ساناز نفیسی: امروز تحلیل ها در باب جهان تک قطبی و حرکت آن به سوی ساختاری چند قطبی افزایش یافته است. گروهی از تحلیلگران با اشاره به ظهور قدرت هایی چون چین و روسیه می گویند که امروز شاهد گذار از ساختاری تک قطبی به ساختاری سه قطبی یا دو قطبی هستیم. طبیعتا در صورت چنین تحولی، نظم جهانی سنتی تحت رهبری ایالات متحده به عنوان قدرت برتر بعد از جنگ سرد هم تغییر خواهد کرد و نظم نوینی تعریف خواهد شد.

در همین راستا رابرت کاپلان، استراتژیست برجسته آمریکایی با انتشار یادداشتی در نشریه فارین افرز، تحت عنوان « پیامدهای منفی فروپاشی امپراتوری» ضمن اشاره به چالش های حاکم در جهان چون جنگ روسیه در اوکراین و خیز چین برای تصرف تایوان نوشته است که بخش عمده ای از هرج و مرج حاکم بر جهان امروز میراث فروپاشی امپراتوری های پیشین و سودای احیای آنها است. 

پیامدهای فروپاشی امپراتوری‌ها

«جنگ‌ها مفاصل تاریخ هستند و جنگ‌های نابه‌حق، وقتی که در زمان اوج افول عمومی ملی رخ می دهند، می توانند کشنده باشند». این عبارت بالاخص در مورد امپراتوری ها صادق است. امپراتوری هابسبورگ که صدها سال بر اروپای مرکزی سلطه داشت، اگر جنگ جهانی اول رخ نمی داد، ممکن بود علیرغم چندین دهه انحطاط باقی بماند، آن هم در قامت « مرد بیمار اروپا».

wwi-machine-gun

امپراتوری عثمانی نیز مانند امپراتوری هابسبورک ممکن بود برای چندین دهه بقا مبارزه می کرد و حتی دوباره شکل می گرفت، اگر در جنگ جهانی اول نقش بازنده را ایفا نمی کرد. اما پس لرزه های چنین ظهور امپریالیستی را نباید هرگز دست کم گرفت با برای آن پایکوبی کرد. امپراتوری ها در میانه هرج و مرج شکل می گیرند و فروپاشی امپراتوری هرج و مرج را به دنبال خواهد داشت.دولت های تک قومی  که از خاکستر امپراتوری های چند قومیتی هابسبورگ و عثمانی به وجود آمدند، غالبا ثابت کردند که رادیکال و بی ثبات هستند. دلیلش این است که مطالبه های گروه های قومی و فرقه ای و نارضایتی های خاص آنها که زیر چتر امپراتوری مشترک فروکش کرده بود، ناگهان به تنهایی و در مقابل یکدیگر قرار گرفت.

نازیسم و به طور کلی فاشیسم بر دولت ها و جناح های رادیکال در بالکان پس از هابسبورگ و عثمانی و همچنین روشنفکران عرب که در اروپا تحصیل می کردند، تاثیر گذاشت و این ایده ها را به سرزمین های تازه استقلال یافته پسا استعماری  بازگرداند؛ جایی که به شکل گیری ایدئولوژی فاجعه باری چون بعث کمک کرد.

وینستون چرچیل در پایان جنگ جهانی دوم بر این باور بود که اگر سلاطین امپراتوری ها در آلمان، اتریش و جاهای دیگر بر سرمیز صلح در ورسای حذف نمی شدند، هیتلری وجود نداشت. قرن بیستم عمدتا با فروپاشی امپراتوری های در دهه های اولیه و متعاقب آن جنگ و تحولات ژئوپلتیکی در دهه های بعد شکل گرفت. امپراتوری می تواند مشکلات بزرگ تری را هم به همراه داشته باشد. به عنوان مثال، خاورمیانه هنوز راه حل مناسبی برای فروپاشی امپراتوری عثمانی پیدا نکرده است؛ (فراز و نشیب های خونین صد سال گذشته گواه این ادعا است).

