ترامپ، در مقام سیاست‌مدار، همیشه چهره‌ای نوظهور و غیر منتظره بوده است؛ چه به هنگام شکست. چه به وقت فصل پیروزی. چه در زمان کمپین و چه در وقت دولت‌داری. او نه یک جمهوری‌خواه کلاسیک، نه یک سیاستمدار تیپیکال و نه یک رییس‌جمهور عادی بود‌ه است. سیاست‌ورزی‌ ترامپ همواره همراه با خط‌شکنی‌های سیاسی بوده و رهبری مطلق و طولانی‌مدت او بر فیل‌ها نیز نشان می‌دهد داستان او و حزب جمهوری‌خواه علیرغم میل باطنی بسیاری از نخبگان و رهبران این حزب هم‌چنان ادامه دارد.

دونالد ترامپ همواره به دلیل ادبیات سیاسی‌اش، ایگوی قدرتمندش، ستایش رهبران دیکتاتور در جهان مثل سران چین، روسیه و کرهٔ شمالی و از همه مهم‌تر وقایع آشوبناک روز شش ژانویهٔ ۲۰۲۱، مورد انتقاد و اعتراض بسیاری، از جمله از سوی هم‌حزبی‌ها و حتی بعضی از منصوبان پیشینش در دولت خود قرار گرفته است. تا جایی که در جریان رقابت‌های انتخاباتی جاری، شماری از جمهوری‌خواهان مانند چنی پدر و دختر رسماً از کاملا هریس حمایت کرده‌اند و بعضی از منصوبان پیشینش مانند مایک پنس و جان بولتون تصریح کرده‌اند که از دونالد ترامپ برای راهیابی مجدد به کاخ سفید حمایت نخواهند کرد.

به نظر می‌رسد بسیاری از این انتقادها و اعتراض‌ها مشروع باشد. اما آنچه این جستار در پی گفتن آن است، این است که ترامپ به همان اندازه که برای حزب جمهوری‌خواه دردسرساز بوده، ناجی آن نیز در شرایطی سخت به حساب می‌آید. او از یک سو به پوست‌اندازی حزب جمهوری‌خواه کمک کرد و باعث شد این حزب جای پای محکم‌تری در بین بعضی از گروه‌های رأی‌دهنده مانند کارگران و جوانان (به‌ویژه در میان مردان سفیدپوست) پیدا کند و هم از سوی دیگر مشی و مشرب وی چه در زمانی که در قدرت بود و چه در زمانی که مشغول کارزار انتخاباتی است، خدشهٔ جبران‌ناپذیری به وجهه و برند حزب جمهوری‌خواه زد؛ حزبی که روزگاری با کاریزما و رهبری زبانزد رونالد ریگان شناخته می‌شد!

برآمدن ترامپ سیاسی و تسخیر حزب جمهوری‌خواه

دونالد ترامپ پیش از ورود جدی به سیاست، سرمایه‌دار و سلبریتی‌ای بود که همیشه در حاشیه سیاست آمریکا حضور پررنگی داشت. او در سال ۲۰۰۰ نیز با نامزدی در حزب دست راستی رفرم، برای رسیدن به جایگاه ریاست‌جمهوری دورخیز کرده بود. اما داستان وقتی جدی شد که ترامپ در رقابت‌های درون‌حزبی جمهوری‌خواهان برای انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ اعلان نامزدی کرد و با غلبه بر یک دو جین فرماندار و سناتور جمهوری‌خواه، بر فراز بسیاری از سیاست‌مداران استخوان‌خردکردهٔ این حزب ایستاد و به شیوه‌ای پوپولیستی و بی‌واسطه در دل رأی‌دهندگان حزب جمهوری‌خواه جا خوش کرد و حزب جمهوری‌خواه را از دوران سردمداری امثال جان مک کین، میت رامنی، دیک چنی و بوش‌ها عبور داد.

