به گزارش اکو ایران، دوماهنامه فارن‌افرز، در پرونده اختصاصی شماره مارس/آوریل2022 با عنوان «خاورمیانه پیش می‌رود؛ در جستجوی نظم پسا آمریکایی» به بررسی معادلات و مناسبات جدید ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه خاورمیانه پرداخته است. 

دانیل کورتز فیلان، سردبیر این نشریه معتبر سیاست خارجی و امور بین‌الملل در چکیده خود از این پرونده نوشته است: در بحبوحه تغییرات در سیاست ایالات متحده، قدرت های منطقه ای با خطرات جدیدی مواجه شده اند و فرصت های جدیدی پیدا می کنند.

در پی حملات 11 سپتامبر و تهاجم ایالات متحده به عراق، رئیس جمهور جورج دبلیو بوش "استراتژی رو به جلو آزادی در خاورمیانه" را اعلام کرد که توسط "انرژی و آرمان گرایی" آمریکا هدایت می شد. چند سال پس از آن، پرزیدنت باراک اوباما یک «آغاز جدید» امیدوارکننده برای سیاست آمریکا در خاورمیانه اعلام کرد و بعداً از قیام‌های عربی به عنوان «فرصتی برای پیگیری جهان آنگونه که باید باشد، پس از دهه‌ها پذیرش جهان آن‌گونه که در این منطقه هست» استقبال کرد.

اما طولی نکشید که اعلامیه‌های بزرگ و آرمانی با واقعیت‌های خشن برخورد کردند و سیاستگذاران ایالات متحده  از آن زمان در تلاش‌اند بدون بدتر کردن اوضاع، از تعهدات خود در منطقه عقب نشینی کنند.

گریگوری گاس در سرمقاله این پرونده می نویسد: «در هر دو دولت دموکرات و جمهوری خواه، واشنگتن ثابت کرده است که در تخریب دولت‌ها بسیار بهتر از ساختن آنها عمل می کند». به باور این خاورمیانه‌شناس، در خاورمیانه باید به کمتر بسنده کرد و پذیرفت که «تعامل با رژیم‌های بسیار معیوب، با دستان آغشته به خون‌شان، گاهی تنها راه برای بررسی خطرات بی‌نظمی است».

امانی جمال و مایکل رابینز موافقند که پیشرفت دچار تزلزل شده است، اما با تکیه بر سال‌ها تحقیق در افکار عمومی، علت را در «شکست دموکراسی برای تولید آن نوع تغییر اقتصادی که مردم در سراسر خاورمیانه را به شدت ترغیب می‌کرد» می‌دانند که حالا «آنها به جای آمریکا بطور فزاینده به چین به عنوان الگو نگاه کنند».

در نهایت، مارک لینچ ادعا می کند که «یک رویکرد بهتر به منطقه باید با رفع یک مشکل اساسی تر آغاز شود: یک نقشه منسوخ شده که محققان و سیاستگذاران ایالات متحده را در تعریفی از خاورمیانه محبوس کرده است که استراتژی ایالات متحده را نسبت به پویایی های واقعی شکل دهنده منطقه کور می‌کند. و بدتر از آن، واشنگتن را به تمدید و تکرار اشتباهات فاجعه بار در آنجا سوق می‌دهد. پیش از این اکوایران، مقاله مفصل مارک لینچ با عنوان «پایان خاورمیانه» را در سه بخش مجزا منتشر کرده است که لینک‌های آن در ادامه آمده است.

هزینه نظم و ثبات خاورمیانه

از مقالات برجسته پرونده خاورمیانه‌ای این شماره فارن افرز با عنوان «قیمت نظم؛ قانع شدن برای کمتر در خاورمیانه» به  قلم گریگوری گاس (F. GREGORY GAUSE III) استاد امور بین‌الملل در دانشگاه A&M تگزاس وعضو هیئت علمی مرکز استراتژی بزرگ آلبریتون در موسسه آکادمیک بوش است. 

منشاء بی‌نظمی

شکی نیست که خاورمیانه آشفته است. با این حال، توضیحات معمول برای بی‌نظمی، نمی تواند علت اصلی را کشف کند. فرقه‌گرایی، نارضایتی مردم از دولت های غیرنماینده، شکست اقتصادی، و مداخله خارجی، مظنون‌های معمول در اکثر تحلیل‌ها هستند، اما این‌ها نشانه‌های بحران منطقه‌ای هستند، نه علل آن.

ضعف و در برخی موارد فروپاشی قدرت مرکزی در بسیاری از دولت‌های منطقه، منشأ واقعی بی نظمی کنونی آن است. جنگ های داخلی در لیبی، سوریه و یمن، همراه با دولت‌های ضعیف در عراق، لبنان و شبه دولت فلسطین، چالش ژئوپلیتیک بلندمدت منطقه را تعریف می کند. این خلأهای سیاسی باعث دخالت قدرت های دور و نزدیک می شود. آنها اجازه می دهند هویت های فرقه‌ای و قومی برجسته‌تر شوند، به گروه‌های تروریستی فرصت‌هایی برای رشد می دهند، مانع توسعه اقتصادی می‌شوند، و  رنج عمیق انسانی را ایجاد می‌کنند که منجر به جریان‌های عظیم پناهجویان می‌شود.

عامل پنهان شکست‌های آمریکا در خاورمیانه

بازسازی اقتدار دولت‌های مرکزی برای فرار از کابوس هابزی

بازسازی اقتدار دولت مرکزی اولین گام ضروری برای فرار از کابوس هابزی فعلی منطقه است. مشکل این است که دولت سازی از لحاظ تاریخی یک روند طولانی و خشونت آمیز بوده است. این کار توسط مردان بی رحم (در خاورمیانه، همیشه مردان) انجام می شود که به زیبایی های دموکراتیک یا هنجارهای بین المللی حقوق بشر توجه چندانی ندارند. افغانستان و عراق نشان داده‌اند که قدرت‌های خارجی نمی‌توانند این نوع نظم‌دهی را انجام دهند. در هر دو دولت دموکرات و جمهوری خواه، واشنگتن ثابت کرده است که در تخریب ایالت ها بسیار بهتر از ساختن آنهاست.

