۲۶  دسامبر ۱۹۹۱،‌ پایانی بر زمستان سرد شوروی،‌ پس از ۷۴ سال حکومت کمونیست ها، سرانجام در پنج شنبه آخرین ماه میلادی، شوروی برای همیشه به تاریخ پیوست. مردم، آغازگر انقلاب شوروی بودند و به امید آنکه آزادی، دموکراسی و پیشرفت اقتصادی به دست آورند از تزار عبور کردند؛ اما ماحصل آنها حکومتی مستبدتر و قدرتمندتر از گذشته بود. حکومتی که این بار در پناه ایدئولوژی پنهان شده بود و ایدئولوژی را به خدمت گرفته بود تا با پیاده سازی مکتب مارکسیست به حکمرانی بپردازد؛‌ اما نتیجه ای جز فقر،‌ بدبختی و خفقان نداشت.

 

فروپاشی یک ایدئولوژی مخرب

 

اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که متولد انقلاب اکتبر ‍‍۱۹۱۷ بود، نتوانست قرن ۲۱ را ببیند؛

بی شک علت این فروپاشی، استبداد و خفقانی بود که علائمش در دهه ۸۰ میلادی بروز کرد. حاکمیت، تمامی حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتی جامعه را به اندیشه مارکسیسم گره زده بود و تلاش داشت در راستای منافع خود، همه وجوه زندگی فردی و اجتماعی را تحت تاثیر مارکسیسم قرار دهد. از این رو حکومت شوروی هر آنچه غیر خود را به طور مطلق نفی می‌کرد.  اما بی‌اعتقادی رهبران و حامیان شوروی به ایدئولوژی کمونیستی و نفاق در گفتار و رفتارشان، سبب شد تا پایگاه اجتماعی آنها به شدت متزلزل و بحران هویت بر مردم و به ویژه جوانان چیره شود. از سوی دیگر تقابل ایدئولوژی شوروی با غرب که آمریکا در راس آن دشمنی بود، هزینه‌های هنگفتی را بر مردم تحمیل می‌کرد و آرام آرام اقتصاد کشور را در معرض فلج شدن کامل قرار داد. بحران هویت از یک سو و وضعیت آشفته اقتصادی از سوی دیگر سبب شد تا باور طبقات مختلف به این مملکت از بین برود و فساد در جنبه‌های مختلف روز به روز عیان تر از پیش شود. برآیند همه این عوامل

 

سبب شد تا نهایتا بزرگترین امپراتوری آن عصر به واسطه چیره شدن ایدئولوژی بر تعقل در سیاست داخلی و خارجی از هم فرو بپاشد

 

مرگ زیر پرچم داس و چکش

 

لنین آغازگر راهی بود که استالین با خشن ترین ابزار ممکن آن را به پیش برد و این روند تا حکمرانی خروشچف ادامه پیدا کرد. هر چند که دوران خونبار کمونیست های شوروی با گورباچف به پایان رسید اما میراث شوم نحوه حکمرانی آن ها باقی ماند،‌ ایدئولوژی مخربی که کوبا،‌ ونزوئلا،‌آلبانی و چین مائوئی را در برگرفت و هنوز هم در کره شمالی پابرجاست. پرچم داس و چکشی که هرکجا نصب میشد حاصلی جز سکوت و مرگ نداشت.

 

نتیجه تمرکز در قدرت، سیاست و اقتصاد جز فروپاشی نیست

شوروی در طول دوران حکومتش  و با بهره گیری از تمرکز قدرت در سیاست و اقتصاد توانسته بود بویژه در حوزه های نظامی در قالب یک ابرقدرت جهانی عرض اندام کند اما نارسایی های ایدیولوژی کمونیست بویژه در حوزه های داخلی و اقتصادی سرانجامی جزفروپاشی برای این کشور نداشت. تاریخ نشان میدهد که نظام سیاسی، اقتصادی واجتماعی شوروی در قالب ایدیولوژی کمونیستی از پاسخگویی به نیازهای مردم این کشور بازمانده و سرانجام به علت تعارض شدید با ویژگی های فطری انسانها، اضمحلال یافت.

گورباچف تاکید کرده بود که: من همیشه تکرار می کنم که می توانستیم اتحاد شوروی را حفظ کنیم. البته نه به شکل قدیمی اش. زیرا بیش از حد فاسد شده بود. باید آن را اصلاح می کردیم. وقت آن رسیده بود. قرار بود طرحی جدید را دنبال کنیم که هدف آن تشکیل اتحادیه کشورهای آزاد و مستقل بود و تنها باید مسائلی چون دفاع، سیاست خارجه و اقتصاد کلان از سوی مرکز اداره می شد در آن صورت بقیه امور را به حکومت های این جماهیر واگذار می کردیم.»

امروزه واکنش‌ها به رویدادهای سی سال پیش بسیار متناقض است. در حالی‌که عده زیادی از از بین رفتن تشکیلاتی که هفتاد سال آن سرزمین را اداره می‌کرد، افسوس می‌خورند، عده‌ای دیگر از نسیم آزادی که در پی فروپاشی شوروی احساس شد، استقبال می‌کنند .