شاید به گزاف نباشد اگر میرزا ملکم خان را یکی از تئورییسین های مهم مشروط شدن دولت در ایران قلمداد کنیم؛ ملکم تقریبا پس از یک دوره طولانی از نسخه های اصلاح درون ساختی و رفرم بر پایه موعظه پادشاهان، نقطه کانونی بحران را در ایران کشف کرد و آن چیزی نبود جز دولت مقید به دستگاه دیوانی و محدود به قانون.

تجربه سفرهای دیپلماتیک به انگلیس و فرنگ به او کمک شایان توجهی کرد تا این گره کور در ایران را شناسایی کند. او در ۲۹بهمن ۱۲۵۴ یعنی حدود ۳۰ سال پیش از انقلاب مشروطه در نامه ای از لندن اینچنین می‌نویسد: «در ایام سابق از عهد جمشید گرفته تا این اواخر هر دولت کاملا مختار بود که مملکت خود را موافق دلخواه خود اداره نماید. بیست سی سال است که این امتیاز به کلی از دست دول رفته است... هر وزیری که بخواهد این نوع استقلال عهود سابق را از برای دولت خود حفظ نماید، او جاهل مطلق و کور خطرناک است»

البته ملکم در این مسیر درصدد تقلیل گرایی های سخیف و کلیشه ای هم نبود و بخوبی می دانست که حتی ماهیت همان دولتی که در بریتانیا مشروط شد با نظام پادشاهی سنتی قاجار کاملا متفاوت است؛ از همین رو در ششم خرداد ۱۲۸۲ در نامه ای به میرزا یوسف مستشار الدوله از ضرورت دولت سازی در ایران می نویسد اما نه دولتی که بدون تقید به قانون و بوروکراسی و بی مانع به سمت جلو می تازد. از نظر او دولت فقط کارخانه ای از اتاق های تو در تو نیست که یک دسته ادم نیز در آن نشسته باشند.ملکم دولت را دارای روح می داند و ان ترتیبات معنوی «اعظم کرامت های قدرت انسانی است.جامع جمیع علوم خلاصه پنج هزار ساله اجتهاد عقل بشری است.» پس ملکم دولت سازی را از همان ابتدا مقید به مقدمات و ادابی می کند؛در مرحله اول مقید به بوروکراسی و دستگاه دیوانی مدرن؛یعنی در اینجا حاکم به نام دولت مجری تصمیماتی است که صرفا از درون این نظام کارشناسی و اجتهاد عقل بشری بیرون می‌آید. شاید به همین دلیل هم ملکم از ۲۹ دی ۱۲۵۵ در تدارک دیدار با بییسمارک بود؛ همان که با همین دستگاه دیوانی توانست قدرت قیصر را در پروس مشروط کند. اما در مرحله دوم این دولت به رعایت حقوق عامه از طریق قانون محدود می شود و به همین دلیل است که وی در اولین شماره روزنامه قانون در بهمن ۱۲۶۸ تصریح می کند:«عدالت شخصی پادشاه بدون قوانین حسنه و بدون دیوان‌خانه های منتظم در میان این دریای مظالم به فریاد کدام بیچاره خواهد رسید... امروز اداره جمیع ایران عبارت است از دلبخواه رؤسا» و در شماره دوم با صراحت بیشتری بر حکم خود پافشاری می کند: «اگر در بند دولت هستید قانون بخواهید» همین اندیشه‌ها بود که سرانجام در سال ۱۲۸۵ شمسی به بار نشست و نشریه لوتام فرانسه آن را بیداری ایرانیان خواند.

