چهل و یکمین رئیس‌جمهور آمریکا، جورج اچ. دبلیو بوش، از کلمه امپراتوری متنفر بود، اما می‌دانست چگونه یک امپراتوری را اداره کند. او در لحظه‌ای رئیس‌جمهور بود که دیوار برلین فرو ریخت و ایالات متحده یک‌باره به قدرتی تک‌قطبی تبدیل شد. سیاست خارجی ماهرانه او را به دومین رئیس‌جمهور تک‌دوره‌ای بزرگ در تاریخ آمریکا تبدیل کرد (پس از جیمز کی. پولک، که بر بزرگ‌ترین گسترش سرزمینی آمریکا نظارت داشت و کشور را به‌واقع به یک ملت قاره‌ای تبدیل کرد). بوش پدر دقیقاً می‌دانست چگونه قدرت آمریکا را هم اعمال کند و هم حفظ نماید.

برای حفظ ثبات در منطقه پاسیفیک، او از قطع روابط دیپلماتیک با چین پس از قتل‌عام میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ خودداری کرد، با وجود اینکه بسیاری از سیاستمداران و روشنفکران واشنگتن خواستار این اقدام بودند. او همچنین از انجام یک تور پیروزی در اروپای مرکزی و شرقی پس از پایان جنگ سرد امتناع کرد تا شوروی را تحقیر نکند، چراکه ممکن بود آن‌ها برای حفظ پیمان ورشو به اقدام نظامی متوسل شوند. علاوه بر این، پس از آزادسازی کویت از اشغال عراق در سال ۱۹۹۱، از پیشروی به بغداد خودداری کرد، زیرا نگران فروپاشی دولت عراق بود.

بوش پدر اغلب می‌گفت: «خدمت عمومی یک وظیفه شریف است.» این باور، به درک او از امپراتوری آمریکا گره خورده بود. او آخرین آریستوکرات واقعی در کاخ سفید بود و نه‌تنها به تیم خود، بلکه به دستگاه دیوان‌سالاری فدرال نیز اهمیت بسیاری می‌داد. او خدمت دولتی را امری شریف می‌دانست، زیرا کاملاً درک کرده بود که بدون ارتشی از دیپلمات‌ها، متخصصان منطقه‌ای و کارمندان دولتی که کارهای دقیق و پشت‌صحنه تصمیمات مهم ریاست‌جمهوری‌اش را انجام می‌دادند، نمی‌توانست هیچ‌چیز را به سرانجام برساند.

بوش، که یک قهرمان جنگ جهانی دوم به‌عنوان خلبان نیروی دریایی بود، اعتقاد راسخی به مأموریت آمریکا در خارج از کشور داشت. این موضوع از او یک آرمان‌گرا و بهترین نوع امپریالیست را ساخت. امپریالیستی که با اکراه دست به اعمال قدرت می‌زد و به‌خوبی درک می‌کرد که این نهاد اجرایی توانمند است که از طریق او قدرت جهانی را اعمال می‌کند. و این فقط بوش نبود که این حقیقت را درک می‌کرد.

آمریکا

هنری کیسینجر یک‌بار به من گفت که با وجود اختلافاتش با کارشناسان عرب وزارت خارجه، هرگز نمی‌توانست بدون آن‌ها آنچه را که در خاورمیانه انجام داد، به سرانجام برساند. او به مردان و زنان وزارت خارجه آمریکا متکی بود تا به او بگویند که در هر کشور خاورمیانه‌ای چه می‌گذرد، و بر اساس آن، دیپلماسی را مانند یک کلاس درس استادانه پیش ببرد. اما اکنون، همین افراد هدف اخراج و تحقیر دولت دونالد ترامپ قرار گرفته‌اند.

ترامپ، ممکن است یک امپریالیست، یک مرکانتیلیست، یا حتی یک معامله‌گر بی‌نظیر باشد، همان‌طور که خودش دوست دارد درباره خود فکر کند. در هر صورت، در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، به‌نظر می‌رسد که درگیر اعمال قدرت آمریکا در خارج از کشور، از گرینلند تا غزه، شده است. اما هیچ امپراتوری مدرن هرگز بدون نهادهای اجرایی کارآمد و باانگیزه، نتوانسته قدرت خود را در سطح جهانی اعمال کند.

