به گزارش اکوایران، تورم، یکی از پیچیده‌ترین پدیده‌های اقتصادی، همواره توجه اقتصاددانان برجسته را به خود جلب کرده است. در طول دهه‌ها، محققان برجسته‌ای چون رابرت لوکاس، ادموند فلبس، بن برنانکه، رابرت شیلیر، جوزف استیگلیتز و توماس سارجنت، از زوایای مختلف به ریشه‌یابی این پدیده پرداخته‌اند. هر یک از این اقتصاددانان با دیدگاه‌های نوآورانه خود، چالش‌های جدیدی را در خصوص تورم معرفی کرده‌اند که می‌تواند به شکل‌دهی به سیاست‌های اقتصادی مدرن کمک کند.

برخی از این اقتصاددانان انتظارات را عامل و تورم دانسته و برخی دیگر از اثر سمت عرضه بر تورم ناتوانی سیاست‌های پولی سخن گفته‌اند. البته که تورم به دلایل مختلفی می‌تواند ایجاد شود اما رویکرد مقابله با تورم بر اساس علت ایجاد آن چیزی است که نظر اقتصاددانان بزرگ را پررنگ می‌کند. در ادامه نظرات ۵ نوبلیست اقتصاد درباره تورم بررسی شده و از عینک این اقتصاددانان به مسئله تورم نگاه شده است.

انتظارات عقلایی و تأثیر آن بر تورم؛ دیدگاه لوکاس و سارجنت

رابرت ای. لوکاس، از بزرگترین اقتصاددانان قرن بیستم، با معرفی مفهوم "انتظارات عقلایی"، تاثیر عمیقی بر فهم ما از تورم و سیاست‌های کلان اقتصادی گذاشت. طبق نظریه لوکاس، تغییرات سیاست‌های پولی، مانند افزایش نرخ بهره یا تغییرات عرضه پول، تأثیر مستقیمی بر متغیرهای واقعی اقتصادی از جمله تورم ندارند. او استدلال می‌کند که عاملان اقتصادی با استفاده از تمام اطلاعات موجود، انتظارات خود را درباره آینده شکل می‌دهند و این انتظارات به طور مستقیم رفتار آنان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

این دیدگاه برخلاف تصور سنتی است که معتقد بود مداخلات سیاستی می‌توانند به طور مستقیم بر نتایج اقتصادی تأثیر بگذارند. در مقاله مشهور لوکاس تحت عنوان «ارزیابی سیاست‌های اقتصادسنجی: یک نقد» او به نقد مدل‌های سنتی پرداخت که تنها به داده‌های تاریخی برای پیش‌بینی اثرات سیاست‌های اقتصادی تکیه می‌کردند. به گفته او، این مدل‌ها قادر به درک تغییرات انتظاراتی که از سیاست‌ها ناشی می‌شوند نیستند، پس نمی‌توان به راحتی به پیش‌بینی‌ آن‌ها اعتماد کرد.

در ادامه، توماس جی. سارجنت نیز به این موضوع پرداخت و نشان داد که انتظارات افراد از تورم می‌تواند باعث تغییر رفتارهای اقتصادی شده و تورم را به یک پیش‌بینی از پیش محقق‌شده تبدیل کند. سارجنت در این زمینه تحقیقات بسیاری داشته  که در نهایت باعث شد در سال ۲۰۱۱ موفق به کسب جایزه نوبل شود. پژوهش‌های این دو اقتصاددان درک خوبی از تورم به سیاستمداران داده و انتظارات عقلایی را به عنوان یکی از ریشه‌های تورم در ادبیات اقتصادی جاانداخته است.

رابطه میان بیکاری و تورم؛ دیدگاه فلبس

در دهه ۱۹۷۰، ادموند اس. فلبس مفهومی جدید به نام "نرخ طبیعی بیکاری" معرفی کرد که توضیح می‌دهد چرا کاهش بیکاری به زیر این سطح می‌تواند به تورم افزوده و اثرات منفی بر اقتصاد داشته باشد. طبق نظریه فلبس، در کوتاه‌مدت، سیاست‌گذاران ممکن است با پذیرش تورم بالا، بیکاری را کاهش دهند، اما در بلندمدت، تلاش برای پایین آوردن بیکاری از سطح طبیعی، منجر به تسریع تورم می‌شود.

فلبس همچنین این نکته را تأکید کرد که هیچ‌گاه رابطه معکوس دائمی بین بیکاری و تورم وجود ندارد و تلاش‌های مداوم برای کاهش بیکاری ممکن است منجر به افزایش بیش از حد تورم شود. این تحلیل، که اصلاحاتی در منحنی فیلیپس (رابطه بین بیکاری و تورم) ارائه داد، به درک بهتر متغیرهای اثرگذار بر تورم و چگونگی تعامل آن‌ها با سیاست‌های اقتصادی در جهت کاهش تورم کمک کرد.