تراژدی خودویرانگری

تمامی مولفه ها باید هنگام بررسی آسیب پذیری چین، روسیه و ایالات متحده لحاظ شوند. این قدرت های بزرگ ممکن است حتی شکننده تر از آن چیزی باشند که به نظر می رسند. آینده نگری همراه با اضطراب مورد نیاز برای اجتناب از فجایع سیاسی- یعنی توانایی تفکر به منظور جلوگیری از از وقوع تراژدی در پکن، مسکو و واشنگتن- امروز  یا به اندازه کافی توسعه نیافته و یا هیچ دلیلی دال بر اثباتش وجود ندارد.

 

1395112612194229210007004

تاکنون روسیه در اوکراین و ایالات متحده در افغانستان و عراق جنگ های ویرانگری را به نام خود ثبت کرده اند.در باب چین، وسواس این کشور برای فتح تایوان می تواند منجر به خود ویرانگری شود. هر سه قدرت بزرگ در سال ها و دهه های اخیر به وضوح حملات غیر معمول را برای بقای بلند مدت انجام دادند و بدین طریق مورد بدترین قضاوت ها قرار گرفته اند. اگر هر یک یا همه قدرت های بزرگ امروزی به شکل چشم گیری تضعیف شوند، سردرگمی و بی نظمی در داخل مرزهایشان و در سراسر جهان افزایش خواهد یافت.

یک ایالات متحده ضعیف یا درگیر، کم تر توانایی حمایت از متحدانش در اروپا و آسیا را خواهد داشت. در مقابل اگر رژیم کرملین به دلیل عوامل ناشی از جنگ اوکراین متزلزل تر شود، این  پتانسیل را دارد به نسخه کم کالری یوگسلاوی سابق تبدیل گردد که قادر به کنترل سرزمین های تاریخی اش در قفقاز، سیبری و شرق آسیا نیست.آشفتگی اقتصادی یا سیاسی در چین نیز می تواند ناآرامی های منطقه ای را در داخل این کشور را تشدید کرده و همچنین هند و کره شمالی را که سیاست هایشان ذاتا توسط پکن محدود می شود را جسورتر کند.

زمین لرزان

قدرت های بزرگ امروزی امپراتوری نیستند. اما روسیه و چین ردپای میراث امپراتوری های خود را دنبال می کنند. جنگ کرملین در اوکراین ریشه در انگیزه هایی دارد که در هر دو امپراتوری روسیه و شوروی وجود داشت و نیات تهاجمی چین در ارتباط با تایوان بازتاب تلاش سلسله چینگ برای هژمونی در آسیا است. ایالات متحده هزگر به طور رسمی به عنوان  یک امپراتوری شناخته نشده است. اما گسترش به سمت غرب در آمریکای شمالی و فتوحات سرزمینی گاه به گاه خارج از کشور به ایالات متحده در قرن نوزدهم رنگ و بوی امپراتوری بخشید. این مسئله موجب شد تا ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم در سطح جهانی و در ردای امپراتوری ها شناخته شود.

bigstock-Russia-China-And-Usa-Politica-448538431-scaled

امروز هر سه این قدرت های بزرگ با آینده های نامشخصی روبرو هستند، آینده ای که در چارچوبش نمی توان فروپاشی یا درجاتی از فروپاشی را رد کرد. مجموعه مشکلات هر کدام از سه بازیگر متفاوت است، اما چالش هایی که هر کشور با آن روبرو است به واسطه دستری به قدرت اساسی است. روسیه با خطری فوری روبرو است. این کشور حتی اگر به شکلی در جنگ در اوکراین پیروز شود، باید با فاجعه اقتصاد جدا شده از اتحادیه اروپا و اقتصادی جی -7 مقابله کند، مگر این که صلح واقعی وجود داشته باشد که اکنون تحقق آن بعید به نظر می رسد. روسیه ممکن است در حال حاضر « مرد بیمار اوراسیا» باشد، همانگونه که امپراتوری عثمانی در  اروپا ایفاگر این نقش بود. در مورد چین، رشد اقتصادی سالانه دیگر دو رقمی نیست و تک رقمی شده و ممکن است به زودی ارزش آن نیز به مراتب کاهش یابد. سرمایه از این کشور فرار کرده است و سرمایه گذاران خارجی میلیاردها دلار اوراق قرضه چینی و میلیارد هادلار دیگر در سهام چین فروخته اند. همزمان با بلوغ اقتصاد چین و کاهش سرمایه گذاری از خارج، جمعیت چین پیر شده و نیروی کار آن کاهش یافته است. همه این ها برای ثبات داخلی آینده نشانه خوبی نیست.

