به گزارش اکوایران، استفان والت، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد در یادداشتی برای فارن‌پالیسی می‌نویسد: فروپاشی اسکله موقتی که ایالات متحده برای رساندن کمک‌های امدادی به غزه ساخته بود، استعاره مناسبی برای مدیریت دولت بایدن در کل طول درگیری غزه بود. ساخت این اسکله اساساً یک نمایش گران قیمت نمایش عمومی بود، چون مقامات آمریکایی تمایلی به وادار کردن اسرائیل به باز کردن گذرگاه‌های مرزی و دادن اجازه ورود کمک‌های امدادی کافی برای غیرنظامیانی که با یک فاجعه انسانی ساخته دست بشر مواجه بودند، نداشتند.

این پروژه تا حد زیادی نمادین توانست حدود 60 کامیون کمک را تحویل دهد، قبل از اینکه دریای مواج به ساختار بندر آسیب برساند و ارسال کمک‌ها به حالت تعلیق درآید. تعمیرات اکنون در حال انجام است و طبق گزارش‌ها حداقل یک هفته طول می‌کشد، و هزینه کل عملیات تا کنون صدها میلیون دلار شده و در حال افزایش است.

ممکن است کسی این اپیزود تاسف‌برانگیز را تنها بخش کوچکی از یک تراژدی بزرگتر ببیند، اما من فکر می‌کنم که این موضوع سؤالات بزرگ‌تری در مورد جاه‌طلبی‌ها و ادعاهای آمریکا ایجاد می‌کند.

بندر موقت ساخت آمریکا در غزه

دست‌اندرکاران سیاست خارجی در ایالات متحده وسواس زیادی در مورد حفظ «اعتبار» دارند، عموماً برای توجیه کردن صرف منابع عظیم برای درگیری‌ها و تعهداتی که اهمیت استراتژیک ناچیزی دارند. در دهه‌های 1960 و 70، رهبران ایالات متحده درک کردند که ویتنام جنوبی یک قدرت کوچک با ارزش استراتژیک ذاتی کمی است، با این حال آن‌ها اصرار داشتند که عقب‌نشینی بدون پیروزی، توان بازدارندگی  آمریکا را زیر سوال می‌برد، اعتبار آن را تضعیف می‌کند و متحدان را در سراسر جهان تشویق می‌کند تا با بلوک کمونیستی همسو شوند. البته هیچ یک از این پیش بینی‌های تیره و تار محقق نشد، اما همچنان هر زمان که ایالات متحده خود را در یک جنگ غیرقابل پیروزی با منافع محدود می‌یابد، همان استدلال‌های ساده انگارانه دوباره تکرار می‌شوند.

اراده به تنهایی کافی نیست

کسانی که فتیش اعتبار دارند، معمولاً تصور می‌کنند همه آنچه لازم است عزم کافی است. آن‌ها معتقدند که اگر ایالات متحده به اندازه کافی تلاش کند، می‌تواند به هر هدفی که تعیین می‌کند دست یابد. در ذهن آن‌ها، پیروزی فقط مستلزم ماندن در مسیر است. اما این تصور که داشتن اعتبار و نفوذ صرفاً نیازمند اراده است، عنصر کلیدی دیگری را نادیده می‌گیرد که مسلماً مهمتر است. آن عنصر کلیدی کارآمدی است.

اگر نهادهای اصلی مسئول در روابط خارجی آمریکا -شورای امنیت ملی؛ وزارتخانه‌های امور خارجه، دفاع، خزانه‌داری، و بازرگانی؛ سرویس‌های اطلاعاتی؛ و کمیته‌های مختلف کنگره- صلاحیت چندانی نداشته باشند، تمام اراده جهان نیز نمی‌تواند دیگران را متقاعد کند که از توصیه‌های ایالات متحده استفاده کنند و از آن پیروی کنند.

برای مثال، عملیات‌ «برلین ایرلیفت» در سال 1948 پس از محاصره برلین غربی توسط نیروهای شوروی، نشانه روشنی از عزم محکم غرب بود. اما اگر ایالات متحده و شرکای آن قادر به انجام موفقیت‌آمیز عملیات‌های لجستیکی پیچیده نبودند، نتیجه معکوس می‌داد. ساختن یک اسکله غیر ضروری در دریای مدیترانه و فروپاشی آن پس از 9 روز، پیامی به مراتب متفاوت را ارسال می‌کند.

