اکوایران: راهبرد امنیت ملی جدید دولت ترامپ، اتحاد سنتی آمریکا و اروپا را نه بر پایه منافع مشترک، بلکه بر مبنای جنگ فرهنگی و بازتعریف هویتی «غرب» ترسیم می‌کند.

به گزارش اکوایران، در روایت دونالد ترامپ، لندن زیر نظر «شهرداری وحشتناک، خبیث و منزجرکننده» به نام صادق خان اداره می‌شود. رهبران اروپایی «ضعیف» هستند، کشورهایشان «در حال فروپاشی»‌اند و اتحادیه اروپا برای «سرِ آمریکا کلاه گذاشتن» تأسیس شده است. ترامپ بخش عمده‌ای از تندترین انتقادات خود را متوجه متحدان آمریکا در اروپا می‌کند. نارضایتی رئیس‌جمهور آمریکا از اعضای ناتو به‌دلیل عمل نکردن به تعهداتشان در زمینه هزینه‌های دفاعی، موضوع تازه‌ای نبود؛ اما شدت خصومت او تازگی دارد. به گونه‌ای که در سند چشم‌انداز جدید آمریکا در حال تحول فرهنگی و تقابل معنایی با متحدان همیشگی خود است. تغییری که می‌تواند روند اتحاد در سطح نظام بین‌المللی را دچار تحولاتی اساسی کند.

غرب زیر تیغ بازتعریف مگا

 به نوشته فایننشال‌تایمز، راهبرد امنیت ملی جدید دولت دونالد ترامپ، که به‌تازگی منتشر شده، از نگاه بسیاری از ناظران نشانه گسستی بنیادین از دهه‌ها سیاست خارجی ایالات متحده است. این سند نه‌تنها فاصله‌ای آشکار با سنت‌های جمهوری‌خواهانی چون نیکسون و ریگان دارد، بلکه حتی با راهبرد امنیت ملی دوره نخست خود ترامپ نیز تفاوتی اساسی نشان می‌دهد. در این راهبرد، آنچه جهان از پایان جنگ جهانی دوم به‌عنوان «غرب» می‌شناخت، یعنی مجموعه‌ای از منافع و ارزش‌های مشترک میان آمریکا و اروپا عملاً در معرض بازتعریف یا فروپاشی قرار گرفته است.

این سند که هفته گذشته بی‌سر و صدا به‌صورت آنلاین منتشر شد، هشدار می‌دهد که اروپا در نتیجه مهاجرت گسترده و کاهش نرخ زاد‌و‌ولد با «محوشدگی تمدنی» مواجه است. این نگاه هویتی، از سوی منتقدان دارای نقص منطقی جدی دانسته می‌شود. این نقص زمانی آشکار می‌شود که نرخ مهاجرت در آمریکا با برخی از بزرگ‌ترین و ثروتمندترین کشورهای اروپا مقایسه شود. چنین مقایسه‌ای نشان می‌دهد که اروپا در این زمینه اصلاً استثنایی نیست.

حدود ۱۹ درصد جمعیت آلمان را مهاجران تشکیل می‌دهند، رقمی اندکی بالاتر از آمریکا با حدود ۱۵ درصد که احتمالاً حاصل ارزیابی واقع‌بینانه‌ای از بحران کاهش جمعیت در دوران صدراعظمی آنگلا مرکل بوده است. در آن دوره، آلمان صدها هزار نفر را از کشوری بحران‌زده در خاورمیانه، یعنی سوریه، پذیرفت. ادغام چنین جمعیتی ناگزیر فشارهای فرهنگی‌ای برای جامعه میزبان و خود مهاجران به همراه دارد. با این حال، تاریخ ممکن است سیاست مرکل را سخاوتمندانه قضاوت کند، اگر این موج مهاجرت بتواند بحران واقعی آلمان در زمینه کاهش جمعیت، سالمندی جامعه و کمبود نیروی کار را مهار کند.

دو قدرت بزرگ دیگر اروپا، فرانسه و بریتانیا، نیز جمعیتی مهاجر تقریباً هم‌سطح با آمریکا دارند، به ترتیب حدود ۱۴ و ۱۶ درصد. اینکه هیچ‌یک از این کشورها از نظر آماری استثنا نیستند، ادعای ترامپ درباره حرکت شتابان اروپا به‌سوی «محوشدگی نژادی» را به‌طور قاطع رد می‌کند و روشن است که این موضوع درباره آمریکا نیز صدق می‌کند.

