به گزارش اکوایران، اقتدارگرایی تنها یک شکل از حکومت نیست؛ الگویی از زیستن است که آرام و تدریجی به ژرفای زندگی انسانها نفوذ میکند. در چنین نظامهایی، قدرت صرفاً از لوله تفنگ یا باتوم پلیس جاری نمیشود، بلکه از چاههای نفت، از افسانههای تاریخی، از ترسِ ساختهشده و از کنترل فرصتهای ساده زندگی، کار، مسکن، آموزش و آینده فرزندان تغذیه میکند. رژیمهای اقتدارگرا با قطع پیوند مالی میان دولت و مردم، با جایگزینکردن پاسخگویی به رضایت، و با تبدیل روایت به افیون جمعی، نظمی میسازند که در آن بقا بر آزادی میچربد و سکوت به عقلانیت تعبیر میشود.
استفان کاتکین، استادا تاریخ و روابط بینالملل دانشگاه استنفورد با انتشار مقالهای در فارن افرز کوشیده سازوکارهای پنهان این نظم را بشکافد؛ جایی که پول، ترس و داستان، دست در دست هم، زندگی مردمان را به قلمرو فرمانبری بدل میکنند. اکوایران، این مقاله مفصل را در سه بخش ترجمه کرده که بخش اول آن پیش از این با عنوان «باطن شکننده دیکتاتورها؛ آیا میتوان به تحقق دموکراسی امیدوار بود؟» منتشر شده و در ادامه بخش دوم آن ارائه میشود:
خدای رانت و پادشاهی سرکوب
یکی از ابعاد مهم در رژیم اقتدارگرا، ماهیت جریانهای درآمدی است. بدیهی است که همه دولتها به منابع مالی نیاز دارند و اغلب آنها این منابع را از طریق مجموعهای گسترده از مالیاتها تأمین میکنند. مالیاتها دولتها را به مردمشان وابسته میسازند؛ و اگرچه رژیمهای اقتدارگرا از کسب درآمد از این راه ابایی ندارند، اما اگر بتوانند بدون آن از سر بگذرانند، از وابستگی به رضایت مردم گریزاناند.. این رژیمها معمولا منابع درآمدی جایگزین دارند که اغلب مستقیماً از دل زمین فوران میکند.
یکی از سرسختترین سوءبرداشتها درباره رژیمهای اقتدارگرا این است که آنها بر نوعی «قرارداد اجتماعیِ عملی» استوارند؛ قراردادی که بر اساس آن، رژیمها سطح زندگی را بالا میبرند و مردم در عوض آزادیهای خود را واگذار میکنند. اما آشکار است که اگر یک رژیم اقتدارگرا در ارتقای سطح زندگی ناکام بماند، حلقه حاکم آن شکست خود در انجام تعهداتش را نمیپذیرد و قدرت را واگذار نمیکند. مردم نیز نمیتوانند حاکمان را به دلیل پایبند نبودن به قرارداد به دادگاه بکشانند و آنها را مجبور به کنارهگیری کنند. اقتدارگرایان از رشد تولید ناخالص داخلی استقبال میکنند، اما به آن وابسته نیستند و هیچ الزام درونی برای برآوردن آرزوهای مادی مردم عادی احساس نمیکنند. گاه مردمی که آزاد نیستند، اگر درآمدشان افزایش یابد و فرصتهای فرزندانشان بیشتر شود، آسانتر آرام میگیرند. اما در چین، کشور اقتدارگرایی که بیش از همه ادعا میشود چنین قراردادی در آن وجود دارد این شرایط هرگز برای بخشهای بزرگی از جامعه برقرار نبوده است. مردم چین قرارداد واقعیای را که تحت آن زندگی میکنند میشناسند: اگر ناامیدیها و تردیدهای خود را عمدتاً نزد خود نگه دارند و در حوزه عمومی وفاداری نشان دهند، آنگاه ممکن است مقامات سراغشان نیایند.
معمای فراوانی و اقتصاد با زور باتوم
رژیمهای اقتدارگرا به لطف کسانی که باتوم در دست دارند میتوانند با رشد اقتصادی اندک یا حتی بدون رشد هم دوام بیاورند؛ اما بدون جریان نقدینگی این امکان برای آنها دشوار میشود. از این رو، بهترین منبع آن، موادی است که طبیعت صدها میلیون سال پیش در دل زمین نهاده و میتوان آنها را در بازارهای جهانی در ازای ارز سخت فروخت. افزون بر ذخایر عظیم نفت و گاز طبیعی، پول نقد آماده را میتوان از معادن الماس یا طلا، فلزات گرانبها و مواد معدنی کمیاب نیز به دست آورد.