متأسفانه، دلایل زیادی برای طرح این سؤال وجود دارد که آیا نهادهای سیاست خارجی آمریکا می‌توانند نقش جهانی بلند مرتبه‌ای را که رهبران ایالات متحده بر عهده گرفته‌اند، ایفا کنند یا خیر. فهرست عملکردهای ناامیدکننده همچنان طولانی‌تر می‌شود: یک «فرایند صلح» در خاورمیانه که به ما گفته شده بود به راه‌حل دو دولت منجر خواهد شد، اما در عوض «واقعیت یک دولتی» امروزی را ایجاد کرده است؛ جنگی قابل اجتناب و ناشیانه بر سر کوزوو در سال 1999، که شامل بمباران تصادفی سفارت چین در بلگراد بود؛ خطاهای سیاستی و شکست اطلاعاتی که حملات 11 سپتامبر را ممکن کرد؛ تصمیم فاجعه بار برای حمله به عراق در سال 2003؛ بحران مالی 2008؛ مجموعه‌ای از رسوایی‌ها و برخوردها در دریا که شامل نیروی دریایی ایالات متحده بوده است؛ یک فرآیند معیوب و متورم خرید تدارکات نظامی که نمی‌تواند حسابرسی‌ها را پشت سر بگذارد و در آن هواپیماهایی خریداری می‌شوند که به ندرت آماده عملیات هستند؛ ناتوانی در پیش بینی اینکه گسترش نامحدود ناتو در نهایت به کجا می‌انجامد؛ امید بیهوده به اینکه تحریم‌های اقتصادی به سرعت اقتصاد روسیه را نابود خواهد کرد؛ یا تشویق‌هایی که نشانه‌های فراوانی را نادیده گرفت که ضدحمله تابستان 2023 اوکراین محکوم به شکست است؛ و مداخلات ناموفق در افغانستان و لیبی. تازه من یک کلمه هم در مورد سیرکی که مجلس نمایندگان ایالات متحده به آن تبدیل شده است، نگفتم.

جنگنده نیروی هوایی آمریکا اف 16

چرا اینگونه است؟

من از خواندن این روضه‌ی غم انگیز لذت نمی‌برم، و می‌دانم که واشنگتن برخی اقدامات مهم را به درستی انجام داده است. دولت کلینتون در طول بحران کارگیل 1999 به جلوگیری از یک جنگ بزرگ در جنوب آسیا کمک کرد. برنامه جهانی مقابله با بیماری ایدز دولت بوش از همه نظر یک موفقیت بزرگ بشردوستانه بود. دولت اوباما از نیروهای محلی که «خلافت» کوتاه مدت دولت اسلامی را سرنگون کردند، حمایت کرد. و دولت بایدن پاسخ اولیه به حمله روسیه به اوکراین را به طور موثر هماهنگ کرد. اطلاعات ایالات متحده نتوانست در سال 2014 تصرف کریمه توسط روسیه را پیش بینی کند، اما به درستی آنچه که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در سال 2022 برای آن آماده می‌شد را پیش بینی کرد.

بنابراین من نمی‌گویم که دولت ایالات متحده دائماً شکست می‌خورد.

اما سابقه کلی ناامید کننده است، و من سال‌ها را وقف این کردم که بفهمم چرا اینطور است. من گمان می‌کنم بخشی از مشکل، ترکیب غیرمعمول قدرت و معافیت از مجازات آمریکاست: از آنجایی که آمریکا همزمان بسیار قدرتمند و به‌طور غیرعادی ایمن است، رهبران آن می‌توانند انواع کارهای احمقانه را انجام دهند و اجازه دهند کشورهای دیگر بیشترین عواقب آن را متحمل شوند.