جاستین لوگان، مدیر مطالعات دفاع و سیاست خارجی در مؤسسه کاتو، می‌گوید:«چیزهایی که مقامات آمریکایی در اروپا دوست ندارند، همان چیزهایی است که در کشور خود نیز از آن متنفرند. آن‌ها از مهاجرت خوششان نمی‌آید؛ فکر می‌کنند مهاجرت ماهیت کشور را تغییر می‌دهد. از مقررات‌گذاری بیش‌ازحد هم بیزارند.» در این سند آمده است:«محتمل است که ظرف چند دهه آینده، دست‌کم برخی از اعضای ناتو به کشورهایی با اکثریت غیراروپایی تبدیل شوند. در این صورت، این پرسش مطرح می‌شود که آیا آن‌ها جایگاه خود در جهان یا اتحادشان با ایالات متحده را همان‌گونه خواهند دید که امضاکنندگان منشور ناتو می‌دیدند یا نه.»

این سند نشانه گسستی آشکار از دهه‌ها سیاست خارجی آمریکا و حتی از دوره نخست ریاست‌جمهوری ترامپ است. راهبرد امنیت ملی سال ۲۰۱۷ او لحنی بسیار متعارف‌تر داشت و از منافع و ارزش‌های مشترک با اروپا سخن می‌گفت. این تغییر بازتاب چهار سال تلاش برای تقویت زیرساخت نهادی و فکری جنبش مگا در دوران ریاست‌جمهوری جو بایدن است. متفکران اصلی این جنبش در این دوره دریافتند که برای اجرای کامل دستورکار خود، صرفاً بازپس‌گیری اهرم‌های رسمی قدرت کافی نیست. در این فاصله، به این جمع‌بندی رسیدند که دلیل ناکامی دوره اول ترامپ این بود که درک نکرده بودند قدرت لیبرال فقط از در اختیار داشتن ریاست‌جمهوری و کنگره نمی‌آید، بلکه از نهادهای گسترده‌تری در دل فرهنگ و جامعه سرچشمه می‌گیرد.

ترامپ

روسیه دیگر تهدید مشترک نیست؛ از خودتان دفاع کنید

به نقل از  فارین پالیسی، یکی از مهم‌ترین تغییرات این راهبرد، کم‌رنگ شدن نقش روسیه به‌عنوان تهدید امنیتی مشترک برای آمریکا و اروپا است. این تغییر بیشتر از طریق حذف و سکوت در متن سند نمایان می‌شود، اما با اقدامات عملی دولت ترامپ در سال جاری که سیاست خارجی آمریکا را به شکلی مطلوب‌تر برای مسکو بازآرایی کرده هم‌خوانی دارد. واکنش رسانه‌های روسی به این سند، که آن را تا حد زیادی همسو با نگاه کرملین به جهان دانسته‌اند، نشان‌دهنده عمق این چرخش است؛ آن هم در حالی که جنگ اوکراین نتیجه مستقیم تهاجم روسیه در سال ۲۰۲۲ بوده است. و نبود تمرکز جدی بر توسعه‌طلبی روسیه در محافل امنیتی دولت آمریکا، حاکی از چیزی به‌مراتب رادیکال‌تر است؛ چیزی که ترامپ و مشاورانش هنوز جسارت یا صداقت لازم برای بیان آشکار آن را نداشته‌اند.

یکی دیگر از محورهای انتقاد واشنگتن، که از دوران نیکسون وجود دارد، هزینه‌های دفاعی اروپاست. نیکسون بیان می‌کرد«اروپا به‌طور مزمن در تأمین هزینه‌های دفاعی خود کوتاهی می‌کند و بر هزینه‌های هنگفت و همیشگی آمریکا برای وزارت دفاع تکیه دارد؛ هزینه‌هایی که هدف اصلی آن‌ها محافظت از اروپا و در نتیجه از کل «غرب» در برابر بزرگ‌ترین تهدید وجودی آن زمان، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، بود».

 با این حال، حتی خود ایالات متحده نیز در سال مالی ۲۰۲۵ به‌سختی به آستانه ۳ درصد تولید ناخالص داخلی در بودجه نظامی می‌رسد، در حالی که از کشورهای اروپایی انتظار اختصاص ۵ درصد از اقتصادشان به دفاع را دارد. این در شرایطی است که بسیاری از کشورهای اروپایی از نظر سطح زندگی و کیفیت دموکراسی، در برخی شاخص‌ها عملکردی بهتر از آمریکای دوران ترامپ دارند.

جنگ فرهنگی مگا؛ فراتر از اختلافات سیاستی

تحلیلگران معتقدند خصومت فزاینده دولت ترامپ با اروپا صرفاً ریشه در اختلافات سیاستی ندارد. اروپا در نگاه مگا به‌عنوان یکی از «سنگرهای قدرت لیبرال» دیده می‌شود؛ در کنار دانشگاه‌ها، رسانه‌ها، نهادهای حقوقی و بدنه حرفه‌ای دولت آمریکا. از این منظر، آنچه در حال وقوع است، گسترش جنگ فرهنگی داخلی آمریکا به آن سوی اقیانوس اطلس است.