احمقانه است که فکر کنیم در کشورهای ضعیف و شکست خورده خاورمیانه، انتخاب بین حکومت داری خوب و بد، یا بین دموکراسی و استبداد است. در واقع، اکنون انتخاب بین حکمرانی خشن و عدم حکومت است. پس از برقراری نظم، فرصتی برای توسعه اقتصادی و پیشرفت سیاسی وجود خواهد داشت، اما هیچ تضمینی برای هیچ کدام وجود نخواهد داشت. برای کسانی که علاقه مند به خاورمیانه‌ای کمتر خشن، قابل پیش‌بینی‌تر و حتی در آینده عادلانه‌تر هستند، واقعیت سخت این است که برخورد با رژیم های بسیار معیوب، با دستان خون‌آلودشان، گاهی اوقات تنها راه برای مهار خطرات بی‌نظمی است.

مردان مقتدر و دولت‌های باثبات

طنز بحران کنونی ضعف و فروپاشی دولت در خاورمیانه این است که در طول سه دهه آخر قرن بیستم، رژیم‌های حاکم در حال باثبات‌تر شدن بودند و بهتر می‌توانستند جوامع خود را برای همیشه اداره کنند؛ برای ارائه خدمات اجتماعی و ساخت موسسات نظارت و کنترل.

کشورهای عربی که پس از جنگ جهانی دوم استقلال یافتند، از نظر طراحی ضعیف بودند. فرانسه و بریتانیا، قدرت‌های استعماری، دلیل کمی برای ایجاد دولت‌های موثر یا ارائه خدمات اجتماعی به مردم دیده بودند. قوی‌ترین نهادهایی که آنها ایجاد کردند ارتش‌ها بودند، اما حتی آن‌ها نیز کوچک نگه داشته شدند و هدفشان حفظ نظم داخلی بود، نه جنگیدن. بی‌ثباتی بومی دهه‌های 1940، 1950 و 1960، با کودتاهای نظامی مکرر، سقوط سلطنت‌ها، و چالش پان عربیسم انقلابی، به‌طور طبیعی ناشی از ضعف ذاتی دولت بود. سپس، در دهه 1970، یک تغییر ایجاد شد. جهان عرب که در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم به دلیل بی‌ثباتی شهرت داشت، به ثبات رسید. سلطنت‌های باقی‌مانده در اردن، مراکش و شبه‌جزیره عربستان، همانند رژیم‌های نظامی در الجزایر و مصر دوام آوردند. حکومت حزب بعث در عراق و سوریه، که دو کشور ناآرام عربی بودند، به ترتیب در زمان صدام حسین و حافظ اسد مستحکم شدند. حتی دیکتاتوری‌های شخصی‌گرایانه‌تر - مانند معمر قذافی در لیبی نامنظم و علی عبدالله صالح در یمن - توانستند چالش‌های قدرت خود را برای دهه‌ها پس بزنند.

این بدان معنا نیست که ثبات در همه جا حاکم بود. انقلاب در سال‌های 1978-1979 ایران را متشنج کرد و نظام سلطنتی پهلوی جای خود را به جمهوری اسلامی داد. ترکیه در سال های 1971 و 1980 کودتاهای نظامی را تجربه کرد و به دنبال آن گذار متزلزل به دموکراسی رخ داد. با این حال، در هر دو کشور، خود دولت به کار خود ادامه داد. در واقع، می توان استدلال کرد که این اختلالات کوتاه مدت به ثبات درازمدت منجر شد: دولت های ایران پس از انقلاب و ترکیه پس از کودتای 1980 هر کدام در کنترل جامعه خود مؤثرتر شدند. همچنین یک استثنای آشکار وجود داشت. لبنان، جایی که قدرت به طور رسمی بین گروه‌های فرقه‌ای آن تقسیم شد. این کشور جنگ داخلی و مداخلات نظامی خارجی را از اواسط دهه 1970 تا 1980 و پس از آن تجربه کرد.

تقویت دولت‌های خاورمیانه تا حدی نتیجه سیاست‌های سوسیالیستی بود که بسیاری از رژیم‌ها پس از کسب استقلال دنبال کردند. اصلاحات ارضی، ملی شدن صنایع، و برنامه ریزی اقتصادی از بالا به پایین - همگی به دولت قدرت دادند. در همین حال، بحران‌های انرژی دهه 1970 قیمت نفت را بالا برد و انگیزه‌های رشد عظیم دولت را دو برابر کرد. دولت‌های فقیر سابق اکنون درآمد ایجاد بوروکراسی‌ها، ارتش‌ها و نیروهای امنیتی داخلی بزرگ را داشتند که هم به آنها امکان می‌داد مزایای بیشتری را بین مردم خود توزیع کنند و هم کنترل بیشتری بر آنها اعمال کنند.

حتی کشورهایی مانند مصر و اردن که نفت کمی صادر می‌کردند، از انرژی بادآورده منطقه بهره بردند و کمک‌های خارجی و سرمایه‌گذاری از کشورهای نفتی دریافت کردند. دولت های نفتی در حال رشد عرب از میلیون ها کارگر از همسایگان خود استقبال کردند و فشار بیکاری را در کشورهای عربی فقیر کاهش دادند.

خاورمیانه با ثبات‌تر و دولت‌گرا لزوماً خاورمیانه آرام‌تری نیست. در تعدادی از کشورها سرکوب‌های خشونت‌آمیز علیه جنبش‌های مخالفان مسلح صورت گرفت، که سوریه در اوایل دهه 1980، الجزایر در بیشتر دهه 1990، و عراق پس از شکست در جنگ خلیج فارس در سال 1991، شرایطی شبیه جنگ داخلی را تجربه کرد. در هر مورد. با این حال، رژیم منابع لازم برای حفظ قدرت را داشت و جنگ عمدتاً در داخل مرزهای ملی مهار می‌شد. درگیری های بین المللی نیز وجود داشت: نه فقط جنگ خلیج فارس، بلکه جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1973 و جنگ ایران و عراق در سال‌های 1980-1988. با این حال همه جنگ های دولت با دولت بود، نه جنگ های داخلی یا چریکی. آنها را می توان از طریق دیپلماسی متعارف و در مورد جنگ اعراب و اسرائیل با معاهدات صلح واقعی پایان داد.