ساموئل پی. هانتینگتون، دانشمند فقید علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد، نوشت که هرچه جامعه پیچیده‌تر شود، نیاز آن به نهادهایی برای اداره‌اش بیشتر خواهد شد. این موضوع به‌ویژه درباره یک امپراتوری صدق می‌کند و آمریکا از نظر عملکرد، از سال ۱۹۴۵ تاکنون، یک امپراتوری بوده است.

آمریکایی‌ها ممکن است مانند بوش پدر، از به‌کار بردن واژه «امپراتوری» احساس ناراحتی کنند، اما موفقیت‌ها، چالش‌ها و حتی شکست‌های ما، بسیار شبیه به آن چیزی است که تمام امپراتوری‌های بزرگ تاریخ تجربه کرده‌اند. جنگی که دولت ترامپ علیه به‌اصطلاح «دولت پنهان» خود به راه انداخته، در اصل جنگی علیه همان نهادهایی است که برای سازماندهی جامعه در داخل کشور و مهم‌تر از آن، برای دفاع از آن در برابر دشمنان خارجی ضروری هستند.

در حالی که دولت ترامپ و رسانه‌های محافظه‌کار کارکنان این نهادها را به‌عنوان اعضای «دولت پنهان» تحقیر می‌کنند، این افراد کسانی هستند که من شخصاً می‌شناسم و در طول زندگی حرفه‌ای‌ام درباره‌شان گزارش داده‌ام. آن‌ها بدنه دیوان‌سالاری امنیت ملی آمریکا را تشکیل می‌دهند و دیوان‌سالاری در این زمینه کلمه‌ای است که من از طریق تجربه شخصی‌ام در نوشتن درباره جهان، به آن احترام گذاشته‌ام.

حتی در دموکراسی‌های بزرگ، یک مجوعه نخبگان دیوان‌سالار ضروری است تا دنیایی به‌ویژه با ابعاد امپراتوری را مدیریت کند. من هشت سال به‌عنوان پژوهشگر ارشد در یک اندیشکده واشنگتن، «مرکز امنیت نوین آمریکا»، فعالیت داشتم. یک سازمان مرکز-چپ که با هدف آماده‌سازی تکنوکرات‌ها برای خدمت دولتی تأسیس شده بود.

همچنین، کتاب‌هایی درباره متخصصان منطقه‌ای خاورمیانه و چین نوشته‌ام، و کتابی درباره نحوه عملیات آژانس توسعه بین‌المللی آمریکا در طول جنگ سرد. با این حال، هیچ شباهتی بین این افراد و تصویر تحریف‌شده‌ای که ترامپ و ایلان ماسک، میلیاردر حوزه فناوری، از دولت ناکارآمد و فاسد ارائه می‌دهند، نمی‌بینم.

ایلان ماسک

بسیاری که بعدها به‌عنوان معاونان وزرای خارجه و دفاع، دستیاران وزرا، معاونان ارشد و سفرا منصوب شدند، اکثراً میانه‌روهای سیاسی متعادل، تکنوکرات‌هایی دقیق و نکته‌سنج و درعین‌حال آرمان‌گرا بودند که به تحقق اهداف بزرگ در حکومت‌داری باور داشتند.

الگوهای آن‌ها معماران نظم جهانی پس از جنگ بودند. نظمی که آمریکا در دوران ترومن و آیزنهاور طراحی کرد: ژنرال جورج سی. مارشال، و دیپلمات‌هایی مانند اورل هریمن و چارلز بولن. مانند اکثر مردم، همکاران من امنیت مالی و حقوق بازنشستگی می‌خواستند، اما مسیر حرفه‌ای آن‌ها برای ثروتمند شدن طراحی نشده بود. آن‌ها این کار را انجام دادند زیرا کار در دولت برایشان هیجان‌انگیز بود.

این افراد گزینه‌های سیاستی را برای تصمیم‌گیرندگان ارشد آمریکا فراهم می‌کنند و همچنین سیاست‌های آن‌ها را در سراسر جهان اجرا می‌کنند. آن‌ها لزوماً متفکران جسوری نیستند، اما این هرگز وظیفه آن‌ها نبوده است. جسارت از طریق تجربه به‌دست می‌آید؛ در غیر این صورت، منجر به بی‌پروایی می‌شود.

