به گزارش اکوایران، جنگ اوکراین باعث شده که بسیاری از تحلیلگران ادعا کنند که جهان وارد وضعیتی جدیدی شده است. با این وجود بحث بر سر این که این تغییر و تحولات در تظم بین المللی چه کم و کیفی خواهد داشت مسئله است که مورد اختلاف قرار دارد.

استفان والت، نظریه پرداز مشهور حوزه بین الملل با انتشار یادداشتی در نشریه فارین پالیسی با عنوان «جنگ اوکراین همه چیز را تغییر نمی دهد» با رد دیدگاههایی که اظهار می کنند که این جنگ باعث «تغییر در همه چیز» می شود، استدلال کرده این جنگ پایان قطعی دوران تک قطبی آمریکا را نمایان می کند و جهان را به وضعیتی برمی گرداند که به بهترین وجه توسط رئالیسم توضیح داده شده است. این مقاله را در دو بخش ترجمه شده که اکوایران بخش اول آن منتشر می شود:

چیزهایی که نمی دانیم

بنا بر گزارش اقتصادنیوز، دیر یا زود، جنگ در اوکراین متوقف خواهد شد. هیچ کس نمی داند که پایان کار  چگونه، چه زمانی و به چه شکل خواهد بود.

شاید نیروهای روسی دچار فروپاشی شده و به طور کامل عقب نشینی کنند (امکانی بسیار بعید). شاید ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه از قدرت برکنار شود و جانشینان او به امید بازگشت زمان به عقب، حاضر به توافق سخاوتمندانه شوند (که ایت هم خیلی بعید است). شاید نیروهای اوکراینی اراده جنگیدن خود را از دست بدهند (بسیار بعید). شاید جنگ در یک بن بست بی نتیجه ادامه یابد تا زمانی که قهرمانان داستان خسته شوند و بر سر یک توافق صلح مذاکره شود (احتمالی که از نظر من از شانس بالایی برخوردار است). با این حال، حتی در شرایط تحقق این سناریو، سخت است که بدانیم شرایط نهایی ممکن است چه باشد یا چقدر طول بکشد.

دوراهی بزرگ سیاست جهانی

نتیجه هر چه باشد، بسیاری از ناظران بر این باورند که جنگ تأثیر عمیقی بر شرایط گسترده‌تر سیاست جهانی خواهد داشت. آنها جنگ در اوکراین را به عنوان یک نقطه عطف می بینند: یک دوراهی بزرگ در مسیر جاده. اگر روسیه موفق به کسب پیروزی بزرگی شود، «نظم جهانی لیبرال» جان تازه‌ای پیدا می‌کند و نیروهای خودکامه شکست بزرگی را متحمل می شوند.

با این حال، اگر پوتین به نوعی پیروز شود، ناظران لغزش تاریکی به سمت پرتگاه توتالیتر را پیش بینی می کنند. هنجارهای موجود علیه تصاحب قلمرو با زور از بین خواهد رفت، و احتمالاً سایر مستبدان این اختیار را خواهند داشت که هر زمان که اوضاع ژئوپلیتیک به نفع آنها همسو شود، کمپین های تجاوزکازانه مشابهی را راه اندازی کنند.

پایان دوران تک قطبی

جنگ اوکراین مهم است زیرا نشان دهنده پایان «لحظه (دوران) تک قطبی» کوتاهی است که در آن ایالات متحده تنها ابرقدرت واقعی جهان بود.

اما من ماجرا را متفاوت می بینم. جنگ در اوکراین یک رویداد مهم است، اما نه به این دلیل که نتیجه آن تأثیر مستقل چشمگیری بر توازن جهانی قدرت یا محیط هنجاری ای که دولت ها ساخته اند (و گاهی اوقات به آن پایبند هستند) خواهد داشت. بلکه از این بابت مهم است که نشان دهنده پایان «لحظه (دوران) تک قطبی» کوتاه (1993-2020) است که طی آن ایالات متحده تنها ابرقدرت واقعی جهان بود و نیز به این دلیل که منادی بازگشت به الگوهای سیاست جهانی است که به طور موقت در طول برهه کوتاهی -به علت برتری بلامنازع ایالات متحده- سرکوب شده بودند.

با این حال، پایان آن دوران بسیار پیش از حمله روسیه به اوکراین به وقوع پیوسته بود و خود جنگ بیشتر یک علامت نقطه گذاری است. (در این زمینه استفان کوتکین برداشت مشابهی دارد)

همه چیز تغییر کرده؟

من کمتر تمایل دارم که جنگ در اوکراین را به مثابه یک لحظه تحول آفرین ببینم، چرا که در دهه های اخیر چنین آهنگی را بارها شنیده ام. وقتی دیوار برلین فرو ریخت، اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید و پیمان ورشو منحل شد، به ما گفته شد که «همه چیز تغییر کرده است». نظم جهانی نوینی در راه بود، بشر ظاهراً به «پایان تاریخ» رسیده بود، و دموکراسی لیبرال سرمایه داری (ترجیحاً نسخه آمریکایی) اکنون تنها بازی در شهر بود.

اما در 11 سپتامبر 2001 دوباره «همه چیز تغییر کرد» و ما ناگهان درگیر یک «جنگ جهانی علیه تروریسم» شدیم، که حتی برخی از تحلیلگران سرسختانه تلاش داشتند آن را به عنوان «جنگ جهانی چهارم» دسته بندی کنند. اما دست نگه دارید! باز هم «همه چیز تغییر کرد»، زمانی که بازارهای مالی در سال 2008 فروپاشید و آشکار شد که «اربابان جهان» وال استریت ساده لوح، خطاپذیر و فاسد هستند. و سپس یک بار دیگر «همه چیز تغییر کرد»، زمانی که دونالد ترامپ رئیس جمهور شد و شروع به زیر پا گذاشتن همه هنجارهای موجود در کتاب بازی سیاسی ایالات متحده کرد.

