به گزارش اکوایران، در هر عرصه‌ی رقابتی، رقبا دائماً در تلاش برای بهتر عمل کردن هستند. آن‌ها به دنبال نوآوری‌هایی هستند که موقعیت آن‌ها را بهبود بخشد و از هر آنچه که به نظر می‌رسد برای رقبای آن‌ها کارساز است تقلید می‌کنند. ما این پدیده را در ورزش، تجارت و سیاست بین الملل می‌بینیم. در اینجا منظور از تقلید انجام دقیقاً همان کاری نیست که دیگران انجام داده‌اند، اما نادیده گرفتن سیاست‌هایی که دیگران از آن‌ها بهره برده‌اند و امتناع از سازگار شدن، راهی مطمئن برای باخت است.

استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد برای فارن پالیسی می‌نویسد: امروزه، نیاز به رقابت موثرتر با چین شاید تنها موضوع سیاست خارجی باشد که تقریباً همه دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان بر سر آن اتفاق نظر دارند. این اجماع در حال شکل دادن به بودجه دفاعی ایالات متحده، هدایت تلاش‌ها برای تقویت شراکت‌ها در آسیا و مشوق یک جنگ تجاری در حال گسترش فناوری‌های پیشرفته است. با این حال، گروه کارشناسان هشدار دهنده در مورد چین به جز متهم کردن چین به سرقت فناوری آمریکا و نقض توافقات تجاری گذشته، به ندرت اقدامات گسترده‌تری را در نظر می‌گیرند که به پکن به رسیدن به این جایگاه کمک کرده است،. اگر چین واقعاً در حال جلو زدن از آمریکا است، آیا آمریکایی‌ها نباید از خود بپرسند که پکن چه کارهایی را درست انجام می‌دهد و ایالات متحده چه کارهایی را اشتباه انجام می‌دهد؟ آیا رویکرد چین در قبال سیاست خارجی می‌تواند درس‌های مفیدی برای آدم‌های واشنگتن ارائه دهد؟

البته بخش بزرگی از ظهور چین صرفاً ناشی از اصلاحات داخلی بود. پرجمعیت‌ترین کشور جهان همیشه از پتانسیل قدرت عظیمی برخوردار بوده است، اما این پتانسیل برای بیش از یک قرن توسط تفرقه‌های داخلی عمیق یا سیاست‌های اقتصادی مارکسیستی اشتباه سرکوب شده بود. هنگامی که رهبران آن مارکسیسم (اما نه لنینیسم!) را کنار گذاشتند و بازار را پذیرفتند، اجتناب ناپذیر بود که قدرت نسبی این کشور به شدت افزایش یابد. و می‌توان استدلال کرد که تلاش‌های دولت بایدن برای توسعه یک سیاست صنعتی ملی از طریق قانون کاهش تورم و سایر اقدامات، تلاشی دیرهنگام برای تقلید از تلاش‌های تحت حمایت دولت چین برای تصاحب جایگاه برتر در چندین فناوری کلیدی بود.

اما ظهور چین تنها به دلیل اصلاحات داخلی یا قصور غرب نبوده است. علاوه بر این، صعود چین با رویکرد وسیع آن به سیاست خارجی تسهیل شده است، رویکردی که رهبران ایالات متحده بهتر است آن را در نظر بگیرند.

باتلاق‌های سیاست خارجی

اول از همه و بدیهی‌تر از همه، چین از باتلاق‌های پرهزینه‌ای که ایالات متحده بارها در آن‌ها گرفتار شده، اجتناب کرده است. حتی با افزایش قدرت چین، پکن نسبت به پذیرش تعهدات خارجی بالقوه پرهزینه محتاط بوده است. برای مثال، چین قول نداده است که برای دفاع از ایران یا محافظت از شرکای اقتصادی متعدد خود در آفریقا، آمریکای لاتین یا آسیای جنوب شرقی به جنگ برود. چین در حال تامین فناوری‌های دوگانه با ارزش نظامی برای روسیه است (و بابت آن پول خوبی هم دریافت می‌کند)، اما سلاح‌های مرگبار به روسیه ارسال نمی‌کند، در مورد اعزام مشاوران نظامی صحبت نمی‌کند یا فرستادن نیرو برای کمک به پیروزی روسیه در جنگ را در نظر نمی‌گیرد. شی جین پینگ، رئیس جمهور چین و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه ممکن است در مورد مشارکت «بدون محدودیت» خود زیاد صحبت کنند، اما چین همچنان در معاملات خود با روسیه بر سر منافع کلان خود چانه زنی می‌کند، به ویژه در مورد درخواست برای دریافت نفت و گاز روسیه با قیمت‌های پایین.