اما ملکم همچون هر اندیشمندی فرزند روح زمانه خود بود و آنچه به عصر او‌معنا می بخشید؛ دولت‌های مشروط به قانون و دستگاه دیوانی بود.از همین رو کشور محبوب او برتانیا بود و چهره مورد علاقه‌اش بیسمارک. اما آغاز جنگ بین الملل روح زمانه را به سرعت تغییر داد. به قول آگامبن وضعیت استثنایی خلق شد تا بدین طریق از طریق قانون خود قانون دور زده شود. به دلیل نیاز به امنیت و کنترل و مدیریت پیامدهای جنگ بیشتر دول اروپایی به نام قانون، قانون را ذبح کردند تا این بار خود دولت در کانون توجه قرار گیرد و حتی به مثابه امر مقدس مورد پرستش قرار گیرد. خاطرات عیسی صدیق به خوبی فضای سانسور و محدود کردن آزادی‌ها در فرانسه و بریتانیا را در میانه جنگ بین الملل اول به تصویر می کشد. این دقیقا مقطع زمانی است که بسیاری از تصمیم سازان آتی کشور در دوره پهلوی اول در خارج از کشور به سر می برند و این تجربه را با همه وجود خود درونی می کنند.در اینجا بد نیست به شرایط ایران نیز توجه کرد؛ تقریبا بیست سال پس از مشروطیت،نظام پارلمانی در کنار پادشاه و درباری که هر از گاهی خیال حکومت به سرشان می زد؛ترکیب نامتجانسی ایجاد کرده بود تا شرایط برای بروز یک هرج و مرج سیاسی تمام عیار فراهم شود.پیامدهای جنگ بین الملل اول گریبان ایران را گرفته بود و از دولت تنها نامی روی کاغذ باقی مانده بود. روشنفکران و سیاسیون بلافاصله همه این عوارض را بر سر مشروط شدن دولت خراب کردند؛ به جای اینکه تاملاتی بیشتر بر عواقب جنگ و نوع نظام سیاسی بیندازند.همین محاسبات نادرست باعث شد که اکثریت مشروطه خواهان ار مشروطه توبه کنند و قبله امالشان کلمانسوی فرانسوی،موسولنی ایتالیایی و لنین روسی شود. به همین دلیل هم در نوشته های یکی از بنیانگذاران دولت تامه در ایران یعنی علی اکبر داور به این عبارات برخورد می کنیم:«باید ملت ایران را به زور به طرف زندگانی برد»؛ «روح استبداد زده ملت تنها با کمک تازیانه،تبعید و حبس بهبود می یابد»؛ «احترام باجی است که ایرانی به شلاق می دهد»؛ «ملت ایران را به زور،همچون کشان کشان به طرف زندگانی ادم برد و هرکسی بنای زبان درازی گذاشت،بدون یک دقیقه تامل،گرفت و در یک گوشه ای نگاه داشت».داور انچنان به نقش دولت و انحصار شرکت های دولتی در اقتصاد باور داشت که رضاشاه یکبار به شوخی گفته بود داور نفس کشیدن را هم انحصاری خواهد کرد.در چنین فضایی تعجب اور نبود که ابوالحسن حکیم به محمود افشار نامه بنویسد و تاکید کند:«در ایتالیا گروهی به رهبری موسولینی است که شاید ابتدا علیه انارشی قیام کرده اند،ولی بدون گفت و گو ایتالیا را از انحلال نجات داده اند»اما نکته طنز روزگار این است که مبدعان دولت گرایی در ایران و کسانی که از فکر مشروطیت عدول کرده بودند؛پس از یک دهه خود قربانی نسخه تجویزی اما عجولانه خود برای ایران شدند:تیمورتاش در زندان کشته شد و داور به ناچار با تریاک خودکشی کرد.شاید آلجای خانم افشار به عنوان یکی دیگر از طرفداران دولت گرایی وقتی در روزنامه شفق سرخ این جملات را در سال ۱۳۰۲ می‌نوشت، حتی فکر آن را هم نمی کرد در آینده نزدیک نظریه پردازان نظم جدید از صحنه روزگار حذف شوند: «سوسیته ایران درب خانه خود را جاروب نخواهد کرد. چراغ درب منزل خود را روشن نخواهد نمود. زباله حیاط خود را به دست سپور بلدیه نخواهد سپرد.یک دماغ منور لازم است که ما را به زور اصلاح و تصفیه کند»مشروطه خواهان خیلی زود از کار قانون و مدیریت بوروکراتیک امور دست کشیدند و نظام جانشین آن نیز خیلی زود اسیر بحران شد؛ آنچنانکه در قبال اشغال ایران و اخراج پهلوی اول کسی دم برنیاورد؛ حتی محمد علی فروغی.

میرزا ملکم خان