کافی است اندکی تجهیزات استخراج، نیروی کار (اغلب اجباری)، راهآهن و بندر وجود داشته باشد. با این حال، این رژیمها راههای تازهای برای ایجاد جریان نقدینگی نیز مییابند. کره شمالی زمانی اسکناسهای صد دلاری آمریکا را در مقیاس وسیع جعل میکرد. سپس نوآوری به خرج داد و دریافت که میتواند با هک کردن به حسابهای بانکهای مرکزی خارجی و صرافیهای رمزارز دستبرد بزند. این رژیم همچنین به شیوهای قدیمی پول به جیب میزند، بهویژه ارز خارجی به نحوی که با اعزام سربازان و کارگران به خارج از کشور در ازای دریافت پول، ارز مورد نیاز خود را به دست میآورد.
بلای منابع؛ موهبتی برای اقتدارگرایی
در مورد روسیه پوتین، صادرات نفت و گاز به تأمین مالی رژیم کمک میکند، تا آنجا که چنین درآمدهایی گاه تا یکچهارم هزینههای جنگ علیه اوکراین را پوشش دادهاند. چین، هند و ترکیه از سال ۲۰۲۳ تاکنون در مجموع نزدیک به ۴۰۰ میلیارد دلار نفت روسیه خریداری کردهاند؛ گاهی برای مصرف داخلی و گاهی برای فروش مجدد با سود. مسکو در این زمینه نیز دست به ابتکار زده است: ناوگانی سایه از نفتکشهای فرسوده، بههمراه حلقهای از بیمهگران مشکوک و شرکتهای صوری (اختراعی که در غرب سابقهای دیرینه دارد) فراهم آورده تا از سقف قیمتی که آمریکا طراحی کرده، بگریزد.
اما نیاز به پول نقد آسیبپذیریهایی هم ایجاد میکند. نفت تنها زمانی به پول تبدیل میشود که از دریاها عبور کند یا از مرزهای زمینی بینالمللی بگذرد و سپس پالایش شده و به مصرفکنندگان ارسال شود. واشنگتن و شرکایش میتوانند پالایشگاههای نفت در چین، هند و ترکیه را تحریم کنند؛ اقدامی که هزینههای این کشورها را افزایش میدهد، درآمدهای روسیه را کاهش میدهد و همزمان به هماهنگی منابع جایگزین کمک میکند. پیشنویس پیشنهادی جدیدی در اتحادیه اروپا به کشورهای عضو اجازه میدهد نفتکشهای ناوگان سایه را که هماکنون نیز تحت تحریماند، توقیف کنند. در مورد خطوط لوله نیز، قابلیتهای سایبری میتواند اختلالهای موقت اما مکرر ایجاد کند و درآمدهای روسیه را کاهش دهد.
در نگاه نخست، چین ممکن است استثنایی بر این ایده به نظر برسد که کشورهای غربی میتوانند نیاز یک رژیم اقتدارگرا به پول نقد را به اهرم فشار تبدیل کنند. چین بیشتر منابع طبیعی خود را مصرف میکند و بزرگترین واردکننده مواد خام در جهان است. همچنین مالیات جمعآوری میکند، از جمله مالیات بر ارزش افزوده که بزرگترین منبع درآمد آن است. اما منبع بزرگ دیگر درآمد چین، عایدی حاصل از صادرات محصولات نهایی است؛ صادراتی که حدود ۲۰ درصد تولید ناخالص داخلی چین را تشکیل میدهد و شرکتها بابت آن مالیات میپردازند. از اینرو، تعرفههای تلافیجویانه و دیگر محدودیتهای تجاری اگر توسط ائتلافی گسترده از کشورهای همکار اجرا شوند، میتوانند بخش بزرگی از جریان نقدینگی رژیم را مسدود کنند. البته چنین ائتلافی ناگزیر است بهطور قابلتوجهی در بازصنعتیسازی خود و در زنجیرههای تأمین جایگزین سرمایهگذاری کند کاری که در هر حال باید انجام دهد.
افسانههای شاخدار و ملتهای متوهم
بُعد دیگر اقتدارگرایی، داستانهایی است که یک رژیم درباره خودش، مردمش، تاریخش و جایگاهش در جهان روایت میکند. اقتدارگرایان همواره میکوشند داستانهایی را که برخلاف میلشان است، سرکوب کنند. اما آنها میدانند که حتی سرکوب مؤثر بهتنهایی کافی نیست؛ آنها همچنین باید تصویرهایی از ملت و جهان بسازند و ترویج کنند که با ذهن و احساس مردم عادی همنوا باشد. این داستانها از رژیمی به رژیم دیگر تفاوت دارند، اما عناصر مشترکی در آنها تکرار میشود. هدفشان القای ترس برای تقویت انسجام ملی است، با برجستهسازی تبانی دشمنان داخلی و خارجی: اقلیتهای قومی، دینی و جنسی که «تروریست» نامیده میشوند؛ نخبگان، روشنفکران، دموکراتها (اغلب، اما نه همیشه، در گیومههای تحقیرآمیز)؛ روایتهای اقتدارگرایانه همچنین دورهای از عظمت ملی در گذشته را فرا میخوانند که بهزعم آنها بهدست نیروهای خصمانه نابود شده، اما بهمحض آنکه دشمنان امروز بهدست تنها منجی ملت یعنی رژیم و حاکم کنونی، شکست بخورند، دوباره احیا خواهد شد.