چین مرغ تخم طلایش را کشت

کوین راد، رئیس انجمن آسیایی و نخست وزیر پیشین استرالیا خاطر نشان کرده است که شی جین پینگ، رئیس جمهوری چین از طریق سیاست های دولت گرایانه و کمونیستی سخت گیرانه اش شروع به خفه کردن مرغی کرده  که برای 35 سال تخم طلایی گذاشته است.واقعیت های بد اقتصادی همزمان با تضعیف استاندارد زندگی برای شهروندان عادی چین می تواند صلح اجتماعی و حمایت ضمنی از سیستم کمونیستی را تهدید کند. رژیم های استبدادی در حالی که هاله ای از آرامش را نمایش می دهند، همیشه از درون در حال پوسیدن هستند.

b0efb8ee-6150-11eb-9099-aaa38b7b3943_image_hires_185241

ایالات متحده یک دموکراسی است، بنابراین مشکلات و حقایق حاکم بر آن شفاف تر است. واقعیت این است که با افزایش کسری بودجه فدرال به سمت سطوح غیر قابل پشتیبانی، فرایند جهانی شدن، آمریکایی ها را به دو بخش تقسیم کرده است: آنهایی که به ارزش های یک تمدن جهانی جدید و جهانی باور دارند و کسانی که آن را به خاطر یک تمدن سنتی تر و ناسیونالیسم مذهبی رد می کنند.نیمی از ایالات متحده از جغرافیای قاره ای خود فرار کرده و نیمی دیگر در آن لنگر انداخته است.

 اقیانوس ها به شکلی فزاینده ای در جدا کردن ایالات متحده از سایر نقاط جهان نقش کم رنگی دارند و بیش از 200 ساا است که به انسجام اجتماعی این کشور کمک کرده اند. ایالات متحده یک دموکراسی توده ای با علکرد خوب در عصر چاپ و ماشین تحریر بود، اما در عصر دیجیتال که نوآوری های اش به خشم پوپولیستی منجر شد و فضا را برای ظهور چهره هایی چون دونالد ترامپ هموار کرد، موفقیت های کم تری ا به نام خود ثبت کرده است.

پیکربندی جهانی

با لحاظ کردن این تغییرات، یک پیکربندی جدید در ساختار قدرت جهانی احتمالا در حال شکل گیری است. در یک سناریو، روسیه به دلیل جنگ نادرست خود به شدت افول کرده است. چین برای دستیابی به قدرت اقتصادی و تکنولوژی پایدار تحت رهبری حزب کمونیست چین  به شکل فزاینده ای به لنینیسم ارتدوکس بازگشته، رخدادی چالش برانگیز. ایالات متحده نیز تلاش دارد تا بر آشفتگی های داخلی خود غلبه کرده و در نهایت همانطور که بلافاصله بعد از جنگ سرد رخ داد، به عنوان قدرت تک قطبی دوباره ظاهر شود.

PutinAnnualAddress-ap-img

احتمال دیگر، ظهور یک دنیای واقعا دو قطبی است که در چارچوبش چین پویایی اقتصادی اش را حفظ می کند، حتی اگر اقتدارگرتر شود.

احتمال سوم افول تدریجی هر سه قدرت است که منجر به درجه ای زیادی از هرج و مرج در عرصه نظام بین الملل می شود، آن هم در شرایط که قدرت هایی در سطح متوسط به ویژه در خاورمیانه و جنوب آسیا کم تر از آنچه که باید، فعال شده اند و کشورهای اروپایی درغیاب رهبر قدرتمند آمریکا قادر به توافق در باب چیزهای زیادی نیستند حتی در شرایطی که این قاره توسط روسیه پر هرج ومرج پس از پوتین در مرز خود تهدید می شود.