031115

نقش بحران‌های مالی در تورم؛ تحلیل برنانکه

یکی دیگر از جنبه‌های مهم در تحلیل تورم، به نقش بحران‌های مالی و ناپایداری‌های اقتصادی در ایجاد تورم و رکود اقتصادی مرتبط می‌شود. بن اس. برنانکه، رئیس سابق فدرال رزرو ایالات متحده، در مطالعات خود بر نقش بحران‌های بانکی در رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ و بحران مالی ۲۰۰۸ تأکید کرد. او نشان داد که بحران‌های مالی می‌توانند باعث ایجاد اختلالات عمده در فرآیند تورم شوند، به‌ویژه زمانی که دسترسی به اعتبار کاهش می‌یابد و فعالیت‌های اقتصادی متوقف می‌شود.

همچنین برنانکه معتقد بود که ناپایداری‌های مالی می‌توانند موجب فشارهای تورمی یا حتی تورم منفی شوند. بسته به این که در هر ناپایداری مالی چه اتفاقی برای اقتصاد بیافتد و پس از آن دولت چه سیاستی را اعمال کند، یکی از این دو حالت رخ می‌دهد. لذا هرچه ناپایداری‌های مالی در یک اقتصاد کاهش پیدا کند، تورم وارد مسیرهای پیچیده و مداخلات خاص نخواهد شد.  لذا بر این اساس می‌توان گفت یکی از ریشه‌های ایجاد تورم در اقتصاد می‌تواند ناپایداری مالی باشد.  

اقتصاد رفتاری و تأثیر آن بر تورم؛ دیدگاه شیلیر

رابرت شیلیر، از پیشگامان اقتصاد رفتاری، نشان داد که چگونه عوامل روانی و رفتارهای جمعی می‌توانند به شدت بر تورم تأثیر بگذارند. شیلیر معتقد بود که رفتار انسان‌ها، به‌ویژه رفتار گله‌ای و حباب‌های سفته‌بازی، می‌توانند قیمت‌ها را به شدت افزایش دهند و فشارهای تورمی ایجاد کنند. این حباب‌ها زمانی شکل می‌گیرند که قیمت دارایی‌ها از ارزش‌های واقعی خود فاصله می‌گیرند و افزایش‌های قیمتی ناشی از انتظارات غیرعقلایی مردم، می‌تواند تورم را به شکلی غیرمنتظره تشدید کند.

او همچنین بر این نکته تأکید کرد که در بازارهای مالی، افراد بیشتر تمایل دارند که به جای تحلیل منطقی، از رفتار دیگران پیروی کنند که این امر می‌تواند منجر به نوسانات شدید قیمت‌ها و تغییرات انتظارات تورمی شود. در نتیجه پژوهش‌های شیلیر به خوبی نشان داد که رفتارهای جمعی آحاد جامعه می‌تواند یکی از فاکتورهای تورم در اقتصاد باشد.

چالش‌های سیاست‌های پولی؛ نقد استیگلیتز

جوزف استیگلیتز، یکی از برجسته‌ترین اقتصاددانان زمان، در تحلیل خود از سیاست‌های پولی، انتقادهایی وارد کرد که سیاست‌های پولی تنها از طریق تغییرات نرخ بهره نمی‌توانند به تنهایی تورم را کنترل کنند. او معتقد بود که عواملی مانند اختلالات در زنجیره‌های تأمین و افزایش هزینه‌های تولید می‌توانند به تورم دامن بزنند، حتی زمانی که فشارهای تقاضا تحت کنترل باشد. استیگلیتز پیشنهاد کرد که برای مقابله با تورم، نیاز به یک رویکرد جامع‌تری است که هم عوامل طرف تقاضا و هم طرف عرضه را در نظر بگیرد.

او همچنین بیان کرد که سیاست‌های پولی باید بتوانند به مشکلات ساختاری و اختلالات طرف عرضه، مانند بحران‌های زنجیره تأمین، رسیدگی کنند که از راه‌های معمولی کنترل تورم نمی‌توانند حل شوند. لذا نقد استیگلیتز نشان می‌دهد اگر سیاست‌های پولی مناسب با طرف‌های عرضه و تقاضا در یک اقتصاد اعمال نشود، تورم از جانب عرضه می‌تواند اقتصاد را تحت فشار قرار دهد.

نوبلیست‌های اقتصاد بر اساس دیدگاه‌های نوین خود، به درک عمیق‌تری از تورم و دلایل آن رسیده‌اند. آنها با تأکید بر نقش انتظارات، رفتارهای انسانی، بحران‌های مالی و عوامل ساختاری، این پدیده را پیچیده‌تر از آن چیزی نشان داده‌اند که پیش‌تر تصور می‌شد. این بینش‌ها نه تنها به بهبود سیاست‌گذاری اقتصادی کمک کرده، بلکه نشان می‌دهند که برای کنترل تورم، نیاز به رویکردهای جامع و توجه به تمام عوامل مؤثر در این پدیده است.