بازگشت به الگوهای آشنای قدیم

پس اگر من در دیدن جنگ در اوکراین به عنوان یک نقطه عطف تعیین کننده در تاریخ بشریت مشکل دارم، مرا ببخشید. با وجود تمام صدمات و رنج‌هایی که تاکنون این جنگ داشته، تا رسیدن به سطوح ویرانی که جنگ‌های هندوچین، ایران و عراق، یا در آفریقای مرکزی -و یا لشکرکشی‌های ایالات متحده به عراق و افغانستان- به همراه داشته، راه درازی در پیش است.

البته، این جنگ هنوز هم می تواند به چنین سطحی برسد -به خصوص اگر از سلاح های کشتار جمعی استفاده شود- اما شانس تحقق این سناریو کم است (پیش بینی ای که من شدیداً امیدوارم درست باشد). مهمتر از آن، آنچه در مورد جنگ کنونی متفاوت است این است که برای اولین بار از اوایل دهه 1990 - اما نه برای اولین بار در تاریخ - قدرتهای بزرگ رقیب در دو طرف یک جنگ بزرگ وجود دارند. این بازگشت به الگوهای آشنای درگیری‌های قدرت‌های بزرگ (و جنگ‌های نیابتی) است و نه چیزی جدید یا منحصر به فرد.

پایان رسمی شبه صلح کوتاه

همانطور که پیش از این  پیشنهاد شد، بهتر است این جنگ به‌طور دقیق‌تر به‌عنوان پایان رسمی شبه صلح کوتاهی که پس از پایان جنگ سرد بود، در نظر گرفته ‌شود. حتی جنگ در آن دوره ناپدید نشد -ایالات متحده در دسته ای از آنها جنگید و چند تایی را شروع کرد- اما درگیری ها در این دوره یا جنگ های داخلی بود، یا جنگ بین قدرت های کوچک، یا جنگهای به شدت نامتوازن بین قدرت های بزرگ و قدرت های کوچک، یا ترکیبی از  هر سه آنها بود.

در این دوران به این دلیل منازعه مستقیمی میان قدرت های بزرگ رخ نداد، زیرا نه روسیه و نه چین آنقدر قوی نبودند که آشکارا در برابر سلطه ایالات متحده مقاومت کنند. ویلیام وولفورث، دانشمند علوم سیاسی کالج دارتموث، زمانی در مورد «ثبات جهان تک قطبی» به درستی نوشت: «تعداد کمی از کشورها می خواستند با «مخاصمه متمرکز» ایالات متحده مواجه شوند و یا اقداماتی انجام دهند که ممکن است باعث منازعه با ایالات متحده شود». جایی که وولفورث اشتباه کرد این پیش‌بینی او بود که جهان تک قطبی ممکن است حتی بیشتر از دوقطبی جنگ سرد دوام بیاورد.

با این حال، در این قضاوت نادرست او کاملاً مقصر نبود، زیرا او نمی توانست اشتباهات مکرر را که پایان دوره تک قطبی را تسریع کرد، پیش بینی کند. اگر سیاستگذاران ایالات متحده باهوش‌تر، کمتر ایدئولوژیک‌تر و واقع‌بین‌تر (به تمام معنا) بودند، برتری و ثبات تک‌قطبی ایالات متحده بیشتر دوام می‌آورد.

مرگ زودرس لحظه تک قطبی

اگر اوکراین تمام یا بیشتر قلمرو سابق خود را حفظ کند، به دلیل قدرت سختی است که شهروندانش (با کمک های خارجی زیادی) برای متوقف کردن همسایه بزرگتر خود به کار گرفته اند.

مقامات ایالات متحده به جای حفظ قدرت ایالات متحده از طریق حل و فصل منازعات و تلاش برای اطمینان از عدم ظهور رقیب همتا، عمدتاً برعکس عمل کردند. آنها به چین کمک کردند تا با سرعت بیشتری رشد کند و تریلیون ها دلار را در جنگ های صلیبی پرهزینه و نادرست در خاورمیانه بزرگ هدر داد. آنها به جای گسترش تدریجی نهادهای لیبرال از طریق مکانیسم هایی مانند مشارکت برای صلح، بدون اندکی توجه به نگرانی های روسیه ناتو گسترش دادند و با خیال راحت تصور کردند که مسکو نمی تواند کاری برای متوقف کردن آن انجام دهد.

آنها به جای اتخاذ رویکردی سنجیده‌تر برای جهانی‌سازی و اطمینان از اینکه مزایای آن به طور گسترده در داخل ایالات متحده به اشتراک گذاشته می‌شود، رویکردهای نئولیبرالی در تجارت و سرمایه‌گذاری جهانی را پذیرفتند و به اندازه کافی برای مصون نگه داشتن بخش‌های در معرض خطر نیروی کار ایالات متحده از پیامدهای جهانی‌سازی اقدام نکردند. و به جای تبدیل دموکراسی آمریکایی به الگویی برای سایر جوامع، سیاستمداران ایالات متحده - و در اینجا من در درجه اول به حزب جمهوری خواه اشاره می کنم - مکرراً اصول و هنجارهایی را که برای بقای دموکراسی واقعی ضروری هستند، زیر پا گذاشتند. لحظه تک قطبی هرگز برای همیشه دوام نمی آورد، اما اشتباهات فاحشی که هیچ کس هرگز نسبت بدان پاسخگو نیست موجب مرگ زودرس آن شد.