این که کدام سناریو محقق خواهد شد تا میزان زیادی به نتیجه رقابت های نظامی بستگی دارد.

جهان مستعد تکرار سناریوی اوکراین است

جهان شاهد یک جنگ زمینی بزرگ در شرق اروپا با چشم اندازی مبهم است. در یک طرف روسیه قرار دارد؛، کشوری با ماشین جنگی مستعد بی انضباطی و چالش هایی چون فرار از خدمت و ضعف لجستیکی و یک سپاه بسیار ضعیف از افسران درجه دار. در چنین شرایطی این احتمال وجود دارد که تنش هایی به سان جنگ در اوکراین در شرق آسیا تکرار شود. به بیانی دیگر شروع یک درگیری پیچده دریایی، سایبری  و یا موشکی در تایوان یا دریای چین جنوبی یا دریای چین شرقی تکرار سناریوی نبرد در اوکراین است که البته رخ دادنش آسان تر از پایان یافتنش خواهد بود.

gettyimages-1052798044

حال باید پرسید پس از آغاز چنین خصومت های نظامی، هدف استراتژیک ایالات متحده چه خواهد بود؟پایان ریاست حزب کمونیست در چین؟ اگر چنین است، واشنگتن چگونه به هرج و مرج ناشی از آن واکنش نشان خواهد داد؟ ایالات متحده به سختی در باب این سوال ها فکر می کند. واشنگتن در افغانستان و عراق آموخت، جنگ جعبه پاندورا است.

استراتژی بقا

هیچ قدرت بزرگی برای همیشه باقی نمی ماند. اما شاید چشم گیر ترین نمونه استقامت، امپراتوری بیزانس باشد که از سال 330 پس از میلاد تا فتح قسطنطنیه در خلال جنگ صلیبی چهارم در سال 1204 ادامه یافت و تا زمان پیروزی نهایی عثمانی ها در سال 1453 بهبود یافت و زنده ماند. بیزانس جغرافیایی غیر قابل دسترس تر و دشمنان قوی تر و در نتیجه آسیب پذیری های بزرگ تری نسبت به روم و غرب داشت.

ادوارد لوتواک، مورخ استدلال کرده است که بیزانس کم تر بر قدرت نظامی و بیشتر بر اشکال متقاعد سای متکی بود آن هم برای استخدام متحدان، منصرف کردن دشمنان و تحریک دشمنان بالقوه برای حمله به یکدیگر. علاوه بر این، لوتواک خاطر نشان می کند که وقتی آنها جنگیدند، بیزانسی ها کم تر تمایل داشتند که دشمنان را از میان ببرند، پس گزینه مهار را انتخاب کردند، چرا که باور داشتند برای حفظ قدرت خود باید این حقیقت را لحاظ کنند که دشمن امروز می تواند متحد فردا باشد. واقعیت آن است که مسئله اجتناب از جنگ بزرگ در صورت امکان در اولویت قرار دارد و در کنارش این ایدئولوژی تعریف شده که باید به گونه ای رفتار کنیم که دشمن امروز را دوست فردا بدانیم حتی اگر در نظام سیاسی مفاوتی تعریف شده شده باشد. انجام این کار برای ایالات متحده آسان نبوده است زیرا این کشور خود را یک قدرت تبلیغی متعهد به گسترش دموکراسی می داند.

بایدن از تجربه های تاریخی درس گرفته است؟

بیزانسی ها علیرغم دین داری مفروض، انعطاف پذیری غیر اخلاقی را در سیستم خود درج کردند؛ رویکردی واقعبینانه که انجامش در ایالات متحده دشوارتر شده است شاید تا حدی به دلیل قدرت یک نهاد رسانه ای مقدس نما. چهره های بانفوذ در رسانه های آمریکایی به طور مداوم از واشنگتن می خواهند که دموکراسی و حقوق بشر را در سرتاسر جهان ترویج و حتی گاهی اوقات اعمال کند، حتی اگر ان سیاست به منافع ژئوپلتیک ایالات متحده آسیب برساند. علاوه بر رسانه ها، خود نهاد سیاست خارجی این کشور نیز در بسیاری از چالش ها دخیل است.

