مردی پیچیده برای دورانی پیچیده
کیسینجر همه چیز خوار
اکوایران: همه انتخابهای کیسینجر امروز با بهرهمندی از دوراندیشی، مناسبترین انتخاب به نظر نمیرسند. اما او همیشه بر ماهیت حدسی تصمیمگیری اصرار داشت. در مرحله تصمیمگیری، دولتمرد نمیتواند مطمئن باشد که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
به گزارش اکوایران، هنری کیسینجر، که چهارشنبه گذشته در 100 سالگی درگذشت، به اندازه قرنی که در آن زندگی کرد و بیش از آن عمر کرد، چند وجهی بود.
به نوشته نیل فرگوسن -مورخ مشهور، متخصص تاریخ اقتصاد و استاد دانشگاه هاروارد- در بلومبرگ، پس از گذراندن نزدیک به 20 سال برای تحقیق و نوشتن زندگی او، متوجه شدم که نیاز است به او با نوعی رفتار کوبیستی نگاه کرد. مانند Desmoiselles d’Avignon پیکاسو، برای درک کامل کیسینجر باید او را همزمان از چند زاویه دید. و همانطور که تنها قرن بیستم میتوانست پیکاسو را به وجود آورد و دیدگاه او را نه تنها قابل فهم، بلکه بسیار محبوب کرد، هیچ قرن دیگری نیز نمیتوانست مردی مانند کیسینجر را به وجود آورد.
کیسینجر که در سال 1923 در جنوب آلمان متولد شد، هنوز 10 ساله نشده بود که آدولف هیتلر در برلین به قدرت رسید. کیسینجر در 15 سالگی پناهنده بود، زمانی که خانوادهاش از آلمان به نیویورک گریختند.
او قبل از اینکه جنگ جهانی دوم او و برادرش را وارد ارتش کند، در یک کارخانه برس اصلاح کار میکرد. کیسینجر به عنوان یک تفنگدار در نبرد بولج جنگید. او شاهد آزادسازی اردوگاه کار اجباری اهلم در خارج از هانوفر بود. او نازیها را به عنوان افسر ضد جاسوسی بازجویی کرد.
در آلمان اشغالی بود که از کشته شدن بیش از ده تن از بستگانش در هولوکاست مطلع شد. آیا قابل قبول است که چنین مردی به همان اندازه که منتقدانش ادعا کردهاند نسبت به قربانیان جنگها و نسل کشیهای دیگر بیتفاوت باشد؟
پس از پایان جنگ سرد، کیسینجر مورد حمله شدید قرار گرفت.
با این حال، خود او اصرار داشت که سیاست خارجی تقریباً همیشه در مورد انتخاب بین شرارتها است. تنها راه برای درک تصمیمات او این است که ببینیم، از ابتدا، سلسله مراتبی از اولویتهای استراتژیک وجود داشته است. خروج ایالات متحده از ویتنام به معنای برقراری ارتباط با موضوعات دیگری بود که شوروی بیشتر به آنها اهمیت میداد. این به معنای بهره برداری از شکاف چین و شوروی از طریق باز کردن کانالهای ارتباطی به پکن بود. این به معنای اعمال فشار نظامی بر هانوی به امید دستیابی به یک پیشرفت دیپلماتیک بود.
بنگلادش خسارات جانبی یک «انحراف» استراتژیک به سمت پاکستان بود. بمباران و سپس اعزام نیرو به ویتنام پاسخی به نقض بیطرفی کامبوج توسط ویتنام شمالی بود. تلاش برای جلوگیری از رئیس جمهور شدن سالوادور آلنده در شیلی در سال 1970 با شکست مواجه شد. سرنگونی او در سال 1973 بسیار بیشتر از سیا مدیون نیروهای داخلی بود. روابط خوب با اندونزی بیش از تمایل جزیره تیمور شرقی برای استقلال اهمیت داشت.
همه انتخابهای کیسینجر امروز با بهرهمندی از دوراندیشی، مناسبترین انتخاب به نظر نمیرسند. اما او همیشه بر ماهیت حدسی تصمیمگیری اصرار داشت. در مرحله تصمیمگیری، دولتمرد نمیتواند مطمئن باشد که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
در واقع، همیشه یک وسوسه قوی برای کاری نکردن وجود دارد، به جای اینکه ریسک انجام دادن و اشتباه کردن را داشته باشید.
پس، هنری کیسینجر واقعاً چگونه بود؟ اولین پاسخی که میدهم از نظر فکری سهمگین است. کیسینجر میتوانست تقریباً هر مشکلی را با سرعت و دقتی که نزدیک به فرا انسان بود، تجزیه و تحلیل کند، و هم وضوح نظری و هم بینشی را که فقط از تجربه به دست میآید، به ارمغان بیاورد.
