به گزارش اکوایران، با آغاز جنگ در اوکراین و تجاوز ارتش کرملین به خاک این کشور، بحث در مورد اهداف و مقاصد ولادیمیر پوتین در مورد به راه انداختن چنین جنگ فاجعه‌باری مورد توجه تحلیل‌گران قرار داشته است. جان میرشایمر، نظریه پرداز روابط بین الملل و بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی، با انتشار یادداشتی در مجله نشنال اینترست با عنوان «علل و پیامدهای بحران اوکراین» به نقد دیدگاه غالب نزد تحلیل‌گران در این زمینه پرداخته است. اکوایران این مقاله را در سه بخش ترجمه کرده که پیش از این بخش اول آن  با عنوان «اهداف واقعی پوتین در اوکراین» منتشر و در ادامه بخش دوم آن منتشر می‌شود:

اهداف محدود پوتین

شاید بهترین شاخصی که نشان می دهد پوتین تمایلی به تسخیر اوکراین ندارد، استراتژی نظامی است که مسکو از آغاز کارزار نظامی اخیر به کار گرفته است. ارتش روسیه تلاشی برای تسخیر تمام اوکراین تداشته است. این امر مستلزم یک استراتژی کلاسیک بلیتزکریگ (حمله‌ای رعدآسا توسط تانک، پیاده نظام موتوری، توپخانه و هواپیماها برای در هم شکستن خطوط دفاعی دشمن) بود که هدف آن تسخیر سریع تمام اوکراین از طریق نیروهای زرهی با پشتیبانی نیروی هوایی تاکتیکی بود.

با این حال، این استراتژی عملی نبود، زیرا تنها 190000 سرباز برای ارتش متجاوز روسیه تدارک دیده شده بود، که نیروی بسیار کمی برای شکست و اشغال اوکراین است، که نه تنها بزرگترین کشور در حد فاصل اقیانوس اطلس و روسیه است، بلکه دارای جمعیتی بالای 40 میلیون نفر است. پس جای تعجب ندارد روس‌ها استراتژی‌ای با اهداف محدود را دنبال می‌کردند که بر تسخیر یا تهدید کیف و تسخیر بخش وسیعی از قلمرو در شرق و جنوب اوکراین متمرکز بود. به طور خلاصه، روسیه این توانایی را نداشت که تمام اوکراین را تحت سلطه خود درآورد، چه رسد به اینکه سایر کشورهای اروپای شرقی را تسخیر کند.

خاری در چشم مسکو

یکی دیگر از شاخص‌های گویا از اهداف محدود پوتین این است که هیچ مدرکی دال بر این وجود ندارد که روسیه در حال تدارک یک دولت دست نشانده برای اوکراین است، رهبران طرفدار روسیه را در کی‌یف تقویت می‌کند، یا هر گونه اقدام سیاسی را دنبال می کند که امکان اشغال کل کشور را فراهم و در نهایت آن را در خاک روسیه ادغام کند.

پوتین و دیگر رهبران روسیه برای اینکه این سناریو را یک قدم جلوتر ببرند، مطمئناً به واسطه جنگ سرد می‌دانند که اشغال کشورها در عصر ناسیونالیسم همواره نسخه‌ای با دردسرهای بی‌پایان است. تجربه اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان نمونه بارز این پدیده است، اما ارتباط مسکو با متحدانش در اروپای شرقی در ایم زمینه مربوط‌تر است. اتحاد جماهیر شوروی حضور نظامی عظیمی در آن منطقه داشت و در سیاست تقریباً هر کشوری که در آن‌جا قرار داشت درگیر بود. با این حال، آن متحدان همیشه خاری در چشم مسکو بودند.

اتحاد جماهیر شوروی در سال 1953 شورش بزرگی را در آلمان شرقی سرکوب کرد و سپس در سال 1956 به مجارستان و در سال 1968 به چکسلواکی حمله کرد تا آنها را در صفوف خود نگه دارد. مشکلات جدی در لهستان در سال های 1956، 1970 و دوباره در سال های 1980-1981 وجود داشت. آلبانی، رومانی و یوگسلاوی به طور معمول مسکو را با مشکل مواجه می کردند، اما رهبران شوروی تمایل داشتند رفتار نامطلوب آن‌ها را تحمل کنند، زیرا موقعیت مکانی آن‌ها برای بازدارندگی ناتو اهمیت قابل توجهی داشت.