جمهوری‌خواهان کلاسیک و اصول‌گرا مانند میت رامنی، جان مک‌کین فقید، جورج بوش و مایک پنس می‌توانند روش و منش ترامپ را نقد کنند. می‌توانند به درستی اذعان کنند که ترامپ با نگاهی کم‌وبیش انزواگرایانه در سیاست خارجی، بدبینی‌اش به فرایند تجارت جهانی و حمایت از سیاست‌های حمایت‌گرایانه و تشویق موج پوپولیسم، از بسیاری از خطوط سنتی حزب جمهوری‌خواه عبور کرده است. اما هیچ‌گاه نباید فراموش کرد که احزاب، موجودات زندهٔ اجتماعی هستند و تغییر و تحول در سیاست‌ها و مواضع مورد پشتیبانی آن‌ها نه عجیب است و نه لزوماً مذموم. به‌ویژه در سیستم‌های سیاسی دوحزبی مانند ایالات متحده که پویایی حزبی در تاریخ این کشور بارها و بارها مواضع دو حزب اصلی را دچار تغییر و حتی بعضاً جابجایی کرده است. اساساً فلسفه برگزاری انتخابات درون‌حزبی در آمریکا همین است که از تسلط رهبران حزبی جلوگیری کند و احزاب خودشان را با آخرین تغییرات اجتماعی وفق دهند.

چرخش مداوم احزاب

برای مثال اگر این حزب جمهوری‌خواه بود که به رهبری، آبراهام لینکن، برده‌داری علیه سیاهان را الغاء کرد، از آن سوی نیز روؤسای جمهور دموکرات مانند فرانکلین روزولت، جان إف کندی و لیندون جانسون بودند که با پیشبرد برنامه‌های «ترقی‌گرایانه» حقوق مدنی سیاهان را تصویب و تثبیت کردند. یا اگر روزگاری «جنوب» پایگاه دموکرات‌ها بود، از تقریباً پس از دوره نیکسون، بسیاری از ایالت‌های جنوبی به رنگ قرمز درآمدند.

اما برگردیم به قصهٔ خدمت و خیانت ترامپ به حزب جمهوری‌خواه. بگذارید این قصه را از آخرین رییس‌جمهور جمهوری‌خواه پیش از خودش پی بگیریم. جورج دبلیو بوش که بی اغراق و خطا می‌توان او را یکی از منفورترین روؤسای جمهور تاریخ آمریکا قلمداد کرد. بوش پسر در شرایطی کاخ سفید را ترک کرد که بر اساس نظرسنجی‌ها میزان محبوبیتش در جامعه آمریکا به کمتر از بیست درصد رسیده بود. یکی از پایین‌ترین‌ها از زمانی که سنجه‌ای به نام نظرسنجی در سیاست آمریکا کاربرد پیدا کرده بود. بوش حتی در دو دوره انتخابات ۲۰۰۰ و ۲۰۰۴ نیز با فاصله‌ای بسیار نزدیک برنده انتخابات شده بود. ماجراجویی نئوکان‌ها در خاورمیانه، جنگ‌های فرسایشی در عراق و افغانستان، طوفان کاترینا، بحران اقتصادی ۲۰۰۸ و یک بدهی ملی بالای به‌جامانده دست به دست هم دادند تا پیام «امید و تغییر» باراک اوباما، نامزد کاریزماتیک حزب دموکرات راه خودش را در میان صفوف مردم آمریکا پیدا کند. 

نه جان مک‌کین، این پیر کهنه‌سرباز نسبتاً قابل احترام در میان مردم آمریکا در سال ۲۰۰۸ و نه میت رامنی، فرماندار و کارآفرین دموکرات‌منش و محافظه‌کار در سال ۲۰۱۲ هیچ‌کدام را یارای پیروزی بر اوباما نبود. همه این‌ها گواهی بود بر آن‌که عمر جمهوری‌خواهی نئوکان، حداقل برای مدتی به سر رسیده است و شاید اگر نعمت انتخابات درون‌حزبی در دموکراسی آمریکایی نبود، رهبران این حزب دیرتر از آنچه که باید، پیام حامیان خود را می‌شنیدند. همان‌طور که به دلیل فقدان رقابت درون‌حزبی در سیستم سیاسی بریتانیا، رهبران حزب محافظه‌کار در این کشور مطالبات تازهٔ پایگاه اجتماعی خود را نشنیدند و در انتخابات پارلمانی أخیر بخشی از حامیان‌شان را به سمت حزب راست‌گرای «رفورم» روانه کردند. 

واقعیت آن است که پایگاه اجتماعی جناح راست در طیف سیاسی بسیاری از کشورهای غربی از جمله آمریکا در حال تغییر است. اگر دیرزمانی راست‌ها را به محافظه‌کاری و چپ‌گرایان را به تحول‌طلبی می‌شناختند، حال چندی است جای این دو جناح در بازی سیاسی در غرب عوض شده است.