کیسینجر نوعی ذهنخوان بود، با توانایی نفسگیر در ورود به افکار و احساسات طرف مقابلش. مهم نیست که شکاف فرهنگی چقدر بزرگ است - آن برخوردهای اولیه با ژو انلای یا انور سادات را تصور کنید - کیسینجر تقریباً فوراً میتواند ذهن را در هم آمیزد. من شاهد بودم که او در چند مورد این کار را انجام داد. این یکی از دلایلی بود که سالها ترجیح دادم از طریق نامه با او ارتباط برقرار کنم. احساس میکردم در ملاقات حضوری خیلی شفاف خوانا هستم.
اجازه دهید من یک مثال بزنم. چهار سال پیش، در انجمن اقتصاد جدید بلومبرگ در پکن با او مصاحبه کردم. برای ماهها فکر میکردم که آیا بدتر شدن روابط بین ایالات متحده و چین آغاز یک جنگ سرد جدید است یا خیر. اما فقط روی صحنه بود که جرات پیدا کردم از او بپرسم که آیا موافق است یا نه. او به یاد ماندنی پاسخ داد: «ما در دامنه یک جنگ سرد هستیم.» این همان چیزی بود که فکر میکردم، اما واضحتر از آن چیزی که به ذهنم میرسید بیان کرد. (یک سال بعد، در مصاحبه ای با جان میکلت ویت، سردبیر بلومبرگ نیوز، او آن را به «گذرگاه های کوهستانی یک جنگ سرد» ارتقا داد.)
کیسینجر به تمام معنا همه چیزخوار بود. صبحانه های طولانی را در آپارتمانش در ریور هاوس منهتن به یاد میآورم، با ذخایر به ظاهر بیپایان سوسیس و بیکن، که او با ذوق میخورد، با آگاهی کامل که همسرش نانسی، و دکترش از هر لقمه ناراحت بودند.
ناهارهای ما در فور سیزن قدیمی و شام در لا گرنوئیل به همان اندازه فقط برای افراد خوش خوراک بود.
اما رویکرد او به ادبیات نیز بر مبنای همه چیزخواری بود. هر زمان که او را ملاقات میکردم همیشه لحظهای بود که یادداشتهایی را در مورد آنچه اخیرا خوانده بودیم مقایسه میکردیم. گستره مطالعه او همیشه از من بیشتر بود. یادم میآید که وقتی یک نسخه از مریخ نورد کنراد را برای صدمین سالگرد تولدش به او هدیه دادم، احساس کردم یک پیروزی بزرگ به دست آوردهام، زیرا او هرگز آن را نخوانده بود. اما من هم آن را نخوانده بودم.
حداقل عنوان مناسبی داشت. او یک کاوشگر بود که مدتها پس از پایان نیاز به دیپلماسی شاتل، زمین را به طور خستگی ناپذیر میچرخاند.
هیچ چیز بیشتر از حس شوخ طبعی او خستگی بازیگری در نقش باسوول را برای جانسون هنری کم نکرد. تا حدی که دشمنانش غیرقابل تحمل میدانستند، کیسینجر مردی بسیار شوخ طبع بود، با سبکی از ارائه کمیک که تا حد زیادی مدیون هنرپیشههای آمریکایی نسل باب هوپ بود. تقریباً از زمانی که در سال 1969 مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون شد، کیسینجر متوجه شد که هوش سریع او ابزار قدرتمندی است. ممکن است در جلسات پرتنش یخ را بشکند. و این می تواند سپاه مطبوعات را در کنار او قرار دهد.
در مصاحبه ای در سال 1976، نیویورک تایمز یک سوال نیمه جدی از کیسینجر پرسید:
س: تعدادی از اتهامات جدی علیه شما مطرح شده است، و تایمز فکر کرد که باید فرصت پاسخگویی به آنها را داشته باشید. اولین اتهام این است که در یک دنیای جدی سعی کردید بامزه باشید.
پاسخ: در این شغل شما فقط دو انتخاب دارید: یا عمداً بامزه هستید یا ناخواسته بامزه.
این یک پاسخ معمولی «هنری ک» بود. اما همین موضوع در خلوت، همیشه ادامه داشت. مکاتبات او با ویلیام اف. باکلی تقریباً کاملاً غیرمعمول بود. هنگامی که کیسینجر در سپتامبر 2011 در مراسم عروسی من در کلیسای یادبود هاروارد شرکت کرد، اولین باری بود که پس از چندین سال در محوطه هاروارد حضور داشت. در کمال تعجب، او زودتر از هر مهمان دیگری به کلیسا رسید. با عصبانیت از او استقبال کردم و شروع کردم به زمزمه کردن در مورد دوری طولانی او از هاروارد، جایی که در آن زمان استاد بودم. گفت: «من برای او آمدم، نه برای تو.» او عاشق شکافتن حبابهای اجتماعی بود.