ضدیت با غرب، هسته اصلی روایتهای رژیمهای اقتدارگرای امروز است و آنها اغلب میتوانند برای این منظور از منابع غربی هم بهره بگیرند. چند «آهنگِ پُرطرفدار»: ناتو به روسیه حمله کرده است؛ غرب میکوشد سلطه خود را بر «اکثریت جهان» حفظ کند. و سرانجام، سادهترین و مؤثرترین داستان اقتدارگرایانه: «شرق در حال صعود است و غرب در حال افول.»
با این حال، مردمی که زیر سلطه این رژیمها زندگی میکنند، روایتهای رسمی را بیچونوچرا نمیپذیرند. هر از گاهی باید دشمنان، خرابکاران و جاسوسانی «باورپذیر» در برابر دیدگانشان رژه داده شوند، و داستانهای نسبتاً معقول از خصومت آمریکا با چین یا روسیه (ترجیحاً نقلشده مستقیم از زبان خود آمریکاییها) در کنار روایتهای نامعقولتر آورده شود. داستانهای رژیم باید با زندگی مردم عادی سخن بگوید: با احساس بیعدالتیِ پایمالشده، با رنجها و آرزوهایشان. همه چیز در این روایتها با تجربه زیسته آنها جور درنمیآید، اما بسیاری از مردم تا زمانی که بخشی از آن با واقعیتشان همخوان باشد، ناهماهنگیها را نادیده میگیرند. ملت چین و ملت روسیه واقعاً تمدنهای امپراتوری بزرگی بودهاند و اندکاند کسانی که در آن سرزمینها زندگی میکنند و باور نداشته باشند که سزاوار بازگشت به عظمتاند.
افیون روایت در عصر ارتباطات
روایت در کارکرد خود، مشروعیت و بقای رژیمهای اقتدارگرا را آسیبپذیر میکند. این آسیبپذیری بهویژه در جایی آشکار است که بیشترین فعالیت را دارند: در بهکارگیری تاریخ. چین پیوسته داستان آنچه «قرن تحقیر» خود مینامد را تکرار میکند و این روایت با شمار زیادی از مردم چین همصداست. اما روایتهای قانعکنندهای هم درباره بیش از نیمقرن «تحقیر خودخواسته» تحت حاکمیت حزب کمونیست چین وجود دارد: این حزب بسیار بیش از آنچه مداخلات خارجی هرگز کردهاند، مردم چین را به کام مرگ فرستاده است. به همین ترتیب، حزب کمونیست اعتبار «معجزه اقتصادی» چین را به نام خود میزند، حال آنکه رونق عمدتاً حاصل سختکوشی و خلاقیت مردم چین بوده است؛ مقامهای حزبی اغلب بهصورت انگلی از موفقیت اقتصادی کشور تغذیه کردهاند و پس از موفق شدن کسبوکارها، آنها را مصادره کردهاند. حزب خود را پاسدار بزرگ تمدن چینی و کنفوسیوسی معرفی میکند، اما در عمل همچنان هتککننده سنتهای فلسفی و دینی و ویرانگر شمار بیشماری از بناهای تاریخی، و آزاردهنده راهبان، نویسندگان و هنرمندان است.
برای روایت کردن چنین داستانهایی، دموکراسیها باید بیش از این در ارتباطات نفوذپذیر و محتوای اقناعکننده سرمایهگذاری کنند. دوران طلایی «صداها» نامی که به ایستگاههای رادیویی آمریکایی و اروپاییِ پخشکننده به داخل اتحاد شوروی داده میشد، حتی پیش از آنکه دولت ترامپ اوایل امسال بودجه آنها را حذف کند، به سر آمده بود. حفظ فیلترشکنها که به مردم امکان دور زدن محدودیتهای اینترنتی در کشورهایی مانند چین را میدهد، دشوار شده است؛ هرچند واقعیت این است که واشنگتن نیز تلاشی جدی در این زمینه نکرده است. در همین حال، حزب کمونیست چین الگوریتم اپلیکیشن تیکتاک را کنترل میکند؛ برنامهای که برای نزدیک به نیمی از آمریکاییهای زیر ۳۰ سال، منبع اصلی اخبار بهشمار میرود.
