این پرسش ها در مقطع کنونی محلی از اعراب ندارند:چه کسی جنگ را آغاز کرد؟اوکراین ،روسیه را تحریک کرد یا بالعکس کیف، مسکو را؟حق با کیست:اوکراین یا روسیه؟

همه این سوالات ما را از نقطه کانونی بحث دور می کند و ما را با یک تقلیل گرایی مضاعف برای تحلیل تحولات اوکراین مواجه می کند.

پرسش بنیادین و کانونی ما باید چرایی مساله باشد و نه چگونگی و نه همچنین پرسش هایی هنجاری که ما را به جانب یکی از طرفین این منازعه سوق می دهد.

پس به من اجازه دهید این سوال محوری با شما در میان بگذارم:چرا جنگ اوکراین آغاز شد؟قبل از پاسخ به این پرسش مهم و راهبردی باید به یک سوال مقدماتی دیگر نیز پاسخ دهیم:آیا چنین جنگی 10 سال پیش هم در مخلیه کسی می گنجید و اگر اینچنین نبود، چرا ؟ 

پس از فروپاشی شوروی نظم دو قطبی به یک نظام سلسله مراتبی به رهبری آمریکا تبدیل شد و از این حیث ایالات متحده در شمایل یک ابرقدرت چهار بعدی درآمد که کسی یارای برابری با آن را نداشت؛بنابراین از اروپا تا خاورمیانه و شمال آفریقا به حوزه نفوذ این کشور درآمد و تلاش بر این متمرکز شد که هنجارها و ارزش های آمریکایی به سراسر جهان صادر شود؛کافی بود واشنگتن عزم بکارگیری قدرت خود را داشته باشد تا امری به مرحله وقوع بپیوندد.

در این میان همه قدرت های بزرگ به بازیگرانی قاعده پذیر تبدیل شده بودند اما نظم بین الملل بتدریج از آن حالت سلسله مراتبی به سمت یک نظام تک-چند قطبی حرکت کرد یعنی آمریکا قطب برتر باقی ماند ولی در عین حال برای پیش بردن پروژه های خود به همکاری سایر قطب ها نیز نیاز داشت.البته اگر همکاری نیز در میان نبود اتفاق عجیبی رخ نمی داد بلکه صرفا واشنگتن هزینه های بیشتری را برای پروژه های خود پرداخت می کرد(جنگ آمریکا علیه عراق را در سال 2003 به یاد بیاورید) در این مرحله دوم از نظم سیاسی پس از جنگ سرد کشورهای هسته ای نظیر روسیه تلاش می کردند تنها بر گزینه بازدارندگی سیاسی تکیه کنند و هر ازگاهی این اهرم را با استفاده از حق وتو در شورای امنیت بکار می بستند.

در هر یک از این مراحل تقریبا قشون کشی و استفاده از ابزار نظامی در گرانیگاه های جغرافیایی و ژئوپلتیک توسط قدرتی غیر از آمریکا غیر قابل تصور می کرد.این مساله تقریبا به یک قاعده تبدیل شده بود و این تصویر آنچنان در سه دهه گذشته در اذهان عمومی و در سطح نخبگان جای گرفته بود که عدول از آن غیر قابل تصور می نمود.این تصویر بخصوص برای ما ایرانی ها در طول دو دهه گذشته به تصویری آشنا تبدیل شده بود؛چرا که منطقه ما به عرصه ای از فعل و انفعالات تقریبا بدون مانع آمریکایی ها البته بسیار پرهزینه برای آنها(حدود 6تریلیون دلار که با نرخ بهره آن در سال 2050 به حدود 13 تریلیون دلار می رسد) تبدیل شده بود،روزی لیبی،روزی دیگر عراق و.... بر اساس همین تصاویر مانوس و آشنا بیشتر تحلیل گران ایرانی تصور می کردند که امکان حمله روسیه به اوکراین وجود ندارد و آن را غیر قابل تصور در نظر می گرفتند.(براساس انگاره های 10 سال پیش)اما این حمله برغم همه این تحلیل ها سرانجام بوقوع پیوست.من در اینجا می خواهم در مورد نفس همین حمله صحبت کنم(صرف نظر از موفقیت یا ناکام ماندن آن)یعنی به این سوال پاسخ دهم که چرا تحولی که 10 یا 20 سال پیش غیر قابل تصور بود ،امروز بوقوع پیوسته است.

