در فضای فکری امروز، به‌ویژه در اقتصاد و علوم سیاسی، «نظریه بازی» (Game Theory) اغلب جایگاهی فراتر از آن‌چه شایسته‌اش است به خود اختصاص داده. به آن نه‌تنها عنوان «نظریه» داده می‌شود، بلکه گاه با چنان اطمینانی به کار می‌رود که گویی ابزاری جهان‌شمول برای تبیین همه کنش‌های انسانی، از دیپلماسی و جنگ گرفته تا سیاست داخلی و روابط اقتصادی است. اما اگر با نگاهی انتقادی و فلسفی به مسئله بنگریم، درمی‌یابیم که نظریه بازی، علی‌رغم نامش، بیش از آن‌که «نظریه» باشد، یک «ابزار مدل‌سازی» است؛ و همین نکته، پیامدهای مهمی برای چگونگی استفاده از آن در تحلیل پدیده‌های پیچیده‌ای چون اقتصاد سیاسی جهان دارد.

علی رحیمی*


از منظر فلسفه علم، به‌ویژه در سنتی که فیلسوفانی چون کارل همپل، ایمره لاکاتوش و ماریو بونگه شکل داده‌اند، «نظریه» باید واجد ویژگی‌هایی باشد: دربردارنده مفاهیم بنیادین، منطق درونی منسجم، تبیین‌های علّی و مهم‌تر از همه، قابلیت آزمون‌پذیری. نظریه باید بتواند نه فقط پدیده‌ها را توصیف کند، بلکه چرایی آن‌ها را توضیح دهد، روابط میان متغیرها را مشخص کند و قدرت پیش‌بینی داشته باشد. اما نظریه بازی، در شکل غالب خود، عمدتاً یک نظام صوری است مبتنی بر منطق ریاضی، که تعامل کنش‌گران را در قالب وضعیت‌های خاص مدل‌سازی می‌کند. این مدل‌ها، علی‌رغم کارآمدی‌شان، فاقد تبیین‌های علّی از نوع نظریه‌های اجتماعی‌اند.

افزون بر این، نظریه بازی مبتنی است بر فروضی سخت‌گیرانه و اغلب نامنعطف: عقلانیت کامل، اطلاعات کامل یا جزئی، ترجیحات ثابت و محدودیت‌های نهادی ازپیش‌تعریف‌شده. چنین پیش‌فرض‌هایی، شاید در یک آزمایشگاه نظری یا وضعیت‌های بازی‌گونه ساده (مانند بازی دوراهی زندانی یا بازی جوجه ترسو) کاربرد داشته باشند، اما در دنیای واقعی (با تمام پیچیدگی‌های تاریخی، نهادی، فرهنگی و روان‌شناختی‌اش) بیش از آن‌که روشنگر باشند، می‌توانند گمراه‌کننده باشند.

در همین چارچوب است که باید نظریه بازی را هم‌سنگ ابزارهایی چون اقتصادسنجی (Econometrics) دانست: ابزارهایی کارآمد، اما نه تبیین‌گر به‌خودی‌خود. همان‌طور که اقتصادسنجی برای آزمون فرضیه‌ها یا برآورد روابط در دل نظریه‌های کلان یا خرد به کار می‌رود، نظریه بازی نیز باید در خدمت نظریه‌هایی کلان‌تر قرار گیرد. استفاده از آن بدون چارچوب نظری، مانند استفاده از چکش برای تحلیل علل ساختاری فروریزش یک ساختمان است: ابزار در جای اشتباهش، نه‌تنها بی‌فایده، بلکه خطرناک است.

مثلاً در تحلیل اقتصاد سیاسی جهانی امروز، پیچیدگی مسائل ایجاب می‌کند که از چارچوب‌هایی فراتر از نظریه بازی بهره بگیریم. برای نمونه، برای درک ریشه‌های قدرت و نابرابری در جهان، نظریه‌هایی مانند نظام جهانی و تقسیم کار بین‌المللی (امانوئل والرشتاین)، یا تحلیل‌های وابستگی و مرکز-پیرامون، بینشی ساختاری فراهم می‌کنند. همچنین نظریه «نظم‌های دسترسی باز و محدود» که توسط داگلاس نورت و همکارانش مطرح شده، به ما اجازه می‌دهد تا تفاوت میان نظام‌های نهادی مبتنی بر رقابت باز و نظام‌های بسته مبتنی بر انحصار دسترسی به منابع را درک کنیم.

در این چارچوب‌های نظری، نظریه بازی می‌تواند نقش مکمل و مهمی ایفا کند: نه به‌عنوان تبیین‌گر، بلکه به‌عنوان مدل‌ساز وضعیت‌های خاص در دل ساختارهای کلان. برای نمونه، در تحلیل جنگ اوکراین، نظریه بازی می‌تواند سناریوهای تعامل روسیه و ناتو را مدل کند: بازی‌های تهدید متقابل، معضل امنیت، یا هزینه‌های تحمیل‌شده از ادامه جنگ. اما تحلیل نهایی نیازمند فهم بلندمدت‌تری از گسترش ناتو، فروپاشی نظم یالتا و نظم امنیتی اروپا پس از جنگ سرد است: تحلیلی که تنها در چارچوب‌های نظری ژرف‌تر ممکن است.

در خاورمیانه نیز، رقابت‌های منطقه‌ای میان ایران، عربستان، ترکیه یا رژیم اسرائیل را نمی‌توان صرفاً با بازی‌های رقابتی یا تکراری توضیح داد. برای فهم سیاست منطقه‌ای، باید مفاهیمی مانند دولت رانتیر، ساختارهای ایدئولوژیک، میراث استعمار و نقش بازیگران فرامنطقه‌ای را درک کرد. در اینجا نظریه بازی می‌تواند رفتارهای خاص، مانند چانه‌زنی در مذاکرات صلح یا نحوه ائتلاف‌سازی در برابر تهدید خارجی را مدل‌سازی کند؛ اما تحلیل عمیق‌تری نیاز به ریشه‌یابی در تاریخ، ایدئولوژی و ساختار اقتصادی دارد.

در جنگ تجاری آمریکا و چین نیز، نظریه بازی ابزار خوبی برای مدل‌سازی سیاست‌های تعرفه‌ای و واکنش‌های متقابل دو کشور است. می‌توان آن را نوعی بازی تکراری با اطلاعات ناقص یا تهدیدات اعتبارسنجی‌شده دانست. اما این مدل‌ها بدون درک پویایی‌های بلندمدت‌تر (مانند انتقال مرکز ثقل تولید جهانی به شرق، چالش‌های فناورانه بر سر سلطه دیجیتال و بحران مشروعیت نظم لیبرال) ناقص خواهند بود.

نظریه بازی ابزاری نیرومند در جعبه ابزار پژوهشگر اقتصاد و سیاست است، اما نه ستون نظری تحلیل. استفاده افراطی از آن بدون اتکا به چارچوب‌های نظری کلان، می‌تواند نوعی ساده‌سازی خطرناک از پیچیدگی جهان باشد. همان‌گونه که برای درک یک بیماری، تنها اندازه‌گیری فشار خون کافی نیست، برای فهم بحران‌های اقتصادی و سیاسی جهانی نیز نمی‌توان تنها به تعادل نش و بازی زندانی بسنده کرد. نظریه بازی، تنها زمانی معنا و قدرت می‌یابد که در بستر نظریه‌های بزرگ‌تر و تحلیلی‌تر جای گیرد؛ نه به‌عنوان جایگزین آن‌ها.


*کارشناس اقتصادی