سندهای استراتژی امنیت ملی که هر از چندگاهی توسط دولتهای آمریکا منتشر میشود، معمولاً محتوای چندانی ندارند و زود فراموش میشوند. با این حال، نسخهای که هفته گذشته از سوی دولت ترامپ منتشر شد استثناست. این سند باید با دقت خوانده شود، زیرا بزرگترین تغییر جهت در سیاست خارجی آمریکا از آغاز جنگ سرد در ۸۰ سال پیش را آشکار میکند.
آنچه بیش از همه در این سند به چشم میآید، اولویت دادن به منافع اقتصادی و تجاری است. این سند از کاهش عدمتوازنهای تجاری آمریکا، افزایش تجارت، حفاظت از زنجیرههای تأمین و بازصنعتیسازی کشور سخن میگوید. متحدان تنها زمانی متحد شمرده میشوند که سهم بسیار بزرگتری از هزینههای دفاعی را تقبل کنند.ژئواکونومی جای ژئوپولیتیک را گرفته است. سرمایهگذاری مهم است؛ کمک خارجی نه. سوختهای فسیلی و انرژی هستهای مطلوباند؛ باد، خورشید و سایر انرژیهای تجدیدپذیر کنار گذاشته شدهاند – همراه با نگرانیهای مربوط به تغییرات اقلیمی.
دکترین «ایالات متحدهِ ترامپی»
بزرگترین تغییر این است که نیمکره غربی، که سالها تقریباً نادیده گرفته میشد، اکنون در مرکز سیاست امنیت ملی آمریکا قرار گرفته است. این منطقه قبل از هر نقطه دیگری از جهان مطرح شده و با جزئیات بیشتری توضیح داده میشود.
این اولویت تازه را میتوان بازتابی از نگرانی روزافزون درباره امنیت سرزمین اصلی آمریکا دانست؛ موضوعی مرتبط با تلاشهای داخلی برای مقابله با قاچاق مواد مخدر و مهاجرت غیرقانونی. حضور نظامی آمریکا نیز مطابق همین جهتگیری تغییر خواهد کرد. به بیان دیگر، «متمم ترامپ» اکنون در کنار دکترین مونرو و متمم روزولت قرار میگیرد، هرچند سیاست جدید به همان اندازه که بر جلوگیری از نفوذ دیگران به قاره آمریکا تکیه دارد، بر حضور اقتصادی و راهبردی آمریکا در سایر کشورهای قاره نیز استوار است.
آسیا در رتبه دوم توجه
منطقه هند-پاسیفیک در اولویت دوم قرار دارد. همانطور که انتظار میرود، تأکید زیادی بر ابعاد اقتصادی سیاستها و «بازتنظیم رابطه اقتصادی با چین بر پایه عمل متقابل و انصاف برای بازگرداندن استقلال اقتصادی آمریکا» دیده میشود.
با این همه، سند اعلام میکند که بازدارندگی در برابر بروز درگیری بر سر تایوان نیز یک اولویت است. با این حال، کره شمالی اصلاً ذکر نشده است. اینکه دولت چگونه میخواهد میان اهداف اقتصادی و راهبردی خود در این منطقه توازن ایجاد کند، مشخص نیست و همین موضوع اهمیت سفر برنامهریزیشده ترامپ به چین در بهار آینده را افزایش میدهد.
کاهش تمرکز بر خاورمیانه
در مقابل، دولت میخواهد نقش آمریکا در خاورمیانه را – که طی ۳۵ سال گذشته کانون سیاست خارجی این کشور بوده – کاهش دهد. اینکه این هدف شدنی است یا خیر، هنوز معلوم نیست؛ بهویژه که سند بهروشنی میزان دستاوردهای واقعی در زمینه پیشبرد صلح یا تضعیف ایران را بیش از اندازه بزرگ جلوه میدهد. آفریقا نیز با وجود رشد پیشبینیشده جمعیتی، تقریباً فراموش شده است.
اروپا؛ تندترین انتقادها
اروپا بیشترین انتقاد را دریافت میکند. پس از اشاره به مشکلات اقتصادی آشکار این قاره، سند ادعا میکند که «این افول اقتصادی در برابر چشمانداز واقعی و نگرانکنندهِ محو تمدنی رنگ میبازد». اتحادیه اروپا نهادی معرفی میشود که آزادی و حاکمیت را تضعیف میکند.
