اکوایران: چه می‌شد اگر می‌دانستیم تاریخ مرگ یک ابرقدرت، نه در اتاق‌های سری جنگ، بلکه در لایه‌های پنهان یک معادله ریاضی و آمار مرگ‌ومیر نوزادان نوشته شده بود؟ در روزهایی که جهان مبهوت قدرت نظامی کرملین بود، چه کسانی و چگونه صدای خرد شدن استخوان‌های این غول پوشالی را سال‌ها پیش از سقوط شنیده بودند؟

در طول جنگ سرد، پیش‌بینی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سکه‌ای رایج در میان سیاستمداران و مفسران غربی بود. اما اگر لایه ضخیم لفاظی‌های جنگ سرد را کنار بزنیم، درمی‌یابیم که اکثریت قریب به اتفاق این پیش‌بینی‌ها فاقد مبنای علمی و داده‌محور بوده و در فهم و درک سازوکارهای واقعی نظام توتالیتر شوروی ناتوان بودند.

با این حال، در کنار این قبیل هیاهوها اندیشمندان و تحلیل‌گرانی حضور داشتند که نه با گوی بلورین، بلکه با ابزارهای اقتصاد، جمعیت‌شناسی و جامعه‌شناسی به کالبدشکافی این ابرقدرت پرداختند. گزارش حاضر به مناسبت سالروز انحلال اتحاد شوروی در 6 دی ماه 1370 (26 دسامبر 1991) به بررسی دیدگاه‌های پنج متفکر برجسته می‌پردازد که علل فروپاشی را سال‌ها و حتی دهه‌ها پیش از وقوع، با دقتی ریاضی‌گونه ترسیم کرده بودند.

1. لودویگ فون میزس: غیرممکن بودن محاسبه اقتصادی(۱۹۲۰)

پیش از آنکه شوروی به یک ابرقدرت تبدیل شود، لودویگ فون میزس، اقتصاددان بزرگِ مکتب اتریش، در دهه ۱۹۲۰ حکمی صادر کرد که سرنوشت محتوم این نظام را مهر و موم کرد. استدلال میزس نه سیاسی بود و نه اخلاقی؛ بلکه کاملاً فنی و مبتنی بر منطق اقتصادی بود. او در مقاله مشهور خود با عنوان «محاسبه اقتصادی در جامعه سوسیالیستی» استدلال کرد که سوسیالیسم به دلیل حذف مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید، عملاً «بازار» را حذف می‌کند. بدون بازار، قیمت‌های واقعی شکل نمی‌گیرند و بدون قیمت‌ها، محاسبه سود و زیان غیرممکن می‌شود. میزس توضیح داد که یک برنامه‌ریز مرکزی، هرچقدر هم که هوشمند باشد، بدون سیگنال‌های قیمتی نمی‌تواند بفهمد کدام منابع کمیاب باید در کجا صرف شوند تا بیشترین بازدهی را داشته باشند. او پیش‌بینی کرد که اقتصاد شوروی نه به دلیل کمبود منابع یا فقدان تلاش، بلکه به دلیل «کوری ساختاری» در تخصیص منابع، نهایتاً به آشوب و فقر مطلق منتهی خواهد شد.

تطابق این پیش‌بینی با واقعیت‌های دهه ۱۹۸۰ شوروی حیرت‌انگیز بود. در سال‌های پایانی، شوروی دقیقاً دچار همان هرج‌ومرجی شده بود که میزس هشدار داده بود. کارخانه‌های عظیم شوروی محصولاتی تولید می‌کردند که یا کیفیت نداشتند یا مشتری نداشتند، در حالی که کالاهای اساسی مانند کفش و صابون نایاب بود. فقدان سازوکار قیمت سبب شد تا هیچ راهی برای سنجش کارایی اقتصادی وجود نداشته باشد. شوروی به جای خلق ثروت، در حال نابود کردن سرمایه بود؛ زیرا هزینه تولید کالاها عملاً بیشتر از ارزش نهایی آن‌ها برای جامعه تمام می‌شد. فروپاشی اقتصادی شوروی اثبات تاریخی تئوری میزس بود: بدون قطب‌نمای قیمت‌ها، کشتی اقتصاد در اقیانوس منابع غرق خواهد شد.