برخی ممکن است بگویند دیوانه ای در کاخ کرملین نشسته است و بر مبنای یک سطح تحلیل فردی به تحلیل جنگ اوکراین بپردازند؛اما به گمان من این دسته افراد، کم حوصلگان عصر ما در مواجهه با چالش های فکری جدید هستند و برای اینکه خود را از کار دشوار پردازش جوانب و سطوح مختلف تحلیل رها کنند،به این تحلیل ها دست می زنند.

ما از همین جنس تحلیل ها را در زمانه ظهور هیتلر در آلمان و دهه ها بعد ترامپ در آمریکا شاهد بودیم،بدون اینکه به این مساله بپردازند که چرا اساسا هیتلر و ترامپ  ظهور کردند؟با این مقدمه به سوال اصلی که در ابتدای مقاله آن را طرح کردم،می رسیم.چرا حمله به اوکراین بوقوع پیوست؟پوتین ظرف چند ماه گذشته بتدریج حدود 200 هزار نیرو را پشت مرزهای اوکراین قرار داد اما پاسخ غرب چه بود؟تهدید به تحریم.چرا چنین تهدیدی؟چون اهرم کم هزینه ای برای غرب است.

نباید فراموش کنیم که با وجود همه فراز و فرودهای بین المللی ایالات متحده هژمونی خود را بر نهادهای بین المللی اقتصادی حفظ کرده است.اما آیا اهرم تحریم در برابر یک قدرت هسته ای که ظرف سال های گذشته میلیاردها دلار پول نفت و گاز خود را سرازیرخزانه خود کرده بود؟کافی است.مطمئنا پاسخ منفی است.

نکته دیگر اینکه در مورد اعمال همین اهرم کم هزینه نیز غرب با تعلل و تاخیر بسیار عمل کرد حتی پس از به رسمیت شناختن دو جمهوری جدایی طلب توسط پوتین و 72 ساعت قبل از آغاز حمله نظامی نیز غرب به این اهرم بدلایل متعدد با تمام توان و نیرو چنگ نزد.اما چرا؟به نظر من نظم کنونی هم در سطح ساختار(توزیع قدرت)و هم در سطح هنجارهای و رژیم های بین المللی برآمده از آن با بحران مواجه شده است و به همین دلیل هم هست که پوتین در گام اول احتمال جنگ را در ذهن پروراند  و درگام دوم  آن را عملیاتی کرد.

امری که در هر دو سطح 10 سال پیش غیر قابل تصور بود.اما واکنش غرب به خوبی نشان می داد که اگر چه واشنگتن بر روی کاغذ هنوز قدرت برتر جهان است ولی از انگیزه ،اراده و عزم لازم برای اعمال این قدرت برخوردار نیست.

شاید برخی استدلال کنند که اوکراین در ردیف منافع حیاتی آمریکا نیست؛این درست ولی در اینجا سوال مهمتری پیش می آید:آیا آمریکا و غرب از پیامدهای ژئوپلتیک حمله به اوکراین ناآگاه بودند؟از اظهارات مقامات غربی می توان بدین جا رسید که توجه به این پیامدها همواره مورد توجه آنها بوده است پس علت همان نداشتن عزم و اراده برای اعمال قدرت است.

برای این مساله دلایل بی شماری می توان برشمرد:یکی ترس غرب از تشدید تنش با مسکو بدلیل تاثیر مستقیم آن بر سطح تورم و مسائل اقتصادی در اروپا و آمریکا آن هم در استانه انتخابات آمریکا و فرانسه؛ عدم آمادگی و خستگی افکار عمومی غرب بویژه در آمریکا از مداخلات بین المللی و هزینه های مترتب بر آن و...با این همه غرب و آمریکا توانستند پس از چند روز بحث و کشمکش در مورد یک بسته تحریمی نسبتا قوی در مورد تهاجم روسیه به اوکراین به نتیجه برسند.

اما واقعیت این است که این اهرم که در بهترین حالت نیمی از اقتصاد روسیه را مورد هدف قرار می دهد،از توان بازدارندگی لازم برخوردار نیست.شما برای بازدارندگی در برابر یک قدرت اتمی نیازمند استفاده از اهرم های دیگری در ابعاد نظامی و امنیتی هستید که تا به امروز غرب به آنها نپرداخته است.