شی جین پینگ ولادمیر پوتین روسیه چین

در مقابل، به نظر می‌رسد ایالات متحده غریزه‌ای بی خطا برای باتلاق‌های سیاست خارجی دارد. زمانی که آمریکا مشغول سرنگونی دیکتاتورها و صرف تریلیون‌ها دلار برای تلاش برای صادرات دموکراسی به مکان‌هایی مانند افغانستان، عراق یا لیبی نیست، همچنان تضمین‌های امنیتی را برای کشورهایی در سراسر جهان تمدید می‌کند که امیدوار است هرگز مجبور به اجرای آن‌ها نشود. جالب است که رهبران ایالات متحده هنوز هم فکر می‌کنند هر بار که وظیفه حمایت از کشور دیگری را برعهده می‌گیرند، به نوعی دستاورد سیاست خارجی دست یافته‌اند، حتی زمانی که آن کشور از ارزش استراتژیک محدودی برخوردار باشد یا نتواند برای پیشبرد منافع ایالات متحده کار زیادی انجام دهد.

ایالات متحده اکنون رسماً متعهد به دفاع از تعداد بیشتری از کشورها نسبت به هر زمان دیگری در تاریخ خود است و تلاش برای برآوردن همه آن تعهدات به توضیح این موضوع کمک می‌کند که چرا بودجه دفاعی ایالات متحده بسیار بیشتر از بودجه نظامی چین است. فقط تصور کنید که ایالات متحده می‌توانست هر سال با بیش از نیم تریلیون دلار اختلاف هزینه دفاعی‌اش با چین، چه کارهایی انجام دهد. شاید اگر آمریکا سعی نمی‌کرد کل دنیا را مدیریت کند، می‌توانست زیرساخت‌های ریلی، حمل و نقل شهری و فرودگاهی در کلاس جهانی داشته باشد - همانطور که چین دارد - و همچنین کسری بودجه کمتری داشته باشد.

این دلیلی برای خروج از ناتو، قطع همه تعهدات ایالات متحده و عقب نشینی به قلعه آمریکا نیست، اما این بدان معناست که آمریکا باید در مورد تعهدات جدید محتاط‌تر باشد و بر این اصرار کند که متحدان موجود سهم خود را انجام دهند. اگر چین می‌تواند بدون تعهد به محافظت از ده‌ها کشور در سراسر جهان، قوی‌تر و با نفوذتر شود، چرا آمریکا نتواند؟

دیپلماسی فراگیر

دوم، برخلاف ایالات متحده، چین با تقریباً همه کشورها روابط دیپلماتیک تجاری برقرار می‌کند. چین بیش از هر کشور دیگری نمایندگی دیپلماتیک دارد، پست‌های سفارتخانه‌ای آن به ندرت خالی می‌ماند و دیپلمات‌هایش به طور فزاینده‌ای متخصصان آموزش دیده هستند (به جای آماتورهایی که صلاحیت اصلی آن‌ها توانایی جمع آوری کمک مالی برای نامزدهای موفق ریاست جمهوری است). رهبران چین تشخیص می‌دهند که روابط دیپلماتیک پاداشی برای رفتار خوب دیگران نیست؛ بلکه ابزاری ضروری برای کسب اطلاعات، انتقال دیدگاه‌های چین به دیگران و پیشبرد منافع خود از طریق اقناع به جای زور است.

برعکس، ایالات متحده هنوز مستعد امتناع از به رسمیت شناختن دیپلماتیک کشورهایی است که با آن‌ها در تضاد است و در نتیجه درک منافع و انگیزه‌های آن‌ها را دشوارتر می‌کند و انتقال  منافع و انگیزه‌های خود آمریکا بسیار سخت‌تر می‌شود. واشنگتن با دولت‌های ایران، ونزوئلا و کره شمالی روابط دیپلماتیک ندارد، حتی اگر برقراری ارتباط منظم با این دولت‌ها برایش مفید باشد. چین با همه این کشورها و همچنین با همه نزدیک‌ترین متحدان آمریکا صحبت می‌کند. نباید آمریکا هم همین کار را انجام دهد؟

چین عربستان

برای مثال، چین با همه کشورهای خاورمیانه از جمله اسرائیل و مصر که با ایالات متحده همسویی نزدیک دارند، روابط دیپلماتیک و اقتصادی دارد. در مقابل، ایالات متحده یک «رابطه ویژه» با اسرائیل (و تا حدودی با مصر و عربستان سعودی) دارد، به این معنی که از اسرائیل صرف نظر از کاری که انجام می‌دهد حمایت می‌کند. در همین حال، هیچ ارتباط منظمی با ایران یا سوریه یا با حوثی‌های یمن که بخش زیادی از آن کشور را کنترل می‌کنند، ندارد.