Boro-10-06-Final

همانطور که مداخله نظامی ایالات متحده در لیبی در سال 2011 به روشنی نشان داد، آمریکا از ماجراجویی اش در عراق که منجر به فروپاشی این کشور شد و همچنین هزینه هایی که در افغانستان متحمل شد، درس نگرفته است. با این حال، واکنش نسبتا سنجیده دولت بایدن به تحولات اوکراین- عدم حضور نیروهای آمریکایی و توصیه غیر رسمی به اوکراینی ها برای گسترش دامنه جنگ خود در خاک روسیه- ممکن ات نقطه عطف تازه ای را تعریف کند.در واقع، هر اندازه ایالات متحده در رویکرد خود هزینه کم تری بپردازد، احتمال اجتناب از جنگ های فاجعه بار هم بیشتر است. البته ایالات متحده ناچار نیست تا به سان چین به رویکرد مسبتدانه متوسل شود؛ بازیگری که هیج منطق اخلاقی برای دولت ها و جوامع ارائه نمی دهد و با خوشحالی با رژیم هایی که ارزش هایشان با پکن متفاوت است، برخورد می کند، زیرا این کار به چین مزیت اقتصادی و ژئوپلتیکی می بخشد.

سیاست خارجی ایالات متحده که تلاش می شود دامنه اش محدود تر شود،ممکن است دستور العملی برای بقای بلند مدت قدرت آمریکا باشد.همانگونه که جان میرشایمر، دانشمند علوم سیاسی و استفان والت در یادداشتشان در سال 2016 در فارین افرز نوشته بودند: توازن برون ساحلی در نگاه اول به عنوان عنصر راهبرد راهنما در واشنگتن عمل می کند.ایالات متحده به جای نظارت بر جهان، کشورها را تشویق می کند تا در کنترل قدرت های در حال ظهور پیشقدم شوند تا بدینگونه خود تنها در مواقع ضروری مداخله کند.با این حال مشکل این رویکرد این است که جهان به هم پیوسته است و بحران ها سیال به طوری که وقوع یک بحران در بخشی از کره زمین بخش دیگر را درگیر می کند. پس این تئوری به سادگی عملی نخواهد شد.

آمریکا در قیاس با رقبا شانس بیشتری دارد

تعادل دریایی ممکن است به سادگی بسیار محدود کننده و مکانیکی باشد. انزواگرایی در عصری رشد کرد که کشتی ها تنها راه عبور از اقیانوس اطلس بودند و روزها طول کشید تا این کار انجام شود. در حال حاضر سیاست خویشتن داری اعلام شده تنها ممکن است ضعف و عدم اطمنیان را تلگراف کند.افسوس که سرنوشت ایالات متحده درگیر بحران خارجی است که برخی از آنها دارای مولفه نظامی اند. این ماهیت جهان پرجمعیت و در هم تنیده و مملو از تگناهراسی است.

بار دیگر باید تاکید کرد که مفهوم کلیدی این است که همیشه باید فکر کنید و برای هر بحرانی بدترین سناریو ها را در نظر بگرید. این وضعیت  بیشتر یک هنر و شهود درخشان است تا یک علم. با این حال قدرت های بزرگ همیشه به این شکل زنده مانده اند.امپراتوری ها می توانند به طور ناگهانی به پایان سلام کنند، زمانی که این اتفاق بیافتد، هرج و مرج و بی ثباتی رخ می دهد. روسیه برای آن که به این سرنوشت دچار نشود، زمان زیادی ندارد. اما چین ممکن است بتواند این کار را انجام دهد، هرچند طریق این فرایند دشوار خواهد بود. ایالات متحده هنوز بهترین موقعیت را در میان سه کشور دارد. اما هر اندازه منتظر تغییر غم انگیزتر و واقعی تر در رویکرد خود باشد، شانسش کم تر خواهد شد. داشتن یک استراتژی بزرگ از محدودیت ها بسیار مهم تر است. بیایید امیدور باشیم که از امروز با سیاست جنگی دولت بایدن در اوکراین  چنین نگرشی اجرایی شده است.