ترجمه: مسعود یوسف حصیرچین

 

دونالد ترامپ از یک جنبه کاملاً قابل پیش‌بینی است. او می‌خواهد در تخت‌خواب بمیرد، نه در زندان و می‌خواهد آن رختخواب در کاخ سفید باشد. این همان چیزی است که تمام این افراد مستبدی  با احساسات ظاهراً ملی‌شان می‌خواهند: ملحفه‌های تمیز ابدی.

اما دقیقاً به این دلیل که خودکامگان از این جهت قابل پیش‌بینی هستند، از جهتی دیگر غیرقابل پیش‌بینی‌اند. از آنجا که کاملاً بر خودشان متمرکزند و در جدا کردن خود از کنترل‌های سیاسی معمول ماهرند، ناظران نمی‌توانند رفتار آن‌ها را با شرایط آشنای منافع ملی ارزیابی کنند.

شعار «اول آمریکا» هیچ ربطی به منافع آمریکایی‌هایی که با جهانی دشوار روبه‌رو هستند ندارد و حتی کسی هم تلاش چندانی نکرده است تا وانمود کند که چنین است. معنای «اول آمریکا» در دهۀ ۲۰۲۰ همان معنای دهۀ ۱۹۴۰ است: اینکه آمریکا باید اولین دموکراسی باشد که از دیکتاتورهای پیشرو خارجی تقلید کند. ترامپ همیشه دیکتاتورها را تحسین کرده و همچنان تحسین خواهد کرد. این شاید به نفع خودش باشد: باز هم به همان معنا که او باید یاد بگیرد چگونه در قدرت بماند و در تخت‌خواب بمیرد. اما این هیچ ربطی به منافع آمریکایی‌ها ندارد.

هر چه قدرت بیشتر در دستان یک نفر متمرکز شود، گفتن اینکه واقعاً چه می‌گذرد دشوارتر می‌شود. مردم خیال می‌کنند حکومت مستبدان ساده و پایدار خواهد بود اما برای همه جز همان مستبد، این نوع حکومت خسته‌کننده و ویرانگر است.

بدون تردید شاید ما بخواهیم ترامپ به منافع ملی اهمیت بدهد؛ ممکن است آرزو کنیم که او جهان فراتر از ایالات متحده را با توجه به منافع شهروندان این کشور ببیند. برای بسیاری از افراد حاضر رسانه‌ها تسکین دهنده خواهد بود که تصور کنند ترامپ به نوعی جهان و هم‌وطنانش را در نظر می‌گیرد و حرف‌های امیدوارکنندۀ بی‌اساس بسیاری در این زمینه می‌شنویم.

اما صادقانه بگویم، هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد ترامپ در تأملاتش چنین دیدگاهی دارد. هرکسی که تصور می‌کند ترامپ چون به منافع آمریکا اهمیت می‌دهد از گرینلند، پاناما، کانادا یا مکزیک حرف می‌زند ، باید الگویی رفتاری بیاورد که نشان دهد ترامپ تاکنون چنین بوده است.

فرایندهای کنترلی مانند انتخابات، قانون و سایر نهادهای حکومتی باعث می‌شوند که یک مدیر اجرایی قبل از صحبت فکر کند. منافع و اظهارات رأی‌دهندگان یا سیاستمداران دیگر می‌تواند به ما کمک کند ببینیم ممکن است چه اتفاقی رخ دهد. تا جایی که این افراد صدایی دارند، ما می‌دانیم که مدیر اجرایی حداقل آن صدا را می‌شنود. تا جایی که آن‌ها قدرت کنترل دارند، می‌دانیم که مدیر اجرایی با محدودیت‌هایی روبه‌رو است. ترامپ اکنون تا حد زیادی از همۀ این قیود آزاد است؛ و بنابراین ما مجبوریم، متأسفانه، بفهمیم چه چیزی در ذهن دارد.