شرکای منطقه ای آمریکا حمایت آن را تضمین شده در نظر می‌گیرند و اغلب توصیه‌های آن را نادیده می‌گیرند، زیرا هرگز نگران این نیستند که ایالات متحده به سراغ رقبای آن‌ها برود. نمونه بارز: عربستان سعودی روابط نزدیکی با روسیه و چین دارد و از تهدیدهای ضمنی برای همسویی با شرق برای به دست آوردن امتیازات بیشتر از واشنگتن استفاده کرده است، اما مقامات آمریکایی هرگز سعی نمی‌کنند در مقابل همان بازی تعادل قدرت را انجام دهند. با توجه به این ترتیب نامتقارن، جای تعجب ندارد که این پکن بود، نه واشنگتن، که به میانجی‌گری عادی‌سازی اخیر بین عربستان سعودی و ایران کمک کرد.

چرا دولت‌ها ممکن است چین را ترجیح دهند؟

سوم این که رویکرد کلی چین به سیاست خارجی بر حاکمیت ملی تأکید دارد: این ایده که هر کشوری باید بر اساس ارزش‌های خود آزادانه حکومت کند. اگر می‌خواهید با چین تجارت کنید، نگران این نباشید که به شما بگوید چگونه کشور خود را اداره کنید، و نگران این نباشید که پکن با نظام سیاسی شما مخالفت کند.

در مقابل، ایالات متحده خود را به عنوان مروج اصلی مجموعه‌ای از ارزش‌های لیبرال جهانی می‌بیند و معتقد است که گسترش دموکراسی بخشی از ماموریت جهانی آن است. سوای از برخی استثناهای قابل توجه، ایالات متحده اغلب از قدرت خود برای واداشتن دیگران به احترام بیشتر به حقوق بشر و حرکت به سمت دموکراسی استفاده می‌کند و گاهی اوقات کمک خود را مشروط به تعهد کشورهای دیگر برای پیروی بیشتر از این ارزش‌ها می‌کند. اما با توجه به اینکه اکثریت قاطع کشورهای جهان دموکراسی کامل نیستند، به راحتی می‌توان فهمید که چرا بسیاری از کشورها رویکرد چین را ترجیح می‌دهند، به ویژه زمانی که چین مزایای ملموسی برای آن‌ها ارائه می‌دهد.

چیزی که مسئله را بدتر می‌کند، تمایل آمریکا به ژست‌گیری اخلاقی است، که هر بار که واشنگتن به استانداردهای خود عمل نمی‌کند، آن را در برابر اتهامات ریاکاری آسیب پذیر می‌کند. بدیهی است که هیچ قدرت بزرگی هرگز به تمام آرمان‌های اعلام شده خود عمل نمی‌کند، اما هر چه ادعای یک دولت برای فضیلت منحصر به فرد بیشتر باشد، عواقب کوتاهی بیشتر می‌شود. این مشکل در هیچ کجا به اندازه واکنش بی ملاحظه و از نظر استراتژیک ناسازگار دولت بایدن به جنگ در غزه آشکار نبوده است. ایالات متحده به جای محکوم کردن جنایات انجام شده توسط هر دو طرف و استفاده از تمام اهرم فشار خود برای پایان دادن به جنگ، ابزارهای اسرائیل برای انجام یک کمپین وحشیانه، انتقام جویانه و ویرانگر را فراهم کرده است، در شورای امنیت سازمان ملل از آن دفاع کرده و اتهامات قابل قبول نسل کشی را رد کرده است، علیرغم شواهد فراوان برای آن و ارزیابی‌های سخت هر دو دیوان بین المللی دادگستری و دادستان کل دادگاه کیفری بین المللی. و در عین حال بر اهمیت حفظ «نظم مبتنی بر قواعد» تأکید می‌ورزد. نباید تعجب کنید که بدانید این رویدادها به شدت به وجهه آمریکا در خاورمیانه و بخش زیادی از جنوب جهانی آسیب زده است و چین از آن سود می‌برد. قابل توجه است که مقامات آمریکایی هنوز برای توضیح اینکه چگونه واکنش ایالات متحده به این فاجعه باعث شده است که آمریکایی‌ها در سراسر جهان ایمن‌تر، مرفه‌تر یا مورد احترام‌تر شوند، اظهارنظر صریحی نکرده‌اند.