روندی که زیبا نبود اما باثبات بود

دولت‌های قوی‌تر همچنین توانستند از فشارهای سیاسی و دخالت‌های خارجی که در دهه‌های 1950 و 1960 دولت‌ها را در عراق، لیبی، سوریه و یمن سرنگون کرده بود و منطقه را در معرض خطر قرار داده بود، دفع کنند.

این روند تقویت دولت زیبا نبود. رژیم هایی که آن را اجرا کردند دموکراتیک نبودند. آزادی های سیاسی، اگر اصلا وجود داشت، به شدت محدود شد. رهبران با مخالفان خود بی رحمانه رفتار کردند. بوروکراسی آنها موانعی را بر سر راه توسعه اقتصادی بخش خصوصی و عملکرد جامعه مدنی ایجاد می کرد. هزینه های انسانی و اقتصادی ساخت دولت های قوی تر واقعی بود. اما این روند نظم‌های داخلی باثبات‌تر و صحنه‌ای منطقه‌ای را به ارمغان آورد که اگرچه هنوز در معرض جنگ بین‌دولتی بود، اما پاسخگوی فشارهای بین‌المللی برای صلح و ثبات بود. این منطقه نه محل وقوع فجایع انسانی در مقیاس بزرگ بود و نه منبع جریان های عظیم پناهجویان، مانند اکنون. کامل نبود، اما از آشفتگی امروزی نیز دور بود.

«همه علیه همه»؛ فاجعه در خاورمیانه بدون برجام

 

روند فروریزی کاخ ثبات در منطقه

چرا در قرن بیست و یکم روند خاورمیانه ای دولت های قوی‌تر و رژیم‌های با ثبات تر معکوس شد؟

در کشورهایی که نفت صادر نمی‌کردند، جمعیت سریع‌تر از منابع رشد کرد و بر دولت‌های رفاهی که در دهه‌های 1950 و 1960 ساخته شده بودند، فشار آورد.

اسرائیل و ترکیه با اتخاذ مدل‌های رشد صادرات محور زنده ماندند، زیرا جهان در دهه 1990 به سمت سیاست‌های نئولیبرالی و بازار آزاد روی آورد، اما هر دو مزایای بسیار خاصی داشتند: اسرائیل به بازار آمریکا و کمک‌های آمریکا دسترسی داشت و ترکیه از عضویت در ائتلاف تجارت آزاد اتحادیه اروپا.

سایر کشورهای خاورمیانه که همان چرخش نئولیبرالی را در پیش گرفتند، کمتر موفق بودند. استقبال نسبی مصر و تونس از نئولیبرالیسم به ترویج دوستان سرمایه‌دار و تشدید نابرابری گرایش داشت.

برای کشورهای نفتی، جشن یا قحطی بود. نوسانات قیمت نفت فشار زیادی بر صادرکنندگان نفت با جمعیت زیاد و سرانه صادرات انرژی اندک وارد کرد. انگیزه عراق برای حمله به کویت در سال 1990 تا حدی به دلیل بحران مالی ناشی از سقوط قیمت نفت در اواسط دهه 1980 بود.

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

الجزایر نیز از همان معضل رنج برد، با کاهش درآمدهای نفتی که منجر به کاهش ذخایر دولتی، اعتراضات، انتخابات و در نهایت جنگ داخلی وحشیانه در دهه 1990 شد.

تنها کشورهای نفتی سوپر رانتیر مانند کویت، قطر و امارات متحده عربی که دارای جمعیت اندک و ثروت سرانه عظیم انرژی بودند، از مشکلات اجتناب کردند.

حمله آمریکا به عراق؛ نقطه شروع

این روندهای جمعیتی و اقتصادی درازمدت زمینه را برای فشارهای سیاسی فوری‌تری ایجاد کرد که آغاز بحران فعلی ضعف دولت‌ها بود.

نقطه شروع حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بود.

به لطف بیش از یک دهه تحریم های بین المللی وحشیانه، بوروکراسی توزیع مجدد نسبتا کارآمد و دولت وحشتناک پلیسی که صدام با ثروت نفت عراق ساخته بود، به یک رژیم حمایتی محدودتر تبدیل شد. با هم وفاداری فرقه ای و قبیله ای و خشونت بی حد و حصر. عراق در زمان حمله آمریکا یک کشور ضعیف بود. اما پس از تهاجم به یک کشور شکست خورده تبدیل شد.

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

ایالات متحده در هیاهوی پیروزی خود در جنگ سرد و نابسامانی‌ای که پس از حملات 11 سپتامبر احساس کرد، بر این باور بود که می تواند آنچه از دولت عراق باقی مانده بود را نابود کند و آن را از پایه بازسازی کند.

دولت جورج دبلیو بوش، در تلاش برای پاکسازی کشور از نفوذ صدام، ارتش را منحل کرد، حزب حاکم را غیرقانونی اعلام کرد، و بوروکراسی را از بین برد، و بنابراین سه ستون دولت مستبد مدرن خاورمیانه را سرنگون کرد؛ نتیجه فروپاشی اجتماعی بود: شورش های مسلحانه متعدد، کمبود برق، فروپاشی سیستم آموزشی، و غارت ثروت دولتی.

عراق که یک بازیگر اصلی در سیاست منطقه ای بود، به میدان بازی برای دیگر بازیگران تبدیل شد.

ایالات متحده نتوانست یک کشور دموکراتیک، قوی، با عملکرد خوب و دموکراتیک در عراق بسازد، همانطور که در افغانستان قادر به ساختن آن نبود. در عوض، یک خلاء سیاسی ایجاد کرد که در آن بازیگران غیردولتی مانند دولت اسلامی (و در ادامه آن داعش) می توانستند شکوفا شوند.

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

شوک دوم؛ بهار عربی

شوک بعدی منطقه‌ای، قیام اعراب در سال‌های 2010-2011 بود.