راهبرد امنیت ملی جدید آمریکا به‌طور بی‌سابقه‌ای بر تعمیق روابط با کشورهای «سالم» اروپای مرکزی و شرقی تأکید می‌کند و به‌صورت ضمنی از نیروهای راست افراطی در اروپا حمایت نشان می‌دهد. این موضع‌گیری، که با اظهارات چهره‌هایی چون استیو بنن و سخنرانی جنجالی جی‌دی ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ هم‌راستا است، خشم و نگرانی گسترده‌ای را در میان دولت‌های اروپایی برانگیخته است. دخالت آشکار دولت ترامپ در سیاست داخلی اروپا آن هم با اعلام رسمی همسویی با جریان‌هایی که برخی از آن‌ها گرایش‌های ضددموکراتیک، یهودستیزانه یا الهام‌گرفته از فاشیسم دارند، سطحی از مداخله را رقم زده که پیش‌تر سابقه نداشته است. این رویکرد، بیش از هر عامل دیگری، پایه‌های اتحاد سنتی دو سوی آتلانتیک را متزلزل کرده است.

ترامپ

 

پایان «غرب» قدیم؟

منتقدان هشدار می‌دهند اگر این بازآرایی رادیکال سیاست خارجی آمریکا تداوم یابد و به‌ویژه اگر پس از ترامپ، چهره‌هایی با دیدگاه‌های مشابه مانند جی‌دی ونس به قدرت برسند، آنچه فرو می‌پاشد صرفاً یک اتحاد سیاسی نیست، بلکه مفهوم تاریخی «غرب» به‌عنوان جامعه‌ای مبتنی بر ارزش‌های مشترک آزادی و دموکراسی است. چند هفته پس از آغاز دوره دوم ترامپ، ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ سخنرانی تند و تیزی ایراد کرد که بعدها در راهبرد امنیت ملی نیز بازتاب یافت. اظهارات ونس مقام‌های اروپایی را شوکه کرد. او آن‌ها را به سانسور متهم کرد و هشدار داد که «تهدید درونی» اروپا از تهدید چین یا روسیه که جنگی فعال و ویرانگر را در این قاره پیش می‌برد خطرناک‌تر است.

راهبرد جدید آمریکا به‌جای تقویت پیوند ارزشی با غرب، آن را مشروط به معیارهای هویتی و ایدئولوژیک کرده است. در این چارچوب، وفاداری به تعریف خاصی از هویت فرهنگی، مهاجرت‌ستیزی و همسویی با جریان‌های محافظه‌کار رادیکال، به‌تدریج جایگزین تعهدات پیشین به دموکراسی لیبرال و نظم بین‌المللی مبتنی بر قواعد می‌شود. چنین تغییری، به‌ویژه برای متحدان اروپایی، نشانه فاصله گرفتن آمریکا از بنیان‌هایی است که دهه‌ها اساس همکاری فراآتلانتیکی را تشکیل می‌داد. این چرخش، در صورت تثبیت، می‌تواند به قطع پیوند ارزشی میان دو سوی آتلانتیک بینجامد؛ پیوندی که حتی در دوره‌های اختلاف‌نظر شدید سیاسی و اقتصادی نیز حفظ شده بود. به باور نویسنده، اگر ایالات متحده حمایت آشکار از جریان‌های راست افراطی اروپا و بی‌اعتنایی به تهدیدهای امنیتی مشترک را به‌عنوان سیاستی پایدار دنبال کند، اروپا ناگزیر خواهد شد جایگاه خود را مستقل از رهبری آمریکا بازتعریف کند.

پرسش محوری این است که آیا مفهوم «غرب» بدون اشتراک در ارزش‌های بنیادین، همچنان معنا خواهد داشت یا نه. در گذشته، حتی در بحبوحه جنگ سرد، ایالات متحده و اروپا اختلافات خود را در چارچوب تعهد مشترک به آزادی و دموکراسی مدیریت می‌کردند. اما اکنون، با پررنگ شدن گرایش‌های اقتدارگرایانه در سیاست آمریکا، این بنیان مشترک در معرض فرسایش قرار گرفته است.

به‌این‌ترتیب، آنچه به‌عنوان «پایان غرب قدیم» توصیف می‌شود، نه یک فروپاشی ناگهانی، بلکه روندی تدریجی است که در آن ایالات متحده از نقش تاریخی خود به‌عنوان رهبر و مدافع نظم لیبرال فاصله می‌گیرد. در چنین وضعیتی، اروپا ممکن است ناچار شود با دفاع مستقل از ارزش‌های دموکراتیک خود، همان نقشی را ایفا کند که زمانی آمریکا برای حفظ آن‌ها بر عهده داشت؛ نقشی که بنیان اتحاد فراآتلانتیکی را برای بیش از هفت دهه شکل داده بود.

 در حالی که در گذشته آمریکا خود را مدافع این ارزش‌ها می‌دانست، اکنون این پرسش مطرح است که آیا اروپا ناچار خواهد شد، با دفاع از آزادی‌های خود، الهام‌بخش بازگشت آمریکا به همان ارزش‌هایی شود که زمانی بنیان اتحادشان بود.