ترجمه: مسعود یوسفحصیرچین
چرا همه مثل من یک «لیبرال اساسی» نیستند؟
بهتازگی با یکی از همکارانم باهوشم در انستیتو کیتو گفتگوی مفیدی دربارۀ این واقعیت غمانگیز داشتم که اکثر مردم سوسیالیست یا فاشیست یا نژادپرست یا محافظتگرا یا لیبرالهای «سوسیال»ند و از آنچه به نظر هر دو ما حقایق واضح لیبرالیسم اساسیاند، بیاطلاعند.
مثلاً دربارۀ مهاجرت صحبت کردیم. این روزها از موضوعات داغ ایالات متحده و محور جذابیت ترامپ است ــکه جلوی «یورش» سیاهان و قهوهایها را خواهد گرفت. همکارم اشاره کرد که بسیاری از محافظهکاران بازار آزادی واکنش بسیاری بدی به این پیشبینی دارند که افزایش تنوع جمعیت آمریکا، باعث میشود در انتخاباتهای پیش رو حزب دموکرات اکثریت را به دست بیاورد. محافظهکاران همین که افراد دارای پوست سیاه و قهوهای را حین رأی دادن تصور کنند، کاملاً آمادهاند قید تعهدات ضعیفشان به تجارت آزاد سرمایه، کالا و نیروی کار را بزنند.
البته، حقیقت این است که رنگین پوستان همیشه به حزب دموکرات رأی نمیدهند. در انتخابات ریاستجمهوری اخیر، بعضی از مردان سیاه و قهوهای که معمولاً به دموکراتها رأی میدهند، برای دومین بار علیه نامزد زن دموکرات رأی دادند. نکتۀ ژرفتری که نیمکرۀ چپ مغز مطرح میکند این است که ترکیب کنونی مهاجران، توزیع آیندهاش را پیشبینی نمیکند. مهاجران ایرلندی، یهودی و ایتالیایی که در اواخر قرن نوزدهم به ایالات متحده یا برزیل یا استرالیا رفتند اکثراً بیسواد بودند و جمعیتِ وقت زادۀ اربابان بریتانیایی یا پرتغالی از آنها نفرت داشتند.
من و همکارم اما نتیجه گرفتیم که چنین استدلالهای آماری و علمیـاجتماعی و بهویژه اقتصادی، برای اکثر مردم قانعکننده نیست. تحلیلهای نیمکرۀ چپ همکاران اقتصاددانم مناسب این روزنامهاند که مخاطبانش افراد باهوشی هستند که پیشاپیش به نتیجهگیریهای من گرایش دارند. پیشتر بعضیشان را برایتان گفتهام.
چقدر هوشمندانه. آن استدلالها مقالات خوبی در ژورنالهای دانشگاهی میشوند و آمارها حقیقتشان را اثبات میکند.
اما نظر کسی را تغییر نمیدهند. آنچه نظر مردم را تغییر میدهد نوآوریهای نیمکرۀ راست است ــمثلاً داستانهای شخصی در فیلمی در دفاع از مهاجران؛ یا استفاده از استعارهای هشداردهنده علیهشان، مانند چیزی که ترامپ گفت؛ «کاروان»ی پر از مجرمان و سوءاستفادهکنندگان از برنامههای رفاهی و دیگر مهاجران خطرناک اهل آمریکای مرکزی که از طریق مکزیک به اینجا میرسند.
مثلاً عکسها میتوانند کاملاً قانعکننده باشند. احتمالاً شما هم، مثل اکثر آمریکاییهای حاضر در زمان اوج جنگ ویتنام، عکس دختر برهنهای را دیدهاید که با ناپالم بمبافکنهای آمریکایی سوخته بود. یا در مورد اخیر، عکس پسر سوریهای کوچکی را دیدهاید که حین تلاش برای رسیدن به یونان، غرق شد و امواج جنازهاش را به ساحل رساندند. آن عکس نظر بسیاری از اروپاییها را تغییر داد.
پس شاید باید از نوشتن استدلالهایی که از نیمکرۀ چپ مغز میآیند دست بکشم. شاید بهتر است عکس کسانی را چاپ کنم که با سیاستهای احمقانۀ دولت فقیر شدهاند.