این سرایت اعتراض یادآور این بود که علیرغم نابودی پان عربیسم، شهروندان عرب همچنان خود را نه تنها در یک زبان و یک فرهنگ، بلکه نوعی هویت سیاسی مشترک می دیدند.

با این حال، به زودی، روزهای سخت اعتراضات (عمدتاً) مسالمت آمیز که شهروندان را در خطوط فرقه ای، منطقه ای و ایدئولوژیک بسیج می کرد، به جنگ های داخلی در لیبی، سوریه و یمن تبدیل شد.

پیروزی دموکراتیک اخوان المسلمین در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری مصر با کودتا در سال 2013 خنثی شد که نخبگان نظامی را که از سال 1952 بر مصر حکومت می کردند، به قدرت بازگرداند. 

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

تجربه موفق دموکراتیک تونس اکنون با چالش یک رئیس جمهور منتخب و به ظاهر محبوب روبرو است که پارلمان و قانون اساسی را به حالت تعلیق درآورده است.

در مصر و تونس، رژیم سقوط کرد، اما خود کشور هرگز در هم نشکست. نظامیان هر دو کشور متحد باقی ماندند. بوروکراسی آنها به کار خود ادامه داد.

 

در لیبی، سوریه و یمن نظم شکسته شد. آنها در کنار کشورهای شکست خورده و در حال شکست منطقه به عراق پیوستند. هنگامی که کشوری در خاورمیانه وارد خلاء سیاسی می‌شود، همانطور که لبنان در دهه های 1970 و 1980 شد، می توان پیامدهای آن را تا حدی محلی نگه داشت و فقط دولت های اطراف را مستقیما تحت تأثیر قرار داد. با این حال، هنگامی که بسیاری از کشورها وارد درگیری می‌شوند، یک بحران ملی تبدیل به معضل منطقه‌ای و حتی جهانی می شود.

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

 

هزینه‌های جهانی هرج و مرج

جنگ های داخلی که بسیاری از دولت‌های منطقه تجربه کرده اند عواقب وحشتناکی برای شهروندان آنها داشته است. هم سوریه و هم یمن، در مقاطع مختلف در دهه گذشته، به عنوان محل بدترین بحران انسانی جهان توصیف شده اند. با این حال، در خاورمیانه، آنچه در این جنگ‌های داخلی اتفاق می‌افتد، در داخل مرزهای کشورهای آسیب‌دیده قرار نمی‌گیرد.

بحران اقتدار دولتی در منطقه سه پیامد جدی بین المللی دارد که درک دو مورد نسبتاً آسان است.

اول، بازیگران غیردولتی در مناطقی رشد می کنند که دولت دیگر نمی تواند ادعای انحصاری در استفاده مشروع از زور را داشته باشد. خلأ ایجاد شده در افغانستان با خروج شوروی در سال 1989 به القاعده پناهگاه امنی داد که برای طراحی حملات 11 سپتامبر نیاز داشت. فروپاشی عراق پس از تهاجم ایالات متحده در سال 2003، به داعش پایگاهی برای توسعه و گسترش به سوریه داد. فقدان نظم در یمن، حتی قبل از شروع جنگ داخلی، امکان ظهور یک شاخه محلی القاعده به نام القاعده در شبه جزیره عربستان را فراهم کرد. (صفوف این گروه مملو از سعودی‌هایی بود که دریافته بودند دولت قوی در کشورشان امکان فعالیت در آنجا را برایشان غیرممکن کرده است.) هرج و مرج در لیبی به شاخه شمال آفریقای دولت اسلامی این امکان را داده است که پایگاهی ارضی پیدا کند. کشورهای شکست خورده به تروریست ها آزادی لازم را برای پیگیری جاه طلبی های گسترده تر خود می دهند.

دوم، بحران‌های بشردوستانه جنگ های داخلی باعث می‌شود تعداد زیادی از مردم از کشورهای خود فرار کنند. زمانی که این جنگ های داخلی نزدیک به اروپا باشد، مدیریت عواقب آن برای متحدان ناتوی ایالات متحده به ویژه دشوار است.

موضوع پناهندگان صحنه سیاسی تعدادی از کشورهای اروپایی را تکان داده، رشد پوپولیسم جناح راست را سرعت بخشیده و باعث ایجاد اختلافات جدی در اتحادیه اروپا شده است. وقتی کشوری مانند بلاروس می تواند از پناهندگان عراقی در مرز لهستان به عنوان پیاده‌نظام غیرمسلح خود استفاده کند تا اتحادیه اروپا را برای لغو تحریم ها علیه خود تحت فشار بگذارد، همانطور که در اواخر سال 2021 انجام داد، به راحتی می توان متوجه شد که عواقب فروپاشی قدرت دولتی چگونه است و چرا در خاورمیانه محدود به منطقه نیست.

مبارزه فرقه ای در خاورمیانه پدیده ای از پایین به بالا است نه از بالا به پایین.

سومین پیامد بین‌المللی پیچیده‌تر است: دولت‌های ضعیف و شکست‌خورده به عرصه‌هایی تبدیل می‌شوند که در آن رقابت‌ میان دولت‌های قوی‌تر خاورمیانه و در برخی موارد، قدرت‌های بین‌المللی انجام می‌شود. با عقب نشینی دولت و ناتوانی در ارائه نظم اولیه و حداقل خدمات به مردم، این افراد باید به دنبال حمایت و حفاظت در جوامع محلی خود باشند.

شکاف‌های فرقه‌ای دولت‌ها

با توجه به تاریخچه بسیاری از این دولت‌ها، آن جوامع اغلب (اگرچه نه همیشه) فرقه ای هستند. برای مثال، فروپاشی دولت عراق، هویت شیعه و سنی در میان عراقی‌های عرب، مرکزیت بیشتری در سیاست آنها یافت، در حالی که به کردهای عراقی، اعم از شیعه و سنی، اجازه داد تا به امیدهای خود برای خودمختاری قومی (اگرچه استقلال بین‌المللی به رسمیت شناخته نشده) تحقق بخشند.