چرا ترامپ (یا افراد نزدیک به او) دربارۀ ساخت یک امپراتوری آمریکایی، شامل (بسته به اینکه چه روزی است) گرینلند، کانادا، پاناما یا مکزیک، صحبت می‌کنند؟ اظهارات او البته در هر مورد متفاوت است: از تهدید به تهاجم برای کنترل سیاست‌های داخلی (مکزیک و پاناما)، فشار اقتصادی یا تهدید به الحاق سرزمین (دانمارک بر سر گرینلند) تا فشار اقتصادی برای به دست آوردن کنترل سیاسی (کانادا، همراه با تحلیل‌های جانبی از طرف متحدان برای به دست آوردن تمام کشور).

حتی اگر دقیقاً ندانیم در ذهن ترامپ چه می‌گذرد، باید پیامدهای اظهاراتش را جدی بگیریم. به شدت توصیه می‌کنم که امپریالیسم عجیب و غریب ترامپ را شوخی تلقی نکنیم؛ صرف نظر از انگیزه‌های ترامپ، سخنان او فوق‌العاده خطرناکند. این سخنان باعث می‌شود جنگ‌های جاری دیرتر پایان یابند، وقوع جنگ‌های جدید را محتمل‌تر می‌کند و احتمال جنگ‌های بی‌معنی آینده بر سر منابع را افزایش می‌دهد. در ادامه پنج توضیح منطقی ترامپی را ارائه می‌شود که ممکن است با هم‌زمان و در کنار هم صادق باشند و در جریان باشند.

۱. پوتین و شی: ترامپ در حال کمک به پوتین و شی است و جنگ‌های کنونی روسیه را آسان‌تر و جنگ‌های آینده چین را محتمل‌تر می‌کند. نظم حقوقی بین‌الملل بر این اصل استوار است که کشورها حق حاکمیت دارند و مرزها غیرقابل نقض هستند. البته این اصول در گذشته نیز نقض شده‌اند. اما بین ریاکاری و پوچی تفاوت بسیار فاحشی وجود دارد. ترامپ با حمایت از یک امپراتوری خشن آمریکایی می‌گوید که هیچ نظم حقوقی بین‌المللی وجود ندارد. از این هم بدتر: او و افراد نزدیک به او استدلال‌هایی را تکرار می‌کنند که بیش از یک دهه است پوتین مطرح می‌کند: مرزها واقعی نیستند؛ مردم در آن سوی مرزها می‌خواهند تحت حکومت ما باشند؛ و قانون برای قدرت‌های بزرگ اعمال نمی‌شود. این موضع‌گیری‌ها به طور عینی امپریالیسم روسیه و چین را آسان‌تر می‌کند. ترامپ استدلال‌های باقی جهان علیه تجاوز روسیه به اوکراین یا حملۀ آیندۀ چین به تایوان را رد می‌کند. واکنش مسکو و پکن به خوبی نشان می‌دهد که رهبران روسیه و چین متوجه هستند که ترامپ چه کاری برایشان انجام می‌دهد. تنها سؤال پیش رو این است که آیا ترامپ دانسته کار روابط عمومی پوتین و شی را انجام می‌دهد یا ندانسته. به نظر من، دقیقاً می‌داند چه کار می‌کند. سیاست مبارزه با دوستان و توانمندی دشمنان را در پیش گرفته است.