این مرا به هنری کیسینجر، مرد مورد علاقه زنان میرساند که اغلب عکسهایش در کنار یک زن زیبا بود. کیسینجر بیشتر از غذای اروپای مرکزی به ستایش زنانه علاقه داشت.
اولین ملاقات من با کیسینجر در یک مهمانی کوکتل در لندن بود، و وقتی دولتمرد بزرگ تحسین خود را از کتابی که درباره جنگ جهانی اول نوشته بودم ابراز کرد، طبیعتاً خوشحال شدم. ما شروع به بحث در مورد آن کردیم. اما در اواسط جمله او ناگهان در هوا ناپدید شد - فقط چند ثانیه بعد دوباره در کنارال مکفرسون مدل که وارد مهمانی شده بود ایستاده بود. من هرگز کسی را ندیدهام که سریعتر از یک اتاق عبور کند.
با این حال، تمام اتفاقاتی که از زمان ورود او به کاخ سفید در ژانویه 1969 رخ داده بود، اساساً شخصیت استادی کیسینجر را تغییر نداد. به یاد میآورم که 10 سال پیش اعضای سمیناری را که در هاروارد تدریس میکردم برای ملاقات با او در نیویورک آوردم. من به دقت برای جلسه آماده شده بودم. نیازی نبود. کلاس را تحویل گرفت و خودش تدریس کرد.
اما برخلاف برخی اساتید استعداد دوستی داشت. این برای تعداد کمی از ما اتفاق میافتد تا 100 سالگی خود را جشن بگیریم. اما مطمئناً تنها هنری کیسینجر صدمین سالگرد خود را با چهار جشن تولد جداگانه در کانتیکت، نیویورک سیتی، باکینگهامشایر و در نهایت، زادگاهش در فورث، باواریا، جشن میگیرد. بالاخره فهمیدم که این تنها راه برای بودن با همه دوستانش بود.
با این حال، مرد معاشرتی در قلبش یک مرد خانواده بود. او نانسی، همسر 50 سالهاش را آنقدر میپرستید که صادقانه میتوانم بگویم هرگز زوج خوشبختتری ندیدهام. ادای احترام واقعاً تکان دهندهای که پسرش دیوید در جشن تولد در نیویورک انجام داد، به وضوح نشان داد که مرد بین المللی رازآلود به نوعی زمان و انرژی لازم را برای تبدیل شدن به یک پدر خوب و دوست داشتنی پیدا کرده است. و چگونه میتوانم سگها را حذف کنم، که بخش اصلی زندگی کیسینجر از زمانی که برای اولین بار در پاریس در سال 1946 یک سگ خرید، بودند.
کسانی که زمان و انرژی زیادی را به نفرت از هنری کیسینجر اختصاص داده اند، احتمالاً تا به حال خواندن را متوقف کردهاند. اما یک «اما» وجود دارد. باید وجود داشته باشد.
خلق و خوی آتشین، که تعدادی از کسانی که از نزدیک با او در کاخ سفید کار میکردند، توصیف میکردند، حتی در سالهای گرگ و میش گاه گاه دیده میشد. توانایی معروف او در فریب دادن دیگران را نیز شاهد بودم.
زمانی که سالها پیش، کیسینجر برای اولین بار به من پیشنهاد کرد که زندگی نامهاش را بنویسم، بیشتر ترسیده بودم تا خوشحال. من آنقدر میدانستم که یک مورخ انگلیسی دیگر پیشنهاد شده بود. در آن زمان، من فقط میتوانستم دلایلی را ببینم که پا جای پای او نگذارم. برای نوشتن کتابهای دیگر قرارداد داشتم. به ناچار مورد حمله منتقدان کیسینجر قرار میگرفتم و بنابراین در اوایل مارس 2004، پس از چندین جلسه، تماس تلفنی و نامه، من پیشنهاد را رد کردم.
این قرار بود مقدمه من برای دیپلماسی هنری کیسینجر باشد. او نوشت:
چه تاسف آور! نامه شما را درست در زمانی که دنبال شماره تلفنتان میگشتم تا از کشف فایلهایی که فکر میکردم گم شدهاند به شما بگویم، دریافت کردم. 145 جعبه که توسط زمینبانی که حالا مرده در مخزن در کانتیکت قرار داده شده بود، دریافت کردم. اینها شامل تمام پروندههای من است - نوشتهها، نامهها، خاطرات پراکنده، حداقل تا سال 1955 و احتمالاً تا سال 1960، همراه با بیست جعبه مکاتبات خصوصی از خدمات دولتی من...