شاید به همین دلیل هم باشد که جنگ نه تنها ادامه یافته است بلکه پوتین به فکر آماده باش هسته ای هم افتاده است.

علاوه بر این الگوهای رفتاری گذشته غرب تهییج کننده پوتین برای عمل به اقدام در مورد اوکراین بود؛نوع پاسخ غرب درجنگ کریمه،جنگ سوریه و ..این ادراک را در پوتین تقویت کرد که غرب وارد یک مناقشه پرشدت با مسکو نخواهد شد و همین مساله ریسک تصمیم گیری برای حمله را به شدت کاهش می داد.فازغ از همه اینها نفس جنگ اوکراین تغییرات دامنه داری را در گام اول در اروپا و بطور بالقوه در نظام بین الملل بوجود خواهد آورد.

فوری ترین تغییر به صدر آمدن دغدغه امنیت در اروپا به جای بحث اقتصاد و همکاری است.این جنگ تاثیرات عمیقی را بر ادراکات کشورهایی نظیر آلمان،هلند،لهستان،بازیگران بالتیک و – از محیط پیرامون خواهد گذاشت.آلمان دیگر آلمان قبل جنگ نخواهد بود و شاهد شیفت بزرگ در سیاست خارجی این کشور پس از جنگ جهانی دوم خواهیم بود.بسیاری از این کشورها درصد بسیار بیشتری را از تولید ناخالص داخلی خود را صرف مسائل نظامی خواهند کرد.

نکته دوم اینکه جنگ اوکراین می تواند تاثیرات بالقوه ای بر نظم جهانی هم بگذارد و اگر چین نیز به جبهه روسیه بپیوندد این تاثیرات حالت بالفعل به خود خواهد گرفت و شکل و ماهیت نظام بین الملل را تغییر خواهد داد مگر اینکه غرب به فکر جدایی چین از روسیه بیفتد که لازمه آن هم واگذاری امتیازات مهم به چین در حوزه تجارت،تایوان و.. خواهد بود و همین کار طلاق چین از روسیه را بیش از پیش دشوار خواهد کرد.

این جنگ همچنین از این پتانسیل برخوردار است که در میان مدت حافظان و نافیان وضع موجود را در برابر طرفداران تغییر آن قرار دهد.اما در این میان هرچقدر زلنسکی و اوکراین بتوانند مقاومت بیشتری از خود در برابر روسیه نشان دهند،حافظان وضع موجود یعنی غرب می توانند زمان بیشتری برای ترمیم ،بازسازی و احیای نظم بین الملل موجود بیابند.(این نظم به لحاظ ساختاری و کارکردی دچار بحران شده است)در این بازه زمانی می توانند به تعریف دوباره از نهاد ناتو و بهبود کارکردهای آن بپردازند و.... اما در غیر اینصورت عقربه های ساعت به سود طرفداران تغیر وضع موجود حرکت خواهد کرد.هر چه هست با این دست فرمان نمی توان در مقابل روسیه به عنوان نیروی برهم زننده نظم موجود در اروپا و در صورت همراه کردن چین با خود به عنوان اخلالگرهای بزرگ در نظام بین الملل موجود عمل کرد.

هفته ها وماههای آتی سرنوشت خیلی چیزها را مشخص خواهد کرد؛اول از همه اینکه آیا پس از روسیه بازیگران دیگری هم به فکر قشون کشی خواهند افتاد یا نه مساله تمایل برای تغییر نظم های منطقه ای و سپس بین المللی در همینجا زیر خاک مدفون خواهد شد؟

پاسخ به این سوال را سرنوشت جنگ اوکراین و این بار چگونگی آن مشخص خواهد کرد و نه چرایی آن.ما پس از حمله روسیه به اوکراین از مساله چرایی عبور کرده ایم و خود چرایی بوقوع پیوستن جنگ از یک بحران حکایت می کند؛بحرانی که می تواند دامنه دار یا در همینجا دچار توقف شود؟پس بحث از این مرحله به بعد چگونگی پایان یافتن جنگ است.

هادی خسروشاهین،پژوهشگر مسائل بین الملل است