاری است که ما آنها را فضیلت مینامیم. آنچه از آکویناس میتوان آموخت، این است که فضیلت، مکمل قانون طبیعی است. فضیلت، آمادگی و استعدادی در نفس است که قوای آدمی را نظم میبخشد و آنها را با عقل و خیر هماهنگ میکند. بدون فضیلت، قانون تنها یک دستورالعمل خشک بیرونی باقی میماند که توانایی تغییر درونی انسان را ندارد. فهم فضیلت در میان انسانها است که میتواند این نکته را در انسان جدید زنده نگه دارد که انسان موجود معصومی نیست؛ اینجا است که گزاره های هابز میتواند معنای بهتری برای ما داشته باشد.
وانگهی، اهمیت این دستگاه فکری، تنها محدود به قرون وسطی نیست. در دوران معاصر، متفکرانی چون جان فینیس (John Finnis) تلاش کردهاند تا با بازخوانی میراث آکویناس، پاسخی برای بحرانهای حقوقی و اخلاقی مدرنیته بیابند. فینیس با الهام از ارسطو و آکویناس، «نظریه جدید قانون طبیعی» را صورتبندی میکند که در آن، قانون نه محدودیت آزادی، بلکه شرط تحقق «خیرات بنیادین» انسانی است. فینیس تلاش میکند تا مفهوم مدرن «حقوق بشر» را در بستر سنت حقوق طبیعی بازتعریف کند و مینویسد: «حقوق بشر اصطلاحی معاصر برای حقوق طبیعی است؛ من این عبارات را به عنوان مترادف به کار میبرم» (Finnis, 1992, p. 227).
با این حال، فینیس میداند که زبان «حقوق» در دوران مدرن میتواند لغزنده باشد. اگر حقوق تنها بر مبنای امیال و خواستههای فردی تعریف شوند، جامعه به میدان جنگی از ادعاهای بیپایان تبدیل میشود. هر کس به دنبال نفع شخصی است، و سنگ روی سنگ در این میدان آنارشی باقی نمی¬ماند. پس، فینیس با بازگشت به عقل عملی آکویناس، اصرار دارد که حقوق باید بر مبنای خیر مشترک و ارزشهای عینی تعریف شوند. او مینویسد: «مفهوم چندوجهی قانون… با دنبال کردن دلالتهای الزامات عقل عملی ساخته شده است» (Finnis, 1992, p. 304). این نگاه، تلاشی است برای نجات مفهوم حق از چنگال سوبژکتیویسم افراطی و بازگرداندن آن به بستر عقلانیت. دیگر دانشمنتد حقوقی که به این مسئله پرداخته است، بوسینی (Bossini) است؛ او نیز نیز در تحلیل خود از جایگاه آکویناس، به درستی اشاره میکند که با آکویناس ، سنت کلاسیک قانون طبیعی به اوج تکامل خود میرسد. او مینویسد: «عنصر نظری غالب، آموزه اصول و غایات طبیعی است. طبیعت، عقل، غایات و خداوند اصول هستند، هرچند در معانی مختلف» (Bossini, 2022, p. 24).
با این مقولاتی که سعی به اشاراتی به آنها داشتم، می¬توان گفت حلقه گمشده در جهان متکثر ما وحدت متافیزیکی و الهیاتی است. در نهایت، تصویر انسان در آینه قانون طبیعی توماسی، تصویری باشکوه و در عین حال مسئولانه است. انسان، بازیچهی تقدیر یا محصول تصادفی تکامل نیست؛ انسان در نزد توماس، همکار خداوند در ادارهی هستی است. این مسئله برای انسان مسئولیت می¬آفریند. وانگهی، مشیت الهی در مورد انسان، نه از طریق جبر، بلکه از طریق اعطای آزادی و عقل اعمال میشود. آکویناس بیان میکند که انسان «تنها مخلوق عقلانی است که توسط خداوند به سوی افعالش هدایت میشود، نه تنها در آنچه مناسبِ نوع است، بلکه در آنچه مناسبِ هر فرد است» (Aquinas, 2015, pp. 500-502). این با تفاسیر الهیاتی سنت توماس آکویناس به این معنی است که خداوند به فردیت انسان و انتخابهای او احترام میگذارد. بنابراین، قانون طبیعی در خوانش عمیق سنت توماس، نفی خودمختاری فردی نیست، بلکه ترسیمکننده تنها مسیری است که در آن آزادی واقعی محقق میشود. آزادی، رهایی از هرگونه قید و بند نیست، بلکه توانایی انتخاب خیر و حرکت در مسیر کمال وجودی است. انحراف از قانون طبیعی، به معنای آزادی نیست، بلکه نوعی از خودبیگانگی و تخریب بنیانهای وجودی انسان است. پس باید گفت تضعیف حقوق طبیعی و قوانین ساطع شده از آن هجوم به ماهیت وجودی انسان است. در جهانی که معنای قانون و اخلاق هر روز سیالتر و نسبیتر میشود، بازخوانی آکویناس به ما یادآوری میکند که حقیقت اخلاقی، ریشه در ساختار هستی دارد و راه سعادت انسان، نه در ابداع ارزشهای جدید، بلکه در کشف و همنوایی با آن نظم ازلی است که خداوند در تار و پود کائنات تنیده است و از طریق الهیات وارد سنت شده است.
منابع:
Aquinas, T. (1993). Summa Theologiae I-II. Biblioteca de Autores Cristianos.
Aquinas, T. (2015). Summa Contra Gentiles. Biblioteca de Autores Cristianos.
Aquinas, T. (2015b). Comentario a las sentencias de Pedro Lombardo II. Eunsa.
Bossini, L. A. (2022). La ley natural según Santo Tomás de Aquino. Instituto de Estudios Filosóficos.
Finnis, J. (1992). Natural Law and Natural Rights. Abeledo Perrot.
Ocáriz, F. (1980). Las Razones del Tomismo. Eunsa.
Rodriguez, J. (1993). El iusnaturalismo de John Finnis. Acta Philosophica.