۲. ماسک: برای حامیان ترامپ مهم است که باور کنند واقعاً او در قدرت است. یکی از راه‌های دستیابی به این هدف این است که ترامپ عجیب‌تر از ایلان ماسک به نظر برسد. ماسک اخیراً اعلام کرده که فقط راست افراطی می‌تواند آلمان را نجات بدهد، خواستار انحلال دولت بریتانیا شده و حتی ترجیحاتش را دربارۀ رهبری احزاب رادیکال این کشورها بیان کرده است. این کارهای ماسک هم به صورت کلی با فعالیت‌های ترامپ جور درمی‌آیند: ماسک، مانند ترامپ، در اروپا از افرادی حمایت می‌کند که مخالف اتحاد با آمریکا، تجزیۀ اتحادیه اروپا و ساده‌تر کردن وضعیت برای پکن و مسکو هستند. اما حتی ایدئولوگ‌های ترامپ هم باید اذعان کنند که پول ماسک به این معنی است که شاید او حتی بتواند به این اهداف برسد. کارهای ماسک، با هر استانداردی، عجیب بوده‌اند. اگر ماسک را یک فرد در نظر بگیریم، او مدعی است قدرت اجتماعی ساختن و نابودی دولت‌های اطراف جهان را دارد («علیه هر کسی که بخواهیم می‌توانیم کودتا کنیم.») اگر ماسک را شریک ترامپ در ریاست‌جمهوری بدانیم، او به شیوه‌ای علناً امپریالیستی در سیاست داخلی دیگر کشورها مداخله می‌کند. مانند ترامپ، ماسک هم هرگز سندی ارائه نداده است که نشان دهد درکی از منافع ملی آمریکا دارد یا اصلاً اهمیتی می‌دهد که چگونه این تغییرات در جهان بر زندگی آمریکایی‌ها تأثیر می‌گذارند. او از قدرتش برای اهداف خودش استفاده می‌کند و تلاشی هم برای پنهان کردن این مسئله ندارد. در این وضعیت، جایی که قدرت ترامپ شاید از ماسک کمتر باشد، او می‌تواند در سطحی تماشایی رقابت کند. ممکن است در بلند مدت، برنامۀ ماسک برای اروپا و جهان از برنامۀ ترامپ برای گرینلند شوم‌تر باشد. اما امروز، دست کم کمتر توی چشم است و پوشش رسانه‌ای کمتری می‌گیرد. پس شاید ادبیات امپریالیسم ترامپ آنجاست تا حواس‌ها را از امپریالیسم واقعی ماسک پرت کند. و البته، کاملاً هم محتمل است که ماسک پشت ادبیات ترامپ باشد. فکر می‌کنیم چه کسی به ترامپ گفته گرینلند و کانادا منابع معدنی ارزشمندی دارند؟ این از آن موضوعاتی است که ترامپ خودش بخواند؟ ادبیات خود ماسک دربارۀ کانادا اما توجه کمتری گرفته است، حتی با اینکه از ادبیات ترامپ تندتر بوده است.

۳. نامزدها: ترامپ در هدایت توجه رسانه‌ها به این سو و آن سو مهارت دارد. و او مجبور است این کار را انجام دهد، با توجه به اینکه بسیاری از نامزدهای او برای مناصب عالی، به ویژه مسئولان امنیت ملی، بی‌کفایت و حتی بدتر از بی‌کفایت هستند. همانطور که قبلاً نوشته‌ام، خنده‌دار است که تصور کنیم تولسی گبرد انتخاب معقولی برای هدایت آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا است، پیت هگست وزارت دفاع را اداره کند یا کاش پاتل اف‌بی‌آی را مدیریت کند. این افراد هیچ صلاحیتی برای این مناصب ندارند. و همین باید برای رد صلاحیت آن‌ها کافی باشد. نکتۀ برجستۀ مربوط به آن‌ها این است که یک چیزشان از بی‌کفایتی کاملشان فراتر است: مواضع بدنام آن‌ها در حمایت از نابودی نظم حقوقی بین‌المللی و داخلی. گبرد در سراسر جهان به جز دفاعش از اسد و پوتین به چیزی شناخته نمی‌شود. هگست معتقد است که آمریکا باید «جنگ مقدس»ی علیه خودش به راه بیندازد. پاتل ادعا کرده است که آمریکایی‌ها را باید به دلیل دیدگاه‌های سیاسی‌شان دستگیر کرد. همانطور که به جلسات تأیید نامزدی آن‌ها نزدیک می‌شویم، باید به این فکر کنیم که اگر چنین افرادی مجاز به ادارۀ برخی از قدرتمندترین نهادهای اعمال خشونت تاریخ جهان شوند، چه نوع آمریکایی و چه نوع جهانی ایجاد خواهد شد. تمام صحبت‌ها دربارۀ گرینلند و دیگر موضوعات، این مسائل را پنهان کرده است. این صحبت‌ها رسانه‌ها را منحرف می‌کند. و آشوب را طبیعی جلوه می‌دهد. باید منصفانه اشاره کرد که این افراد در واقع به جنگیدن در جنگ‌های خارجی کمکی نخواهند کرد. در صورت تأیید نامزدهای ترامپ، چیزی که می‌توانیم انتظار داشته باشیم درگیری در داخل ایالات متحده است. ترامپ به این طریق هم جهان را برای گسترش روسیه و چین باز می‌کند. اگر منطق این فرضیه را دنبال کنیم، دوباره به منطق اول بازمی‌گردیم: اینکه امپریالیسم جعلی آمریکایی ترامپ فقط برای تسهیل امپریالیسم واقعی روسیه و چین وجود دارد.