کنترل زندگی و مالکیت بر همه چیز
اقتدارگرایی به دنبال کنترلی است که یک رژیم بر «شانسهای زندگی» اعمال میکند: شیوهای که دولت تا ژرفای زندگی افراد نفوذ میکند. هرچه دولت کارفرمای اصلیتر باشد، برای مردم دشوارتر است که از ستایش آن سر باز زنند، چه رسد به انتقاد علنی. در دست رژیم، مسکن به سلاح بدل میشود؛ خواه از طریق مالکیت دولتی، خواه مجوزهای ثبت مالکیت، یا اجازهنامههای اقامت، مانند نظام ثبت خانوار شهری (هوکو) در چین. آموزشِ دولتیِ تحت کنترل حکومت، به مقامات این امکان را میدهد که اگر پدر یا مادری از انجام «وظایف سیاسی» مورد مطالبه سر باز زند، فرزندانش را از تحصیل محروم کنند. افراد و خانوادهها اگر از رژیم متنفر باشند بهطور داوطلبانه به خدمت آن درمیآیند، به امیدِ بهدست آوردن یا حفظ شغل، سرپناه یا فرصتهای آموزشی؛ دسترسی به تعطیلات در اقامتگاههای دولتی؛ یا صرفاً گرفتن گذرنامه یا ویزای خروج. از جهاتی، کنترل امور روزمره بیش از دستگاه سرکوب به رژیمها قدرت میدهد و نیازی هم به اشکال گسترده «اقتدارگرایی فناورانه» ندارد.
البته کمتر دولتی است که شانسهای زندگی را بهطور کامل کنترل کند. بازارهای سیاه و فساد شکوفا میشوند و فضاها و گزینههای جایگزین فراهم میآورند. اما هرچه دولت کنترل بیشتری بر شانسهای زندگی شما داشته باشد، قدرت بیشتری بر شما دارد و شما قدرت کمتری. در بالاترین سطوح چنین کنترلی، دولتهای اقتدارگرا به تمامیتخواهی نزدیک میشوند. آنها فرمانبرداری را به نهایت میرسانند و گزارشدادن هرگونه «ناهمنوایی» ادراکشده را تشویق میکنند. همسایه در برابر همسایه، همکار در برابر همکار قرار میگیرد، و مردم خود پیوندهای اجتماعی و اعتمادی را تضعیف میکنند که در غیر این صورت میتوانست حداقلی از استقلال از دولت را ممکن سازد.

کنترل رژیم اقتدارگرا بر شانسهای زندگیِ اتباعش منبع دیگری از قدرت است که در عین حال ضعفهایی هم ایجاد میکند، هرچند کمتر از سایر ابعاد. بخش خصوصی، دستکم در نظریه، میتواند پادزهری حیاتی باشد. اگر بتوانید کسبوکار خود را راه بیندازید، با دیگران شریک شوید، یا آزادانه بر پایه شایستگی و تلاش از یک کارفرمای خصوصی به دیگری بروید، کمتر در معرض کنترل دولت قرار میگیرید. همین امر درباره توانایی خرید یا اجاره مسکن خصوصی، تحصیل در مدارس غیردولتی، یا تشکیل سازمانهای غیردولتی نیز صادق است.
اما رژیمهای اقتدارگرا میتوانند نفوذ عظیمی بر اقتصاد خصوصی بهویژه بر بزرگترین کارفرمایان اعمال کنند، آن هم زمانی که مالکیت بنگاه (یا ذخیره مسکن) در دست یک فرد یا گروهی کوچک متمرکز است. افزون بر این، تحریمهای اقتصادی سختگیرانهای که با هدف مجازات رژیمها طراحی میشوند، اغلب بهجای آن، مردم عادی را مجازات میکنند و بنگاههای خصوصی را یا از پا درمیآورند یا برای بقا به دامن رژیم میرانند. این همان چیزی است که پس از گسترش جنگ علیه اوکراین توسط پوتین در فوریه ۲۰۲۲ و اعمال تحریمهای غربی، در روسیه رخ داد. حتی زمانی که به بازارهای خصوصی اجازه شکوفایی داده میشود، آنها میتوانند مردم را در تله بیندازند؛ چنانکه وقتی شی جینپینگ تصمیم گرفت حباب املاک چین را بترکاند، میلیونها نفر با بدهیهای کمرشکن، خانههای ناتمام و از دست دادن شغل و در نتیجه، اغلب آسیبپذیرتر و وابستهتر به رژیم مواجه شدند. با این همه، آزادیای که از فعالیتهای قانونیِ بازار در مقیاس کوچکتر حاصل میشود، میتواند نعمتی بزرگ باشد