رابرت ام. گیتس، که به‌احتمال زیاد بهترین وزیر دفاع آمریکا از زمان جنگ سرد بوده است، چهار دهه در بدنه ساختار اجرایی امنیت ملی کار کرد و پله‌پله از طریق همان «دولت پنهانی» که ترامپ محکوم می‌کند، رشد کرد.

اکنون مقامات منصوب‌شده از سوی ترامپ برای وزارت دفاع و دیگر نهادهای دولتی، هیچ تجربه قابل‌توجهی در مسیر رشد بروکراسی دولتی ندارند. آن‌ها فاقد تجربه‌ای هستند که برای اعمال قدرت مؤثر در داخل نهادهایشان و در نتیجه، در سراسر جهان لازم است. به بیان دیگر، ترامپ می‌خواهد کنترل جهانی را در دست داشته باشد، اما اقداماتش علیه نهادهای اجرایی، این هدف را تضعیف می‌کند.

برای مثال، به متخصصان منطقه‌ای نگاه کنید. عرب‌شناسان و کارشناسان چین در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، از بهترین دیوان‌سالارانی بوده‌اند که من با آن‌ها برخورد داشته‌ام. آن‌ها سیستم هشدار اولیه‌ای بی‌نظیر هستند: عرب‌شناسان نسبت به جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ هشدار دادند و کارشناسان چین درباره خطرات سیاسی و اقتصادی درگیری بر سر تایوان هشدار داده بودند.

شما می‌خواهید که بهترین افراد در این مشاغل باشند. امپراتوری‌ها در بهترین حالت خود، جهان‌گرایی را تشویق می‌کنند، یعنی دانش عمیق درباره زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر، که برای حفظ روابط دیپلماتیک و امنیتی مؤثر ضروری است. بااین‌حال، دولت ترامپ اساساً به جوانان بااستعداد و مسلط به زبان‌های خارجی می‌گوید که نباید به دنبال حرفه‌ای در دولت باشند. کوچک کردن نهادهای دولتی بزرگ و ناکارآمد برای صرفه‌جویی مالی و افزایش بهره‌وری اشکالی ندارد، اما اینکه زندگی کارکنان باقی‌مانده را با فرم‌های هفتگی و بوروکراسی بیهوده غیرقابل‌تحمل کنیم، مسئله‌ای کاملاً متفاوت است.

جنگ دولت ترامپ علیه نهادهای دولتی، درواقع جنگ علیه قدرت آمریکا است. هیچ چیز بهتر از اقدام دولت ترامپ برای نابودی آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده (USAID) نشان نمی‌دهد که جنگ این دولت علیه این نهادها در واقع جنگ علیه قدرت آمریکا است.

آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده که اغلب از طریق سازمان‌های غیردولتی اداره می‌شود، دهه‌هاست که بیش از اجرای صرف برنامه‌های بشردوستانه در کشورهای درحال‌توسعه نقش داشته است. در حقیقت، این برنامه‌ها در خلأ فعالیت نمی‌کنند. چون این برنامه‌ها در مناطق دورافتاده یک کشور حضور دارند، آن‌ها ارتباطات انسانی مهمی ایجاد می‌کنند که بعداً برای دیپلمات‌ها و نظامیان ارزشمند خواهد بود، به‌ویژه در مواقع بحرانی که تماس‌های محلی حیاتی هستند.

یک امپراتوری تنها به اسلحه و پول متکی نیست، بلکه به حفظ شبکه‌ای از روابط رسمی و غیررسمی در سراسر جهان وابسته است، که بخشی از آن از طریق پروژه‌های بشردوستانه شکل می‌گیرد.