با توجه به ارتباطات قوی مرزی در خاورمیانه بر اساس هویت های قبیله ای، قومی، فرقه ای و ایدئولوژیک، جای تعجب نیست که مردم در این کشورهای شکسته از همسایگان خود کمک بگیرند. اعراب شیعه در عراق، لبنان، سوریه و یمن به ایران، قدرت اصلی شیعی منطقه، برای حمایت در مبارزات خود نگاه می کنند. اعراب سنی از کشورهای سنی پیشرو، به ویژه ترکیه و عربستان سعودی و همچنین پادشاهی های کوچکتر و ثروتمند خلیج فارس در قطر و امارات متحده عربی کمک می خواهند. بازیگران منطقه مجبور نیستند در این کشورها بجنگند، بلکه بازیگران محلی که درگیر مبارزات مرگ و زندگی برای آینده جوامع خود هستند، آنها را به ورود دعوت می کنند.

فرقه‌ای شدن درگیری‌های منطقه‌ای از شکاف‌های فرقه‌ای در این دولت‌ها ناشی می‌شود و بازیگران قدرتمندتر از آن سوء استفاده می کنند. با این‌حال بازیگران اصلی، نیابت‌های ناخواسته تحمیل نمی کنند. اساساً مبارزه فرقه‌ای در خاورمیانه پدیده ای از پایین به بالا است نه از بالا به پایین.

مورد خاص لیبی

اثبات اینکه فرقه گرایی بیش از آن که علت بحران منطقه ای باشد، یک پیامد است، در لیبی یافت می شود. هیچ تفاوت فرقه ای قابل توجهی در این کشور وجود ندارد. تقریباً همه اهل سنت هستند. اما زمانی که رژیم قذافی تحت فشار مداخله نظامی به رهبری ایالات متحده در سال 2011 فروپاشید، لیبی به اندازه جوامع دیگر منطقه از هم پاشیده شد. گروه‌هایی بر پایه پایگاه‌های منطقه‌ای، قبیله‌ای و ایدئولوژیک در میدان مبارزه برای قدرت تشکیل شدند. مصر، فرانسه، قطر، روسیه، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی و دیگران نمایندگان خود را انتخاب کردند.

فرقه گرایی در لیبی هیچ نقشی نداشت، اما وضعیت این کشور اکنون به شدت شبیه به وضعیت سوریه و یمن است، جایی که شکاف های فرقه ای وجود دارد.

وقتی یک دولت فرو می‌پاشد، خطوطی که جامعه در امتداد آن می‌شکند، محصول تاریخ منحصربه‌فرد آن است. با این حال، پیامدهای منطقه ای به طرز افسرده کننده‌ای مشابه است.

ایران، برنده بزرگ در بحران خاورمیانه

برنده بزرگ در بحران خاورمیانه امروز ایران است. این کشور فرمول موفقی برای گسترش نفوذ خود در کشورهای عربی از هم گسیخته با جمعیت شیعه قابل توجه پیدا کرده است. این فرمول شامل تجهیز، حمایت سیاسی و لجستیکی و ... برای متحدانش است. اما هسته موفقیت آن این است که متحدان محلی آن تعهد ایدئولوژیکی به رویکرد منطقه ای ایران دارند.

حزب‌الله، نیروهای مختلف افغان و عراقی، و حوثی‌ها در یمن همگی می‌خواهند شرکای کوچک تهران باشند و مایلند در فراسوی مرزها در راستای حمایت از سیاست ایران اقدام کنند. آنها ایران را به عنوان یک الگوی سیاسی می بینند و بنابراین مشروعیت رهبری ایران را در مسیر مبارزه خود  می‌پذیرند. حزب الله به همراه نیروهای شیعه از افغانستان و عراق در سوریه برای حمایت از دولت بشار اسد جنگیده اند و جنگجویان آن حوثی ها را آموزش داده‌اند.

ایران برای جبران ضعف نسبی نیروهای نظامی متعارف خود در نتیجه تحریم‌های تسلیحاتی، توانسته است نفوذ خود را در سراسر کشورهای درهم‌شکسته پیرامون گسترش دهد. هیچ کس در منطقه از تهاجم نظامی ایران که سابقه نداشته نمی‌ترسد، بلکه بسیاری از ظرفیت‌های نامتقارن و توانایی اثبات شده ایران برای نفوذ در جوامع می‌ترسند.

«همه علیه همه»؛ فاجعه در خاورمیانه بدون برجام

پول‌‌ سعودی‌ها، متحدان وفادار نمی‌سازد 

رقبای منطقه ای ایران تقریباً از همان سطح موفقیت برخوردار نبوده اند. عربستان سعودی نسبت به ایران پول بیشتری برای دادن به مشتریانش دارد، اما پول همه چیز در این بازی نیست. مشکل ریاض این است که متحدان ایدئولوژیک طبیعی آن، جنبش های جهادی سلفی مانند القاعده و داعش، از سعودی ها متنفرند و به این ترتیب سعودی ها در عراق، لبنان، سوریه و یمن با شکست مواجه شده اند.

پول عربستان برای بازیگران دولتی مستقر که به دنبال تحکیم قدرت خود هستند، مانند دولت مصر، رئیس جمهور عبدالفتاح السیسی، مفید است. اما ریاض متحدان غیردولتی وفادار و نیابتی ندارد که بتواند منافعش را در جنگ های داخلی منطقه پیش ببرد.

«بغداد یا ابراهیم»؛ دوراهی مهم خاورمیانه

شکست استراتژی اردوغان؛ سلفی‌ها بجای اخوان

ترکیه در پی بهار عربی خود را به عنوان رهبر طبیعی اخوان المسلمین و جنبش های اسلام گرای سنی مشابه در جهان عرب معرفی کرد. این یک بازی بالقوه قوی برای نفوذ بود. رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه نشان داده بود که یک حزب اسلامی سنی پوپولیستی می‌تواند بر انتخابات آزاد مسلط شود، سیاست‌های اقتصادی موفق (حداقل برای مدتی) را اجرا کند و یک کشور منطقه‌ای بزرگ را اداره کند.