2. امانوئل تاد: جمعیت‌شناسی به مثابه آینه اقتصاد (۱۹۷۶)

در حالی که سازمان‌های اطلاعاتی غرب مرعوب زرادخانه‌های هسته‌ای شوروی بودند، امانوئل تاد، جمعیت‌شناس جوان فرانسوی، با نگاه کردن به آمارهای به ظاهر خشک جمعیت‌شناسی، حقیقتی هولناک را کشف کرد. تاد در کتاب «سقوط نهایی» بر روی شاخصی کلیدی متمرکز شد: نرخ مرگ‌ومیر نوزادان. او دریافت که شوروی تنها کشور صنعتی در جهان است که نرخ مرگ‌ومیر نوزادان در آن به جای کاهش، در حال افزایش است. تاد استدلال کرد که این آمار صرفاً یک عدد بهداشتی نیست، بلکه چکیده‌ای از وضعیت کلی اقتصاد و جامعه است. افزایش مرگ‌ومیر نوزادان نشان‌دهنده فروپاشی زیرساخت‌های تکنولوژیک، کمبود مواد غذایی با کیفیت، فساد در نظام توزیع دارو و زوال عمومی سطح رفاه بود. او نتیجه گرفت که شوروی دیگر یک کشور مدرن نیست، بلکه ساختاری جهان‌سومی با پوسته‌ای نظامی است که از درون پوسیده شده است.

تحلیل تاد با واقعیت فروپاشی تطابق دقیقی داشت، زیرا نشان داد که زوال شوروی ناگهانی نبوده، بلکه فرایندی طولانی از دهه ۱۹۷۰ بوده است. پیش‌بینی او نشان داد که اقتصاد شوروی توانایی خود را در تأمین اولیه ترین نیازهای انسانی (حفظ جان نوزادان) از دست داده است. زمانی که گورباچف به قدرت رسید، با جامعه‌ای روبرو بود که از نظر بیولوژیک و روانی فرسوده شده بود. تاد به درستی تشخیص داد که قدرت نظامی نمی‌تواند ضعف بنیادین زیرساخت‌های مدنی و اقتصادی را بپوشاند.

3. هلن کارر دانکوس: اقتصادِ نابرابر و بمب ساعتی قومیت‌گرایی (۱۹۷۸)

هلن کارر دانکوس در کتاب «امپراتوری متلاشی‌شده»، با رویکردی که پیوندی میان اقتصاد و جامعه‌شناسی بود، افسانه «انسان شوروی» (Homo Sovieticus) را به چالش کشید. او بر روی شکاف عظیم توسعه اقتصادی و نرخ رشد جمعیت بین «مرکز اسلاو» (روسیه، اوکراین، بلاروس) و «پیرامون مسلمان» (آسیای مرکزی) تمرکز کرد. دانکوس مشاهده کرد که جمهوری‌های اسلاو با کاهش نیروی کار و پیری جمعیت روبرو هستند، در حالی که جمهوری‌های جنوبی با انفجار جمعیت مواجه‌اند. استدلال او این بود که اقتصاد دستوری شوروی نمی‌تواند این عدم تعادل را مدیریت کند؛ انتقال منابع از جمهوری‌های ثروتمندتر به جمهوری‌های فقیرتر باعث نارضایتی در مرکز می‌شود و ناتوانی در ایجاد اشتغال در پیرامون باعث خیزش ناسیونالیسم در آنجا خواهد شد. او پیش‌بینی کرد که شوروی نه توسط دشمن خارجی، بلکه توسط نیروهای گریز از مرکز قومیتی که ریشه در نابرابری‌های اقتصادی دارند، از هم خواهد پاشید.

اگرچه دانکوس تصور می‌کرد جرقه اولیه از آسیای میانه زده می‌شود (در حالی که از بالتیک آغاز شد)، اما مکانیسم فروپاشی را کاملاً درست تشخیص داده بود. در زمان بحران اقتصادی اواخر دهه ۸۰، دقیقاً همین شکاف‌ها فعال شدند. جمهوری‌های ثروتمندتر- مانند بالتیک و حتی خود روسیه تحت رهبری یلتسین- دیگر حاضر نبودند بار اقتصادی حفظ امپراتوری را به دوش بکشند. اقتصاد ورشکسته شوروی دیگر «چسب» لازم برای کنار هم نگه داشتن ملل مختلف را نداشت. پیش‌بینی دانکوس نشان داد که وقتی اقتصاد فرو می‌ریزد، هویت‌های قومی جایگزین هویت ایدئولوژیک می‌شوند و امپراتوری را تکه‌تکه می‌کنند.

4. رندال کالینز: ژئوپلیتیک و هزینه سربار امپراتوری (۱۹۸۰)

رندال کالینز، جامعه‌شناس آمریکایی، با استفاده از تئوری‌های ماکس وبر، تحلیلی دقیق از رابطه «گسترش نظامی» و «توان اقتصادی» ارائه داد. او در زمانی که شوروی به افغانستان حمله کرده بود و قدرتمند به نظر می‌رسید، سقوط آن را پیش‌بینی کرد. استدلال کالینز مبتنی بر مفهوم «گسترش بیش از حد» (Overextension) بود. او معتقد بود که شوروی در تله جغرافیایی افتاده است؛ رقابت با ائتلاف قدرتمند غرب، چین در شرق و ناآرامی‌ها در جنوب، هزینه‌های لجستیکی و نظامی سرسام‌آوری را به اقتصاد تحمیل می‌کند. کالینز پیش‌بینی کرد که این فشار نظامی، منابع کمیاب را از بخش غیرنظامی اقتصاد می‌بلعد و منجر به بحران مشروعیت در داخل می‌شود. طبق مدل او، هیچ دولتی نمی‌تواند در بلندمدت هزینه نگهداری امپراتوری‌ای را بپردازد که بازدهی اقتصادی آن کمتر از هزینه نظامی آن است.