آمریکا چین

ترامپ نگران افزایش قدرت چین در سراسر جهان بوده است، اما به‌نظر می‌رسد که متوجه نیست خود چین تا حد زیادی از طریق پروژه‌های توسعه‌ای درحال گسترش نفوذ خود است. برچیدن پروژه‌های بشردوستانه آمریکا در آفریقا و آمریکای جنوبی، یک فضای گسترده برای چین ایجاد می‌کند تا با پروژه‌های خودش آن را پر کند. این اقدام همچنین به توانایی آمریکا در جمع‌آوری اطلاعات ضربه خواهد زد، چراکه کارکنان USAID در مناطق دورافتاده کشورهای دشوار، شبکه‌های اطلاعاتی خود را داشتند.

نظم جهانی تحت رهبری آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، بر سه ستون غیر‌اقتصادی بنا شده است؛ نانو، یواس‌ای، اتحادهای معاهده‌ای منطقه پاسیفیک. دولت ترامپ، ستون اول را تحقیر می‌کند، تلاش دارد ستون دوم را از بین ببرد، و باعث نگرانی در میان متحدان پاسیفیک شده است.

تمام متحدان آمریکا در پاسیفیک، چین را به‌عنوان شریک تجاری اصلی خود دارند. یک جنگ تعرفه‌ای می‌تواند به یک جنگ واقعی منجر شود. اکنون آمریکا متحدانش را مجبور می‌کند که بین ایالات متحده و چین یکی را انتخاب کنند. اگر ترامپ مراقب نباشد، «عصر طلایی» خودخوانده‌اش می‌تواند به عصر افول آمریکا تبدیل شود.

امپراتوری بریتانیا به دلیل نبوغ دیپلمات‌ها و مأموران اطلاعاتی‌اش، تا این حد دوام آورد.

همان‌طور که من در گزارش‌های خود از آفریقا و دیگر نقاط در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ مشاهده کردم، نفوذ بریتانیا برای دهه‌ها ادامه داشت، و بخشی از این نفوذ به این دلیل بود که سفارتخانه‌ها و هیات‌های دیپلماتیک بریتانیا توسط افرادی اداره می‌شد که فوق‌العاده ماهر بودند و همیشه می‌شد روی آن‌ها برای ارائه تحلیل‌های عالی حساب کرد.

هیچ چیزی قدرت یک کشور را بهتر از کیفیت افرادی که در نهادهای حیاتی‌اش، در سفارتخانه‌ها و مأموریت‌های دیپلماتیک آن در سراسر جهان کار می‌کنند، نشان نمی‌دهد.

بادوام‌ترین قدرت‌های جهانی و امپراتوری‌ها نه از طریق قدرت خام، بلکه با روش‌های مختلف اقناع موفق شده‌اند. هرچه این رویکرد ظریف‌تر باشد، عمر قدرت موردنظر طولانی‌تر خواهد بود. و چنین اقناعی به یک دیوان‌سالاری بااستعداد و کارآمد نیاز دارد، دقیقاً همان چیزی که ترامپ در پی نابودی آن است.

نخبگان دیوان‌سالار آمریکا با سایر نقاط جهان تفاوت دارند. دیدگاه آن‌ها که میان منافع ملی آمریکا و ترویج حقوق بشر و دموکراسی تمایز زیادی قائل نیست -امری که تا حدی ساده‌لوحانه و خودخواهانه به نظر می‌رسد. اما این افراد می‌دانند که بدون این حس آرمان‌گرایی، سیاست خارجی آمریکا به یک بازی بی‌روح و بی‌رحمانه در قالب رئالیسم محض تبدیل خواهد شد، مانند سیاست خارجی چین. و هیچ امپراتوری یا قدرت بزرگی تاکنون بدون یک احساس مأموریت دوام طولانی نداشته است.

به همین دلیل، سیاست‌های ترامپ علیه نهادهای دولتی، مستقیماً با اهداف او در خارج از کشور در تضاد است، و او حتی متوجه این واقعیت نیست. منافع عمومی، راز حفظ جایگاه آمریکا در جهان طی دهه‌های گذشته بوده است. اگر این ارزش حفظ نشود و اصالت خود را از دست بدهد، خود تجربه آمریکایی نیز تیره خواهد شد. امپراتوری‌ها هزاران سال بشریت را اداره و سازماندهی کرده‌اند. حداقل، امپراتوری کنونی تا این لحظه، (با وجود اشتباهاتش) نسبتاً معتدل بوده است. 

 

منبع: پولتیکو