به هر حال، گفتگوهای ما این اطمینان را به من داد - پس از مسلماً کمی تردید - که شما یک ارزیابی قطعی - اگر نه لزوما مثبت - انجام میدادید. از این بابت سپاسگزارم حتی اگر پشیمانیام را بزرگتر کند.
چند هفته بعد در کنت، کانتیکت بودم و نوشتهها را ورق زدم.
با این حال، این اسناد، بیش از نویسنده آنها، بود که مرا متقاعد کرد که پروژه را انجام دهم. اولین موردی را که خواندم به خوبی به یاد دارم. نامه ای به والدینش به تاریخ 28 ژوئیه 1948: «برای من نه تنها درست یا نادرست، بلکه سایههای زیادی در این بین وجود دارد. ... تراژدیهای واقعی در زندگی در انتخاب بین درست و غلط نیست. فقط سنگدلترین افراد چیزی را که اشتباه میدانند انتخاب میکنند.»
و یادم میآید که با خودم فکر میکردم: حالا این خیلی شبیه کاهن اعظم سیاست واقعی نیست.
آیا او می تواند رازدار باشد؟ بله. تنها پس از اینکه جلد اول زندگینامه بطور اساسی نوشته شد و در آستانه انتشار بود، کیسینجر پروندهای را با تمام مکاتبات دیگر دوران جنگ با والدینش به من داد - نامههای خصوصی که او آشکارا در نظر داشت از من پنهان نگه دارد.
همچنین ناامنی را از نزدیک دیدم، که ویلیام سافایر، ستوننویس فقید نیویورک تایمز، در خاطرات خود از سالهای نیکسون بسیار بیرحمانه درباره آن مینویسد (و با تلخی، چون از کشف دخالت کیسینجر در تصمیم به شنود تلفنش شوکه شده بود). وقتی کیسینجر برای اولین بار این کتاب را به طور کامل خواند، هفتهها چیزی نشنیدم، حتی یک کلمه. بعداً متوجه شدم که او در عذاب بود که بیش از حد در مورد زندگی شخصی خود اطلاعات داده است. یکی از قدیمیترین دوستانش لازم بود تا او را متقاعد کند که چنین افشاگریها ممکن است بیشتر به شهرت او کمک کند تا ضرر داشته باشد.
با نگاهی به تلاشهای خشمگین کیسینجر پس از سال 1977 برای دفاع از خود در برابر منتقدان، چه از طریق اقدامات قانونی و چه از طریق رد نامههای تند، به این نتیجه رسیدم که آنها در نهایت ضرر بسیار بیشتری نسبت به منفعت داشتهاند و توجه را به کتابها و مقالات مربوطه جلب میکنند و انگیزهای برای افراد ایجاد میکنند.
و با این حال میفهمم که چرا پوستش با وجود تمام استرسهایی که به آن وارد شده بود، اینقدر نازک باقی ماند. وزیر بزرگ کیسینجر، برنده جایزه نوبل، مشاور رؤسای جمهور و نخست وزیران، تا آخر هنوز هاینز کیسینجر، پناهنده یهودی، یک فرد خارجی بود.
مانند یک پرتره کوبیست، یک بیوگرافی وفادار تاریخی از این مرد خارقالعاده باید به نحوی در یک زمان چهره مهیب «Super K» را نشان دهد که بر ستوننویسها و خبرنگاران در اتاق توجیهی کاخ سفید حاکم بود. حسابگر در دربار شاه ریچارد که تعصبات رئیس جمهور را زیر پا می گذارد. و پسر وظیفهشناسی که به والدینش اطمینان میداد که تهدیدات جانی - و بسیار زیاد - جای نگرانی ندارد.
من پیکاسو نیستم و بدون شک منتقدان شکایت خواهند کرد که یکی از جنبههای شخصیت پروتستانی هنری کیسینجر در نمایش من نادیده گرفته شده است. با این وجود این ویژگی مردی است که تمام تضادهای قرن بیستم را در خود گنجانده است که باید هم چنین باشد.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
فوری؛ شورای حکام آژانس قطعنامه ضدایرانی را تصویب کرد
-
انتقاد تند پزشکیان از غرب: شما مرد هستید که با بمب زنان و کودکان را کشتار میکنید!
-
فوری؛ ممکن است امشب قطعنامه صادر نشود
-
استقبال مولوی عبدالحمید از مسعود پزشکیان+ فیلم
-
فوری/ واریز یارانه نقدی آبان 1403+ فیلم
-
واکنش فوری تهران به قطعنامه شورای حکام آژانس
-
معمای ترامپ در مواجهه با تهران/ چه چیزهایی میتواند مانع از مذاکره شود؟
-
توصیه مولوی عبدالحمید به گفتوگو با آمریکا و اروپا/ گام اهل سنت برای وفاق
-
زنگ خطر برای دریای خزر/ کاهش تراز آب و پیامدهای آن