احزاب چپ در قالب احزاب حامی وضع موجود و نمادی از «دستگاه» حاکم به شمار می‌روند و احزاب دست راستی با نشان تغییر به میدان می‌آیند؛ تغییری برای جلوگیری از تغییرات بیشتر و بازگشت به اصل خویش که از آن دور مانده‌اند! احزاب و سیاست‌مداران راست‌گرای زیادی این روزها با شعارهایی مانند مخالفت با فرایند فزایندهٔ جهانی‌شدن، موج مهاجرت و مقابله با دستگاه حاکم و الیت سیاسی در اروپا و آمریکا به قدرت می‌رسند. ترامپ یکی از اولین آن‌ها بود. 

سوار شدن بر موج نارضایتی

ترامپ به عنوان یک کارآفرین که با مفهوم تقاضا به خوبی آشنا است و به‌عنوان یک چهره سیاسی اما غیر سیاست‌مدار، در سال ۲۰۱۶ خود را از حزب جمهوری‌خواه نامزد ریاست‌جمهوری کرد اما خودش را مقید به همه قیود نوشته و نانوشتهٔ این حزب ندانست. 

برای همین، تندترین انتقادها را به جورج بوش و جنگ عراق روا می‌داشت، به الیت سیاسی هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات حمله می‌کرد، ابایی از پشتیبانی از سیاست‌های حمایت‌گرایانه و تأمین اجتماعی از خود نشان نمی‌داد و کژدار و مریز از انزواگرایی در سیاست خارجی دفاع می‌کرد. ترامپ سوار بر موج پوپولیسم، از فراموش‌شدگان جامعه آمریکایی سخن می‌گفت؛ از سربازان آمریکایی که در جنگ عراق جان باختند و مجروح شدند. از کارگران آمریکایی که به عقیدهٔ او، مهاجران غیر قانونی شغل و دستمزد آن‌ها را به یغما برده بودند. ترامپ به خوبی توانست رهبری دوران گذار حزب جمهوری‌خواه را از دوران نخبگان نئوکان‌ به دوران راست‌گرایی و انزواگرایی، با محوریت طبقه متوسط و طبقه کارگر بر عهده بگیرد.

اخیراً مطابق نظرسنجی اتحادیه کارگری تیمستر که یکی از بزرگترین و قدیمی‌ترین اتحادیه‌های کارگری در آمریکا است، ۵۸ درصد از اعضای این اتحادیه گفته‌اند در انتخابات پیش رو ترامپ را بر هریس ترجیح می‌دهند. از این حیث، جمهوری‌خواهان و محافظه‌کاران باید قدردان ترامپ باشند. این خدمتی بود که ترامپ به حزب جمهوری‌خواه ارزانی داشت.

پدیده‌های اجتماعی پابه‌پای انسان‌هایی که در جامعه زندگی می‌کنند، رشد و تغییر می‌کنند. آمریکای امروز، آمریکای دهه هشتاد میلادی نیست که رهبری چون رونالد ریگان را بطلبد.‌ ماشین‌های سیاسی مانند احزاب در دموکراسی‌ها تا حدی تغییرات فرهنگی را بازتاب می‌دهند. در چند دهه أخیر مطابق بسیاری از آمارها، فرهنگ خانواده، ازدواج و فرزندآوری در آمریکا تضعیف شده و به سبب گسترش اینترنت و ارتباطات، اختصاصات فرهنگی ایالت‌ها و اجتماعات محلی در آمریکا نیز کم‌شدت‌تر از پیش شده است و عموم جامعه با مسائل متأخر فرهنگی مانند دگرباشی جنسی کنار آمده است‌‌. دلیل نرمش‌های أخیر دونالد ترامپ در موضوع سقط جنین و اینکه گفته هرگز زیر بار امضای قانون فدرال ممنوعیت سقط جنین نمی‌رود، نیز همین است. محافظه‌کارانی که از این صف عقب افتاده‌اند، ناگزیر دیر یا زود به این صف می‌پیوندند.

روی دیگر سکه...