جنگ غزه

ظهور چین با تقلید از آمریکا

نتیجه نهایی این است که چین تا حدی با بسیج مؤثرتر نیروی بالقوه خود و همچنین با محدود کردن تعهدات خارجی خود و اجتناب از زخم‌های خودساخته‌ای که دولت‌های متوالی ایالات متحده متحمل شده‌اند، به عنوان رقیب اصلی آمریکا ظهور کرده است. این به معنای سابقه بی‌عیب و نقص چین نیست – چیزی که حقیقت ندارد. کنار گذاشتن آشکار سیاست صعود صلح آمیز توسط شی اشتباه بود و دیپلماسی به شدت ملی‌گرایانه «گرگ جنگجو»ی او کشورهایی را که قبلاً از روابط نزدیکتر با پکن استقبال می‌کردند، بیگانه کرد. ابتکار کمربند و جاده ای که به شدت مورد توجه قرار گرفت، در بهترین حالت نتایج مختلط داشته است که هم حسن نیت و هم خشم ایجاد کرده است و بدهی‌های قابل توجهی برای کشورها ایجاد کرده که پکن برای جمع‌آوری آن‌ها مشکل خواهد داشت. حمایت ضمنی آن از روسیه در اوکراین، وجهه آن را در اروپا مخدوش کرده و دولت‌های آنجا را تشویق کرده است که از ادغام اقتصادی بیشتر عقب نشینی کنند، و پکن همیشه هم به تعهد ادعایی خود به اصل حاکمیت ملی پایبند نیست.

اما آمریکایی‌هایی که عمیقاً از ظهور چین نگران هستند، باید روی آنچه پکن درست انجام داده و واشنگتن به درستی انجام نداده است، تأمل کنند. طنز ماجرا این است: چین تا حدودی با تقلید از صعود اولیه آمریکا به اوج قدرت جهانی به سرعت پیشرفت کرده است. ایالات متحده تازه تاسیس دارای مزایای ذاتی بسیاری از جمله یک قاره حاصلخیز، جمعیت بومی کوچک و پراکنده، و محافظتی بود که دو اقیانوس وسیع ارائه می‌کردند، و با دوری از دردسر در خارج از کشور و ساختن قدرت در داخل، روی این دارایی‌ها سرمایه گذاری کرد. ایالات متحده بین سال‌های 1812 تا 1918، تنها در دو جنگ با کشورهای خارجی جنگید و مخالفانش در آن جنگ‌ها - مکزیک در 1846 و اسپانیا در 1898 - کشورهای ضعیفی بودند که هیچ متحد عمده‌ای نداشتند. و پس از اینکه به یک قدرت بزرگ تبدیل شد، ایالات متحده اجازه داد قدرت‌های بزرگ دیگر یکدیگر را متعادل کنند، تا آنجا که می‌توانست از درگیری‌های آن‌ها دوری کرد، کمترین آسیب را در هر دو جنگ جهانی متحمل شد و «صلح را برد». چین از سال 1980 مسیر مشابهی را دنبال کرده است که تاکنون به خوبی نتیجه داده است.

اتو فون بیسمارک، صدراعظم آلمان، زمانی گفت: «فقط یک احمق از اشتباهات خودش درس می‌گیرد. مرد عاقل از اشتباهات دیگران درس می‌گیرد.» حرف او را می‌توان اصلاح کرد: یک کشور عاقل نه تنها از اشتباهات دیگران، بلکه از کارهایی که درست انجام داده‌اند نیز درس می‌آموزد. ایالات متحده نباید سعی کند بیشتر شبیه به چین شود (اگرچه دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا به وضوح به سیستم تک حزبی آن حسادت می‌ورزد)، اما می‌تواند از رویکرد عملگراتر و خودخواهانه پکن نسبت به بقیه جهان چیزهایی بیاموزد.