سال 1925 «پسر طلایی لنین» و سردبیر روزنامۀ پراودا، نوشت که در مورد سوسیالیسم حق با لودویگ فون میزس بود.

توضیح: متن زیر نخستین بار در تاریخ 11 آگوست 2025 در شبکۀ اجتماعی ایکس توسط صفحۀ "Students For Liberty" منتشر شد که ترجمۀ فارسی آن در اینجا ارائه می‌‌شود.  


یک اقتصاددان بلندمرتبۀ شوروی در سال 1925 چیزی را بر روی کاغذ آورد که سرانجام به قیمت جان او تمام شد. نیکولای بوخارین، «پسر طلایی لنین» و سردبیر روزنامۀ پراودا، تأیید کرد که در مورد سوسیالیسم حق با لودویگ فون میزس بود - دست‌کم در دورۀ تاریخی که او می‌نوشت. این روایتی از صداقت فکری در برابر استبداد است.

بوخارین کمونیستی معمولی نبود. در میان بنیان‌گذاران بلشویک، شاید تنها او اقتصاددانی دانش‌آموخته بود. اقتصاد را در دورۀ تبعیدش در آلمان مطالعه کرد و در جلسات سخنرانی اتریشی‌های بزرگی از قبیل بوهم-باورک حاضر شد. لنین او را چنین توصیف کرد: «نه‌تنها ارزشمندترین و بااهمیت‌ترین نظریه‌پرداز حزب؛ ...[بلکه] به‌درستی شخصیت محبوب سرتاسر حزب نیز در نظر گرفته می‌شود.»

بااین‌همه بوخارین شاهد چیزی بود که او را تا ژرفای وجودش دچار حیرت ساخت. بلشویک‌ها از سال 1918 تا سال 1921 «کمونیسم جنگی» را آزمایش کرده بودند: برنامه‌ریزی مرکزی محض، درست همان‌گونه که مارکس مدنظر داشت. نتیجه فاجعه‌بار بود. در هنگام آغاز «سیاست اقتصادی جدید» (NEP) میزان تولید آهن خام کشور 2 درصد، شکر 3 درصد و پارچۀ پنبه‌ای بین 5 تا 6 درصدِ میزان تولید در پیش از جنگ [جهانی یکم] (سال 1913) بود. این فروپاشی اقتصادی، لنین را به در پیش گرفتن سیاست اقتصادی جدید (NEP) ترغیب کرد - یعنی اجازه به کشاورزی و بازرگانی خصوصی. اقتصاد ناگهان احیاء گشت.

استالین بوخارین

بوخارین به امری برجسته پی برد: «در پیش گرفتن سیاست اقتصادی جدید همچون فروپاشی توهمات خود ما بود... ما چنین می‌پنداشتیم که سیاست دوران صلح ما می‌تواند همان تداوم نظام برنامه‌ریزی مرکزی آن دوره [1918 تا 1921] باشد.» لب مطلب همین‌جاست. بوخارین در مقالۀ 1925 خود با عنوان «دربارۀ سیاست اقتصادی جدید و وظایف ما» کاری را انجام داد که انجام آن برای یک رهبر شوروی تقریباً تصورناپذیر بود. او آشکارا تصدیق کرد که «میزس یکی از آگاه‌ترین منتقدین کمونیسم بود.» بوخارین تا آنجا پیش رفت که درستی نقد میزس از کمونیسم را دست‌کم برای دورۀ تاریخی که او می‌نوشت [1]، پذیرفت.

جی دی پی

سرانۀ تولید ناخالص داخلی بر حسب دلار بین‌المللی و قیمت‌های سال ۱۹۹۰ - از سال ۱۸۸۵ تا سال ۲۰۰۵

 

چه چیزی چنین پذیرشی را تا این اندازه برجسته ساخت؟ بوخارین شاهد دست‌اول این بود که چگونه سازوکارهای بازار تحت سیاست اقتصادی جدید، در مقایسه با برنامه‌ریزی مرکزی تحت کمونیسم جنگی جواب می‌داد. او با قوت به سود ضرورت روابط تولید مبتنی بر بازار برای توسعۀ اقتصاد و اهمیت محرک‌ها در فعالیت اقتصادی، و نیز به زیان دیوان‌سالاری‌سازیِ اقتصاد استدلال آورد. بوخارین حتی درون یک چهارچوب سوسیالیستی هم ضرورت بازارها را به چشم دید.

استالین اما نقشه‌های متفاوتی در سر داشت. او از اواخر دهۀ 1920 در راستای اشتراکی‌سازی و صنعتی‌سازی اجباری فشار می‌آورد. بوخارین که می‌دانست این کار به فاجعه می‌انجامد، به مخالفت برخاست. استالین طبقۀ زارعان را دوست نداشت. مارکس هم پیش‌تر علیه آنان هشدار داده بود. او معتقد بود که زارعان باید آنچه را که «خراج» به شهر می‌خواند پرداخت کنند.