اوکراین معاصر چطور؟ از مقاله 12 جولای 2021 پوتین آشکار است که او در آن زمان می‌فهمید که ناسیونالیسم اوکراین یک نیروی قدرتمند است و جنگ داخلی در دونباس که از سال 2014 ادامه داشت، به شکرآب کردن روابط بین روسیه و اوکراین کمک زیادی کرد. او مطمئناً می‌دانست که نیروهای متجاوز روسیه با آغوش باز مورد استقبال اوکراینی‌ها قرار نمی‌گیرند و اگر روسیه نیروهای لازم برای تسخیر کل کشور را هم داشته باشد، برای روسیه یک وظیفه مالایطاق خواهد بود که اوکراین را تحت سلطه خود درآورد.

مهار روسیه یا گسترش نظم بین‌المللی لیبرال

در نهایت، شایان ذکر است که به ندرت کسی این استدلال را مطرح کرد که پوتین از زمانی که قدرت را در سال 2000 به دست گرفت تا زمانی که بحران اوکراین برای اولین بار در 22 فوریه 2014 شروع شد، جاه طلبی‌های امپریالیستی داشت. در واقع، رهبر روسیه برای نشست آوریل 2008 ناتو در بخارست به عنوان مهمان میهمان شده بود، جایی که ائتلاف اعلام کرد عضویت اوکراین و گرجستان را بررسی خواهد کرد. مخالفت پوتین با این نصمیم تقریبا هیچ تأثیری بر واشنگتن نداشت، زیرا روسیه برای جلوگیری از گسترش بیشتر ناتو بسیار ضعیف به نظر می‌آمد -همانطور که برای متوقف کردن امواج گسترش ائتلاف در سال‌های 1999 و 2004 بسیار ضعیف بود.

در همین راستا، توجه به این نکته مهم است که گسترش ناتو قبل از فوریه 2014 با هدف مهار روسیه نبود. با توجه به وضعیت رقت‌انگیز قدرت نظامی روسیه، مسکو در موقعیتی قرار نداشت که بتواند سیاست‌های تجاوزکارانه‌ای را در اروپای شرقی دنبال کند. مایکل مک‌فول، سفیر سابق ایالات متحده در مسکو، یادآور می‌شود که تصرف کریمه توسط پوتین قبل از شروع بحران در سال 2014 برنامه‌ریزی نشده بود. این یک حرکت واکنشی در پاسخ به کودتایی بود که رهبر طرفدار روسیه در اوکراین را سرنگون کرد. به طور خلاصه، هدف از گسترش ناتو برای مهار تهدید روسیه نبود، بلکه بخشی از یک سیاست گسترده‌تر برای گسترش نظم بین‌المللی لیبرال در اروپای شرقی و شبیه‌سازی کل اروپای غربی بود.

تنها مقصر چرخش فاجعه بار حوادث

تنها زمانی که بحران اوکراین در فوریه 2014 آغاز شد، ایالات متحده و متحدانش ناگهان شروع به توصیف پوتین به عنوان یک رهبر خطرناک با جاه‌طلبی‌های امپریالیستی و روسیه به عنوان یک تهدید نظامی جدی کردند که باید مهار شود. چه چیزی باعث این تغییر شد؟

این لفاظی جدید برای خدمت به یک هدف اساسی طراحی شده است: این که غرب را قادر سازد پوتین را به دلیل بروز مشکلات در اوکراین مقصر بداند. و اکنون که بحران به یک جنگ تمام عیار تبدیل شده است، ضروری است مطمئن شویم که او به تنهایی مقصر این چرخش فاجعه بار حوادث است. این بازی سرزنش نشان می‌دهد که چرا پوتین اکنون به طور گسترده به عنوان یک امپریالیست در غرب به تصویر کشیده می‌شود، حتی اگر هیچ مدرکی برای حمایت از این دیدگاه وجود ندارد.

اجازه دهید اکنون به علت واقعی بحران اوکراین بپردازم...