اخوان المسلمین، با پیروی از کتاب بازی اردوغان و قرار گرفتن خود به عنوان یک حزب سیاسی اسلامگرای میانه‌رو، دموکراتیک و پوپولیست، در انتخابات مصر و تونس بسیار خوب عمل کرد. اسلام‌گرایان با پلتفرم‌های مشابه در انتخابات لیبی در سال 2012 نیز موفقیت داشتند - اولین انتخابات این کشور در چند دهه اخیر. همچنین از آنجایی که دولت اسد در سال 2011 در آستانه فروپاشی تلقی می‌شد، به نظر می رسید که اخوان المسلمین در سوریه، دشمن دیرینه دولت حاکم، وارث طبیعی قدرت در آنجا باشد.

متأسفانه برای اردوغان، لحظه اخوان المسلمین کوتاه بود. حکومت اخوان المسلمین در مصر با کودتای 2013 پایان یافت. رژیم نظامی احیا شده، اخوان را در یک کارزار وحشیانه که زندان ها و سردخانه های مصر را پر کرد، سرکوب نمود. سیسی از حمایت دولت‌های امارات و عربستان سعودی برخوردار شد، دولت‌هایی که به همان اندازه که از رشد قدرت ایران هراس داشتند، از جنبش‌های سنی پوپولیستی از پایین به بالا نیز می‌ترسیدند.

«بغداد یا ابراهیم»؛ دوراهی مهم خاورمیانه

با تبدیل شدن قیام‌های مردمی به جنگ‌های داخلی در لیبی و سوریه، سلفی‌های جهادی آموزش‌دیده برای خشونت، جای اخوان را گرفتند که مشارکت دموکراتیک مسالمت‌آمیز را در مقابل استفاده از زور انتخاب کرده بودند. آخرین موفقیت اخوان، حزب النهضه در تونس، با بسته شدن پارلمان و تثبیت قدرت توسط رئیس جمهور قیس سعید در ژولای 2021 به پایان رسیده است.

اردوغان اکنون در داخل کشور، چه از نظر اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی، مشکلات زیادی دارد، بسیار بیش از آنچه ده سال پیش تصور می‌کرد؛ زمانی‌که به گمان وی ترکیه می‌تواند جهان سنی را پس از قیام‌های اعراب رهبری کند. اما ایران با نفوذ غالب در عراق، لبنان، سوریه و یمن، آن قدرت منطقه‌ای است که به بهترین شکل توانسته از بحران جاری در خاورمیانه به نفع خود استفاده کند.

«همه علیه همه»؛ فاجعه در خاورمیانه بدون برجام

 

سنی‌ها متحد نیستند

یکی از مشکلات دیدن بحران کنونی خاورمیانه صرفاً از دریچه فرقه‌ای این است که جهان سنی به سختی متحد است. اخوان المسلمین و گروه های جهادی سلفی، مانند القاعده و داعش، اساساً دیدگاه های مخالفی در مورد اینکه یک سیاست اسلامی باید چگونه باشد، دارند. ترکیه و عربستان سعودی نه تنها رقبای ژئوپلیتیکی هستند، بلکه در طول بهار عربی نیز آنها رویکردهای بسیار متفاوتی درباره نقش اسلام در سیاست داشتند.

نخبگان قدیمی جهان سنی، که نه اخوانی بودند و نه سلفی، ممکن بود در سال 2011 دچار شکست‌های موقتی شوند، اما اکنون با انتقام در مصر و تونس بازگشته اند. اگر بحران منطقه‌ای یک دعوای فرقه‌ای باشد، سنی‌ها با هم عمل نمی‌کنند.

«بغداد یا ابراهیم»؛ دوراهی مهم خاورمیانه

 

آیا راه حل، دموکراسی است؟

کاهش خشونت فرقه‌ای مستلزم نظم داخلی است. اگر بتوان آن را ایجاد کرد، فرصت‌های مداخله‌های فرامرزی به دلایل فرقه‌ای (یا دیگر) کاهش می‌یابد. با این حال، ایجاد نظم داخلی کار آسانی نیست.

بعید است که دموکراسی در کشورهای درهم شکسته منطقه، نظم داخلی لازم را فراهم کند. همانطور که مشکل آفرین است که هسته بحران خاورمیانه را فرقه گرایی بدانیم، به همان اندازه اشتباه است که آن را نتیجه فقدان دموکراسی بدانیم. اعتراضات اخیر ضد دولتی در جهان عرب، به ویژه در الجزایر، عراق و لبنان در سال 2019، این استدلال را زنده نگه داشته است که علت اصلی بی ثباتی خاورمیانه قطع ارتباط بین مردم و رهبران آنهاست. به سختی می‌توان با این ادعا که دولت‌های پاسخگوتر با مخالفت کمتری مواجه خواهند شد، استدلال کرد، که عملاً توتولوژیک* است.

اما وقتی جوامع عمیقاً تقسیم شده اند، دولت باید پاسخگوی چه کسی باشد؟ پرداختن به خواسته‌های یک گروه تقریباً به‌طور خودکار به ضرر سایر گروه‌ها یا دست‌کم به زیان دیده می‌شود.

*توتولوژیک: استفاده از فرمول یا ادعایی که در هر تفسیر ممکن صادق است: «توپ یا قرمز است یا قرمز نیست»؛ گزاره‌ای همواره درست صرف نظر از رنگ توپ.

هیچ مدرکی وجود ندارد که انتخابات به خودی خود بتواند مشکلات ضعف دولت و شکاف اجتماعی را حل کند.