این سند هشدار میدهد: «اگر روندهای کنونی ادامه یابد، قاره اروپا در ۲۰ سال آینده یا کمتر چهرهای کاملاً متفاوت خواهد داشت و مشخص نیست برخی کشورهای اروپایی اقتصاد و ارتش کافی برای باقی ماندن به عنوان متحدان قابلاعتماد داشته باشند». در پایان این بخش لحنی اندکی مثبت دیده میشود: «هدف ما باید کمک به اروپا برای اصلاح مسیر کنونی باشد. ما به اروپای نیرومند نیاز داریم تا با ما همکاری کند و مانع از سلطه هر دشمنی بر قاره اروپا شود.» با این حال، نگاه کلی سند به اروپا منفی، تحقیرآمیز و هشداردهنده است.
روسیه با ملایمت مواجه میشود
روسیه برخلاف انتظار بهعنوان دشمن معرفی نشده است. تلاش برای صلح و پایان جنگ اوکراین بدون قید و شرط مطرح میشود و ولادیمیر پوتین از هدف «بازسازی ثبات راهبردی با روسیه» و نیز از آنچه درباره ناتو گفته شده – یعنی اینکه زمان پایان دادن به «تصور و جلوگیری از واقعیت گسترش بیپایان ناتو» فرا رسیده – خشنود خواهد شد.
یکی میتواند این سند را نوعی پذیرش ضمنی مناطق نفوذ تفسیر کند: آمریکا نیمکره غربی را رهبری خواهد کرد؛ روسیه و اتحادیه اروپا باید اروپا را بین خود حلوفصل کنند؛ و چین هم تا زمانی که «زیادهروی نکند»، نقش بزرگی در آینده آسیا خواهد داشت. سند با صراحت میگوید: «نفوذ بیش از حد قدرتهای بزرگ، ثروتمند و نیرومند یک حقیقت همیشگی روابط بینالملل است».
نه انزواگرایی، نه اخلاقگرایی
این راهبرد منزویگرایانه نیست، اما تصویری محدود، تنگ و اقتصادمحور از منافع آمریکا ارائه میدهد. جمله مهم سند این است: روزهایی که ایالات متحده همچون اطلس، بار کل نظم جهانی را به دوش میکشید، به پایان رسیده است. در سراسر متن، گرایش شدید به یکجانبهگرایی و بیاعتمادی عمیق به نهادهای بینالمللی دیده میشود؛ نهادهایی که ذاتاً ضدآمریکایی و تهدیدی برای حاکمیت معرفی میشوند.
این سیاست جدید نه غیراخلاقی، بلکه بیاعتنا به اخلاق است. بهجز اروپا، این سند مخالف دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر است: «ما خواهان روابط خوب و روابط تجاری آرام با همه کشورها هستیم، بدون اینکه به آنها دموکراسی یا تغییرات اجتماعی نامتجانس با تاریخ و سنتهایشان تحمیل کنیم». این نگاه کاملاً واقعگرایانه در بخش مربوط به همکاری با دولتهای خاورمیانه برجسته است: این همکاری مستلزم کنار گذاشتن تجربه اشتباه و آمرانه آمریکا در وادار کردن این کشورها – بهویژه پادشاهیهای خلیج فارس – به رها کردن سنتها و شیوههای حکمرانی تاریخیشان است.
نتیجهگیری: پایان یک عصر
مجموع اینها به چه معناست؟ دورانی که آمریکا ستون اتحادها و نهادهای جهانی بود، مدافع دموکراسی و حقوق بشر محسوب میشد و برای قانونمداری جهانی هزینه میپرداخت، پایان یافته است. اکنون جهانی شکل میگیرد که در آن اقدامات آمریکا بیش از هرچیز با سود اقتصادی مستقیم، منافع شرکتهای آمریکایی و امنیت داخلی تعیین میشود.
ممکن است رئیسجمهور آینده برخی از این رویکردها را تغییر دهد – بهویژه تمرکز شدید بر قاره آمریکا – اما در این فاصله جهانی پرهرجومرجتر، کمآزادتر و کمبرخوردارتر شکل خواهد گرفت. روسیه و چین فرصتهای تازهای خواهند یافت، و دوستان و متحدان سنتی آمریکا در اروپا و آسیا با ریسک بالاتر و انتخابهای دشوارتری روبهرو خواهند شد. تنها قطعیت این است که یک دوره تاریخی رو به پایان است و دورهای تازه آغاز شده است.
منبع: پراجکت سیندیکیت