۴. دشمنان: ترامپ با اعلام اینکه قصد دارد نظم جهانی را نابود و زندگی را برای پوتین و شی آسان کند، در واقع یک آزمون وفاداری ایجاد می‌کند. هرکسی که بخواهد برای او کار کند یا وفادار به او شناخته شود، باید از ایده‌های وحشیانه و مخرب او حمایت کند یا حداقل دربارۀ آن‌ها سکوت کند. صرف نظر از اینکه ترامپ اقدامی تهاجمی علیه کانادا، گرینلند، پاناما یا مکزیک انجام دهد یا نه، کسانی که به پوچی و خودتخریبی این مسائل اشاره می‌کنند ممکن است به عنوان دشمن معرفی شوند. سیاست ترامپ بر اساس مفهوم دوستان و دشمنان عمل می‌کند، نه بر اساس منافع مردم یا حقوق شهروندان. بنابراین، خیال‌پردازی‌های امپریالیستی می‌توانند در سیاست داخلی به عنوان ابزاری برای ترسیم خطوط و ایجاد درگیری داخلی مفید باشند.

۵. منابع معدنی: افرادی که به دنبال نوعی منفعت آمریکا در کنترل گرینلند یا کانادا هستند، به منابع معدنی این کشورها اشاره می‌کنند. این مسئله به هیچ وجه به معنای این نیست که حمله به آن‌ها ایده خوبی است. حفظ اتحادهای کنونی ما با کانادا و اروپا و تجارت منصفانه با دوستانمان بسیار منطقی‌تر است. حمله و تهدید به آن نه تنها آمریکایی‌ها را به کالاهای ارزشمند نمی‌رساند، بلکه نظم جهانی را از بین می‌برد و همه از جمله خود آمریکایی‌ها را در وضعیت بدتری قرار می‌دهد. به از آنجا که این تهدیدات کنترل قطب شمال را برای دیگران آسان‌تر می‌کند، تهدیدات ترامپ به نفع روسیه است. درگیری میان متحدان غربی و نادیده گرفتن قوانین بین‌المللی، شرایط را برای پوتین در همه جا، از جمله قطب شمال، آسان‌تر می‌کند. و حقیقت سخت دنیای واقعی این است: رویاپردازی برای فتح سرزمین‌های شمالی به خاطر گاز و نفت بی‌معنی است. حتی اگر این امکان وجود داشته باشد، بدترین سیاست ممکن خواهد بود. با توجه به وضعیت آب و هوای جهانی، اگر بخواهیم شانس حفظ خود به عنوان یک تمدن کارآمد را داشته باشیم، منابعی که در حال حاضر زیر یخ قرار دارند باید در زمین باقی بمانند. حتی اگر گرینلند و کانادا در یک دنیای تاریک امپریالیستی تحت کنترل آمریکا باشند، منابعی که امپریالیست‌های آمریکایی به دنبال آن هستند فقط با ذوب شدن یخ‌ها توسط گرمایش جهانی قابل دسترسی می‌شوند. افرادی که می‌خواهند از این منابع سود ببرند، خود را در دنیایی تصور می‌کنند که در آن آمریکا در سواحل خود غرق شده و باقی جاهایش در حال سوختن هستند و بخش بزرگی از جمعیت آمریکا هر روز در شرایطی مانند اشویل یا لس‌آنجلس زندگی می‌کنند. آرزوی کنترل این منابع به سیاستی فاجعه‌بار منتهی می‌شود، برنامه‌ای برای سوزاندن دنیا به خاطر منافع عده‌ای معدود. و بر اساس همین منطق است که باید سخنان ترامپ را جدی بگیریم.

منبع