انتخابات در عراق در پی تهاجم ایالات متحده به سختی به خشونت در آن کشور پایان داد یا به دولت های حاصل از آن توانایی جلوگیری از مداخله خارجی را داد. برعکس، حمایت ایران از احزاب مختلف سیاسی عراق به این معنی بود که تهران می‌توانست بر تایید روندها و قراردادهای تشکیل دولت‌های جدید پس از آن انتخابات پافشاری کند. انتخابات آزاد پارلمانی و ریاست جمهوری مصر به راحتی توسط ارتش و با حمایت قابل توجه مردم لغو شد. دومین انتخابات پارلمانی لیبی در دوره پس از قذافی، در سال 2014، تنها شکاف‌های منطقه‌ای و سیاسی موجود را تشدید کرد که منجر به دوئل دولت‌ها در بخش‌های شرقی و غربی این کشور و در نتیجه تداوم جنگ داخلی شد. انتخابات ریاست جمهوری لیبی که قرار بود برای دسامبر 2021 برگزار شود، به دلیل افزایش تنش ها به تعویق افتاد. اعتراضات الجزایر در سال 2019، رئیس جمهور عبدالعزیز بوتفلیقه را مجبور به استعفا کرد، اما جانشین او، عبدالمجید تبون، از همان نخبگان سیاسی بود که اعتراضات علیه آن‌ها به راه افتاد و انتخاباتی که او را به قدرت رساند، بسیار ناقص بود.

کسانی که معتقدند انتخابات بهترین راه برای پر کردن شکاف‌های اجتماعی است، باید نگاهی به دو انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا بیندازند.

بازگشت قریب‌الوقوع یاران ترامپ به قدرت

دوراهی خاورمیانه؛ «نظم مستبدانه» و «هرج‌ومرج دموکراتیک»

برای ایالات متحده که هنوز منافعی در خاورمیانه دارد، تشخیص دقیق مشکل مهم است تا بتواند به درستی به آن پاسخ دهد. اگرچه این امر اجتناب‌ناپذیر است که منطقه، مانند سال‌های پس از یازده سپتامبر، کانون اصلی سیاست خارجی ایالات متحده نباشد، اما این بدان معنا نیست که ایالات متحده در حال خروج از خاورمیانه است. علیرغم سرفصل ها، سیاست و موضع ایالات متحده در منطقه تداوم زیادی دارد. سیستم پایگاه های نظامی ایالات متحده تخریب نمی شود، حتی با کاهش تعداد نیروهایی که در آنجا نگهداری می شوند.

دولت بایدن، مانند هر دولت اخیر ایالات متحده، اعلام کرده است که با گسترش نفوذ ایران در منطقه، حتی زمانی که با تهران در مورد برنامه هسته‌ای خود مذاکره می‌کند، مخالف است. نفت همچنان یک کالای استراتژیک است و خلیج فارس بیش از هر جای دیگری در جهان از آن برخوردار است. رابطه خوب ایالات متحده با اسرائیل همچنان یکی از ستون های دو حزبی سیاست خارجی ایالات متحده است.

ایالات متحده دلایل زیادی برای دیدن خاورمیانه ای دارد که دچار درگیری کمتر، منظم‌تر و قابل پیش‌بینی‌تر باشد.

با این حال، خواستن چیزی با توانایی به دست آوردن آن یکسان نیست. مشکل اصلی ضعف دولت چیزی نیست که ایالات متحده بتواند آن را حل کند. مداخلات بلندپروازانه ایالات متحده در افغانستان و عراق با شکست مواجه شد و نشان داد که ایالات متحده علیرغم قدرت نظامی و بودجه نظامی به ظاهر نامحدود، نمی‌تواند مستقیماً دولت‌های منطقه‌ای قوی بسازد. یک ایالات متحده تنبیه‌شده و متواضع‌تر به جای اهداف کلی منطقه‌ای مانند ثبات، نیاز به شناسایی منافع خاص در خاورمیانه دارد.

به عنوان مثال، احیای حاکمیت پایدار در خلیج فارس نفت خیز مهمتر از ثبات در جاهای دیگر است. تنش زدایی از بحران هسته ای با ایران مهمتر از اینکه چه کسی بر لیبی حکومت می کند. ایالات متحده می‌تواند با کمک‌های اقتصادی و نظامی به دولت‌های خاورمیانه در حاشیه کمک کند، اما نباید انتظار زیادی از آن داشته باشد یا منابع خود را در بسیاری از کشورهای بسیار ضعیف گسترش دهد.

در عوض، ایالات متحده باید مکان‌هایی را انتخاب کند که در آن منافع ذاتی دارد و به نظر می‌رسد که دولت در قدرت در حال پیشرفت در ایجاد توانایی‌های خود، اعمال نوعی کنترل بر مرزهای خود و تأمین جامعه خود است.

عراق الکاظمی، نقطه تعادل در تقابل ایران و آمریکا

عراق یکی از این مکان هاست. منابع نفتی برای تامین مالی یک دولت واقعی را در اختیار دارد. مصطفی الکاظمی، نخست وزیر، تمایل خود را برای ایجاد عراق مستقل و پاسخگویی به نیازهای شهروندان عراقی نشان داده است. او سزاوار حمایت و درک آمریکاست. نمی‌توان انتظار داشت که عراق به طور کامل از ایران جدا شود. آینده سیاسی کاظمی به پذیرش ایران نیز بستگی دارد و برای مدتی اینگونه خواهد بود.

عراق باثبات‌تر، سازمان‌یافته‌تر و مستقل‌تر، به جای میدان بازی در سیاست خلیج فارس، بازیگری مؤثر و زمینه‌ای برای پیشرفتی بزرگ به سوی منطقه‌ای منظم‌تر و قابل پیش‌بینی‌تر خواهد بود. دولت بایدن باید به حمایت از دولت کاظمی با حضور نظامی اندک و حمایت سیاسی ادامه دهد و در عین حال آن را  به رویارویی با ایران سوق ندهد.

پشت پرده تحولات خاورمیانه در سال ۲۰۲۱

ضرورت تمرکز بر دولت‌های باثبات منطقه

سایر مناطق خاورمیانه بیش از آن بی‌نظم هستند که کمک‌ها، تهدیدها یا درخواست‌های آمریکا نمی توانند تأثیر زیادی داشته باشند.