همچنین گرایش به این تصور در تشکیلات وجود دارد که اگر ایالات متحده به طور فعال سعی در مدیریت ده‌ها مشکل در سراسر جهان نداشته باشد، کل جهان از هم خواهد پاشید. این گرایش همواره واشنگتن را وادار می‌کند تا مسئولیت‌های بیشتری از آنچه در توانش است بر عهده بگیرد. یک دستور کار شلوغ، تعیین اولویت‌ها را دشوارتر می‌کند و توجه شایسته به هر مشکل را غیرممکن می‌کند. نتیجه اجتناب ناپذیر این است که بسیاری از کارها بد انجام می‌شوند یا اصلاً انجام نمی‌شوند.

همچنین هر بار که کاخ سفید دست به دست می شود، گردش نیروی انسانی عظیمی رخ می‌دهد و دسته‌ای از منصوبان جدید را وارد سیستم می‌کند که ابتدا باید منتظر تایید سنا باشند و سپس سعی کنند بفهمند باید چه کاری انجام دهند. این وضعیت شبیه به این است که اپل یا جنرال موتورز هر چهار سال یک بار تیم مدیریت ارشد خود را به طور سرسری جایگزین کنند و انتظار داشته باشند که شرکت بدون مشکل کار کند. اگر ایالات متحده مجموعه‌ای متواضعانه از اهداف سیاست خارجی داشت، ممکن بود مشکلی ایجاد نشود، اما در عوض واشنگتن تلاش می‌کند تا با یک دستگاه دائماً در حال تغییر از نیروهای موقت، بدون ذکر آماتورهای بی‌صلاحیت، کل جهان را مدیریت کند.

اما اگر فکر می‌کنید انتخاب مجدد دونالد ترامپ این مشکل را حل می‌کند، دوباره فکر کنید. دوره اول ترامپ سلسله بی پایانی از اشتباهات سیاست خارجی بود که ایالات متحده را امن‌تر یا مرفه‌تر نکرد، اما توانست احترام و حسن نیتی را که سلف او در بسیاری از نقاط جهان از آن برخوردار بود، از بین ببرد. جنگ‌های تجاری او با اجرای ضعیفشان صدها هزار شغل برای ایالات متحده هزینه داشت و نتوانست به هدف اعلام شده خود (کاهش کسری تجاری ایالات متحده) دست یابد. ترامپ توافقاتی را که هرگز درک نکرده بود پاره کرد و در یک دوره چهارساله، چهار مشاور امنیت ملی، دو وزیر دفاع، دو وزیر امور خارجه و تعداد بی سابقه‌ای از کارکنان کاخ سفید را به خدمت گرفت. به طور آشکار کننده‌ای، برخی از دستیاران ارشد سابق ترامپ از برجسته ترین منتقدان کنونی او هستند.

دیدگاه‌های ترامپ در مورد سیاست خارجی ممکن است گسست تازه‌ای از ارتدوکس واشنتگتن باشد، اما پر پیامدترین اقدامات او -خروج از توافق آب‌وهوایی پاریس، پاره کردن توافق هسته‌ای ایران و خروج از شراکت ترانس پاسیفیک – آسیب‌های فوری و ماندگاری به منافع مهم ایالات متحده زد.

اصلاح دستگاه سیاست خارجی مستعد خطای آمریکا زمان زیادی خواهد برد و من گاهی تردید دارم که این اصلا امکان‌پذیر است یا خیر. این یکی از دلایلی است که من طرفدار یک سیاست خارجی محدودتر هستم، سیاستی که ایالات متحده را با امور جهان درگیر نگه می‌دارد، اما تعداد مسائل، مشکلات و تعهداتی را که واشنگتن خود را موظف به حل آن‌ها می‌داند را کاهش می‌دهد. اگر ایالات متحده تلاش کند کارهای کمتری انجام دهد، دستگاه سیاست خارجی آن ممکن است از عهده این کار بربیاید. نرخ شکست کمتر از امروز خواهد بود، و آمریکا منابع بیشتری برای اختصاص به مشکلات در خانه خواهد داشت. من گمان می‌کنم که برخی از کشورهای کلیدی در سراسر جهان خوشحال می‌شوند اگر ایالات متحده یک سیاست خارجی کمتر جاه‌طلبانه، اما کارآمدتر داشته باشد، که باعث می‌شود تعهدات باقی‌مانده آن معتبرتر شود. به نظر من این یک نتیجه برد-برد است.