کمونیسم

اختلاف‌نظر نه‌فقط پیرامون اقتصاد، بلکه پیرامون نسبت میان خشونت و برنامه‌ریزی بود. وقتی استالین بحرانی در زمینۀ گردآوری غلات را عمل سیاسیِ زارعین علیه قدرت بلشویک‌ها اعلام می‌کرد، موضوع دیگر اقتصادی محض و پاسخی به محرک‌ها نبود. موضوع جنبۀ فعالیت ضد شوروی به خود می‌گرفت. درنتیجه تنها گزینۀ پیش روی استالین عبارت از فرستادن نیروی نظامی، پلیس مخفی و داوطلبان حزبی به نواحی و ستاندن زوری غلات می‌شد؛ این همان نقطه‌ای بود که بوخارین و استالین را از یکدیگر جدا می‌کرد.

اشتراکی‌سازی استالین دقیقاً به همان چیزی منتهی شد که بوخارین از آن می‌ترسید: قحطی سرتاسری. بین 5 تا 10 میلیون نفر انسان جان خود را از دست دادند. استالین به‌طور مشخص علاقه‌ای به اوکراینی‌ها نداشت و عمداً یا اتفاقی – بسیار مورد بحث است - بیشترین شمار مرگ‌ها نیز در همان‌جا اتفاق افتادند. بوخارین پس‌ازآنکه به اوکراین سفر کرد و فجایع را به چشم دید، به پدر آنا [همسرش] که بهترین دوست او نیز بود گفت: «اگر این همان چیزی است که انقلاب می‌آورد، ما نباید انقلابی می‌داشتیم.»

منحنی

مقایسۀ آمار مرگ‌ومیر بر اثر قحطی در اتحاد شوروی، هند، چین و دیگر کشورها در هر دهه از ۱۸۷۰ تا ۲۰۲۰

 

اما تراژدی در اینجاست: بوخارین وفاداری خود را حتی به نظامی که او را نابود کرد نگاه داشت. او در سال 1938 پس از یک محاکمۀ نمایشی بر پایۀ اتهامات ساختگی اعدام شد. واپسین نامۀ او به همسرش آنا، توهم تراژیک او را نمایان می‌سازد: «دربارۀ هیچ‌چیز احساس نفرت نکن. یادت باشد که آرمان والای اتحاد شوروی زنده می‌ماند و این از هر چیز دیگری مهم‌تر است. سرگذشت‌های فردی گذرا و در مقایسه [با آن آرمان] ناچیزند.»

داستان بوخارین حقیقت برجسته‌ای را هویدا می‌سازد: صداقت فکری در باب واقعیت اقتصادی آنگاه‌که افراد بر مصدر قدرت را تهدید کند، می‌تواند خطرناک باشد. بوخارین چیزی را دید که میزس دید: سوسیالیسم فاقد آن سازوکار قیمتی است که برای محاسبۀ عقلانی اقتصادی ضرورت دارد؛ اما پذیرش این حقیقت در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستیِ استالین، معادل حکم اعدام بود.

امروزه که مداخله‌گرایی اقتصادی (Economic Interventionism) دوباره تحت عناوین دیگری در حال سر برآوردن است، تصدیق میزس از سوی بوخارین به یاد ما می‌آورد که قوانین اقتصادی اهمیتی به ترجیحات سیاسی ما نمی‌دهند. بازارها فقط کارآمد نیستند؛ آن‌ها یگانه شیوۀ هماهنگ‌سازی بدون خشونت کنش انسانی‌اند.

استالین بوخارین

 

[1] توضیح مترجم: بوخارین در اینجا قید «دست‌کم در دورۀ تاریخی که او [میزس] می‌نوشت» را ذکر می‌کرد، تا - مطابق نظریۀ ماتریالیسم تاریخی مارکس - بگوید در آینده‌ای نامعلوم نیروهای اسرارآمیزی عمل خواهند کرد و نوعی از مناسبات اجتماعی را به وجود خواهند آورد که در آن اقتصاد «بورژوایی» دیگر عمل نخواهد داشت و سوسیالیسم امکان‌پذیر می‌شود. درواقع دعوای امثال بوخارین با استالین بر سر این بود که روسیۀ حوالی 1930 را هنوز آمادۀ بنای سوسیالیسم نمی‌دانستند؛ نه اینکه اساس سوسیالیسم را نادرست بدانند. میزس در آثار گوناگون خود بارها بی‌پایه بودن این ادعا را که گویی هر دورۀ تاریخی علم اقتصاد ویژۀ خود را دارد، نشان داده است.

کمونیسم