تطابق پیش‌بینی کالینز با واقعیت خیره‌کننده بود. در دهه ۱۹۸۰، تخمین زده می‌شد که بین ۱۵ تا ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) شوروی صرف هزینه‌های نظامی می‌شد؛ درحالیکه این رقم برای آمریکا ۵ تا ۷ درصد بود. این «اقتصاد جنگی در زمان صلح»، عملاً توسعه زیرساخت‌ها و تولید کالاهای مصرفی را متوقف کرد. همانطور که کالینز پیش‌بینی کرده بود، تلاش شوروی برای رقابت در جنگ ستارگان ریگان و همزمان جنگیدن در افغانستان، آخرین میخ‌ها را بر تابوت اقتصاد این کشور کوبید.

5. آندری آمالریک: خلأ ایدئولوژیک و رکود اقتصادی (۱۹۷۰)

آندری آمالریک، دگراندیش اهلِ شوروی، در رساله «آیا اتحاد شوروی تا ۱۹۸۴ دوام خواهد آورد؟» حلقه‌ی آخر این زنجیره تحلیل را تکمیل کرد. در حالی که دیگران بر آمارها تمرکز داشتند، آمالریک بر روان‌شناسیِ اقتصادِ سیاسی تمرکز کرد. او استدلال کرد که رژیم شوروی تنها بر دو پایه استوار است: زور و ایدئولوژی. اما او به درستی تشخیص داد که ایدئولوژی کمونیسم مرده است و تبدیل به یک مناسک توخالی شده که هیچ‌کس، حتی نخبگان حزب، به آن باور ندارند. آمالریک توضیح داد که این بی‌ایمانی ریشه در شکست اقتصادی دارد؛ سیستمی که وعده بهشت کارگران را می‌داد، جهنمی از کمبودها ساخته بود. او پیش‌بینی کرد که به محض اینکه رژیم با یک بحران جدی روبرو شود و نخواهد یا نتواند از «زور عریان» استفاده کند، کل ساختار فرو می‌ریزد؛ چرا که فاقد هرگونه مشروعیت درونی یا حمایت مردمی است.

پیش‌بینی آمالریک شاید دراماتیک‌ترین تطابق را با وقایع سال ۱۹۹۱ داشت. کودتای آگوست ۱۹۹۱ شکست خورد نه به این دلیل که ارتش ضعیف بود، بلکه به این دلیل که سربازان و مردم دیگر دلیلی برای دفاع از نظام شوروی نمی‌دیدند. تحلیل آمالریک نشان داد که اقتصاد ناکارآمد (که میزس پیش‌بینی کرده بود) منجر به زوال اجتماعی (که تاد دیده بود) و تنش‌های قومی (که دانکوس هشدار داده بود) شده و در نهایت، یک پوچی مطلق ایدئولوژیک را پدید آورده بود. وقتی گورباچف سعی کرد با پروسترویکا، نظام شوروی را نجات دهد، ناخواسته اعتراف کرد که نظام شوروی کار نمی‌کند و همین امر، پیش‌بینی آمالریک مبنی بر فروپاشی در اثر فقدان مشروعیت را محقق ساخت.

کالبدشکافی یک فروپاشی: وقتی علم بر توهمات سیاسی غلبه می‌کند

بررسی این پنج دیدگاه نشان می‌دهد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نه یک «تصادف تاریخی» و نه صرفاً نتیجه توطئه‌های خارجی بود. این فروپاشی، نتیجه منطقی و اجتناب‌ناپذیرِ نقص‌های ساختاری در مدل اقتصادی و سیاسی شوروی بود. میزس نشان داد که موتور اقتصاد (نظام قیمت‌ها) وجود ندارد؛ تاد نشان داد که بدنه جامعه در حال مرگ است؛ دانکوس نشان داد که اعضای بدن (جمهوری‌ها) در حال پس زدن یکدیگرند؛ کالینز نشان داد که بار بر دوش این بدن بیمار بیش از توان آن است؛ و آمالریک نشان داد که روح و انگیزه‌ای برای ادامه حیات باقی نمانده است. این پیش‌بینی‌ها به ما می‌آموزند که حقایق اقتصادی و اجتماعی، هرچند دیر، اما سرانجام بر توهمات سیاسی غلبه خواهند کرد.