لیبی که بیش از حد متزلزل و خشن است، علیرغم ثروت نفتی اش تا آغاز روند بازسازی دولت فاصله زیادی دارد. لبنان دچار فروپاشی تاریخی نظام اقتصادی و اجتماعی خود شده است. این برای آمریکایی‌هایی که منابع و زمان خود را برای ساختن یک سیستم دانشگاهی و زیرساخت‌های پزشکی این کشور که زمانی بهترین‌ها در منطقه بودند، سرمایه‌گذاری کرده‌اند، دلخراش است. اما سیاست خارجی ایالات متحده نمی تواند برای حل مشکلات لبنان کاری انجام دهد و منافع حیاتی اندکی از ایالات متحده در آنجا در خطر است.

یمن نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. تلاش های دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ در آنجا ستودنی است و اولین گام اساسی در جهت کاهش بحران انسانی است که به خودی خود هدف خوبی است. اما یمن قرار نیست در آینده نزدیک ثبات یا نظم خوبی داشته باشد. ایالات متحده نمی‌تواند یا نباید تعهدات بلندمدت در آنجا داشته باشد جز اینکه همچنان عربستان سعودی را به سمت راه حل دیپلماتیک سوق دهد.

«بغداد یا ابراهیم»؛ دوراهی مهم خاورمیانه (بخش۱)

ضرورت تعامل با حاکمیت‌های اقتدارگرا

ایالات متحده در برخورد با جوامع درهم شکسته و بازیگران غیردولتی که به تعیین آینده آن کشورها کمک می‌کنند چندان خوب نیست. اما از قدرت اقتصادی، نظامی و دیپلماتیکی برخوردار است که بر نحوه رفتار دولت‌های منظم در منطقه تأثیر بگذارد.

واشنگتن همیشه با مصر، اسرائیل یا عربستان سعودی موافق نیست، اما تفاهم‌ها بیشتر از تضادهاست. همانطور که تلاش دیپلماتیک چندجانبه دولت اوباما برای دستیابی به توافق هسته ای با ایران نشان داد، ایالات متحده حتی می تواند از سریق دیپلماسی بر رفتار  دشمنان منطقه‌ای خود تأثیر بگذارد.

اولویت دادن به دیپلماسی با دولت‌های فعال برای دستیابی به اهداف خاص آمریکا در مورد نفت، مبارزه با تروریسم، درگیری اعراب و اسرائیل، و عدم اشاعه هسته‌ای بسیار منطقی‌تر از تعقیب خیالات واهی مانند دولت‌سازی، تغییر رژیم و گسترش دموکراسی است.

در زمانی که تقریباً اجماع وجود دارد که ایالات متحده در 20 سال گذشته خون و ثروت بسیار زیادی را در خاورمیانه قربانی کرده است، اهداف آمریکا در منطقه باید با منابعی که این کشور مایل به خرج کردن است تنظیم شود.

اگر خاورمیانه‌ای منظم‌تر و قابل پیش‌بینی‌تر به نفع ایالات متحده باشد، این بدان معناست که واشنگتن باید مایل باشد با رهبران کشورهای منطقه که واقعاً بر مسند حکومت هستند تعامل کند، حتی اگر آن‌ها حکمرانی مستبدانه‌ای داشته باشند.

مذاکره با ایران لطفی نیست که واشنگتن در حق این کشور می کند. این یک ضرورت برای کاهش ریسک اشاعه هسته‌ای و در راستای تأمین منافع حیاتی ایالات متحده است.

هیچ کس در ماهیت اقتدارگرای مصر، اردن، عربستان سعودی یا امارات متحده عربی که همگی شرکای مهم در منطقه هستند، شک نمی کند. هیچ اشکالی ندارد که آنها را ترغیب کنیم تا با شهروندان خود با عزت و احترام رفتار کنند، اما اهرم فشار ایالات متحده با آنها باید برای اهداف عملی و دیپلماتیک منطقه‌ای خاص باشد.

«بغداد یا ابراهیم»؛ دوراهی مهم خاورمیانه

انتخاب میان ثبات و اصول لیبرال در سوریه

در سوریه است که تنش میان «نظم» و «اصول لیبرال» به وضوح ظاهر خواهد شد. یک سوریه منظم که بتواند از استفاده سازمان‌های تروریستی از خاک خود جلوگیری کند و به مرور زمان استقلال خود را به دست بیاورد، بهتر از سوریه ای است که اکنون وجود دارد.

برخلاف دولت‌های لیبی و یمن، حکومت اسد در سوریه در راه شکست دادن دشمنان داخلی خود و بازگرداندن حدودی از کنترل و ثبات بر کشور است. برای آمریکا به همان اندازه که دولت اسد نفرت‌انگیز است، درک این واقعیت و آغاز روند تماس با دولت او منطقی به نظر می‌رسد؛ در ابتدا برای به حداقل رساندن خطرات برای نیروهای معدود آمریکایی که هنوز در سوریه هستند، اما در نهایت برای دنبال کردن منافع مشترک برای جلوگیری از رشد سلفی های جهادی. جای پای دولت اسد و پدرش برای چندین دهه مرز سوریه با اسرائیل را آرام نگه داشت و حضور آن‌ها هرچند مستبدانه ما مانع از استفاده سازمان‌های تروریستی اسلام‌گرا از سوریه به عنوان پایگاهی برای حملات به ایالات متحده شد. بازگشت به آن نقطه هدف ارزشمندی خواهد بود.

اگرچه ادامه دوری از اسد و محکوم کردن او به خاطر برخورد سخت با اعتراضات اولیه از لحاظ احساسی رضایت‌بخش خواهد بود، اما این واقعیت سوریه را ذره‌ای تغییر نخواهد داد. این فقط روابط اسد با ایران را بیشتر تقویت می کند و احتمال وقوع یک بحران میان ایران و اسرائیل در خاک سوریه را افزایش می دهد.

خوب است که شاهد یک سوریه دموکراتیک، مرفه و لیبرال باشیم، همانطور که دیدن پیشرفت در دیگر حکومت‌های خودکامه خاورمیانه خوب است، اما این انتقال به این زودی‌ها اتفاق نخواهد افتاد.

در حال حاضر، خاورمیانه منظم‌تر تنها چیزی است که ایالات متحده می تواند به آن امیدوار باشد.

عامل پنهان شکست‌های آمریکا در خاورمیانه