اما آنچه گفته شد، یک روی سکه و صحبت از خدمات ترامپ به حزب جمهوری‌خواه بود. لیکن هم‌چنان دلایل مشروع زیادی برای نقد و گلایه به ترامپ وجود دارد. دلایلی که گاهی وزن آن چنان سنگین می‌نماید که بعضی از جمهوری‌خواهان کلاسیک و محافظه‌کار را مجاب می‌کند که او را یکی از خودشان ندانند. دلایلی مانند ادبیات سیاسی ترامپ، نوع مواجهه وی با رسانه‌ها، توهین‌های کلامی به رقیبان، به زیر سوال بردن بعضی از ارزش‌های اساسی و نهادهای سیاسی آمریکا و از همه مهم‌تر روحیهٔ «نپذیرفتن شکست» که در انتخابات گذشته، وقایع آشوبناک شش ژانویه را رقم زد و انتخابات پیش رو را نیز مستعد تنش و تلاطم کرده است. آنچه در ششمین روز از ژانویهٔ ۲۰۲۱ رخ داد، نموداری تمام‌نما بود از روحیه و رهبری ترامپ و نقطهٔ پایانی مسیر مشترک او با بسیاری از همراهان و منصوبان پیشینش. 

اگر ترامپ به مشی و مشرب دموکراتیک پایبند بود، اگر حداقلی از اخلاق و تشریفات سیاسی را مراعات می‌کرد و اگر نتیجهٔ انتخابات ۲۰۲۰ را می‌پذیرفت، می‌شد انتظار داشت که آیندگان در حزب جمهوری‌خواه قضاوت مثبت‌تری نسبت به او داشته باشند و جمهوری‌خواهی مدل ترامپ در شجره‌نامهٔ این حزب جایگاه محترمی پیدا کند.

 درست است که گرایش جمهوری‌خواهی نئوکان و کلاسیک نسبت به سابق، کم‌رنگ و کم‌فروغ شده اما هنوز زنده است. علائم حیات آن را می‌توان در رقابت‌های درون‌حزبی جمهوری‌خواهان برای ریاست‌جمهوری در سال گذشته و میزان نسبتاً قابل توجه حمایت از نامزدی مانند نیکی هیلی دید که حتی بعد از انصرافش از رقابت‌ها نیز، در بعضی از انتخابات‌های ایالتی درون‌حزبی آرای قابل توجهی را کسب می‌کرد. 

 دونالد ترامپ، به‌عنوان رهبر حزب جمهوری‌خواه باید تکثر و تنوع موجود در این حزب را پذیرا باشد و تا حد امکان همهٔ این گرایش‌ها را نمایندگی کند. (کاری که در ماه‌های ابتدایی ریاست‌جمهوری‌اش در دورهٔ اول به خوبی انجام می‌داد). 

در نگاهی خوش‌بینانه اگر ترامپ در سال ۲۰۲۰ نتیجهٔ انتخابات را می‌پذیرفت و مثل بسیاری از سیاست‌مداران که وقتی در یک انتخابات ریاست‌جمهوری شکست می‌خورند، خود را بازنشست می‌کنند، او نیز از سیاست کناره می‌گرفت و نقش یک پیشکسوت سیاسی را در حزب قرمزها ایفاء می‌کرد (مشابه جایگاهی که اوباما در حزب دموکرات دارد) و به جای اینکه تصمیم بگیرد مجدداً رییس‌جمهور شود، قصد می‌کرد تا رییس‌جمهورساز شود، هم برای خودش و هم برای جمهوری‌خواهان بهتر تمام می‌شد‌. 

ترامپ حتی همین اواخر هم می‌توانست از فضای همدلانه‌ای که پس از ترور ناکامش به دست آمده بود، به نحو نیکوتری استفاده کند‌. اما او با گزینش جی دی ونس به عنوان شریک انتخاباتی‌اش بیش از پیش راه خود را از جمهوری‌خواه‌های کلاسیک جدا کرد و آغوشش را سخاوتمندانه‌تر به روی شاخهٔ راست‌گرای این حزب گشود‌.

به هر روی در این آخرین روزهای ماراتن سنگین و نفس‌گیر ریاست‌جمهوری در آمریکا عامل کلیدی و تعیین‌کننده «مردم» آمریکا هستند. آن‌ها هستند که تعیین می‌کنند مدل حکمرانی دولت فدرال آمریکا در چهار سال آینده و هم‌چنین دورنمای حزب جمهوری‌خواه و محافظه‌کاری آمریکایی به چه سمت و سویی سوق پیدا کند. دونالد ترامپ، چه در صورت پیروزی و در چه صورت شکست، تا حداکثر چهار سال آینده عمر سیاسی‌اش به پایان خواهد رسید. اما اگر ترامپ در ۲۰۲۴ پیروز شود، معلوم نیست بلاخره چه زمانی سایهٔ ترامپیسم از سیاست آمریکا رخت خواهد بست؟