ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، مشهور به لنین، از تأثیرگذارترین چهرههای قرن بیستم بود که نهتنها انقلابی عظیم در روسیه رقم زد، بلکه سرآغاز یکی از پرچالشترین تجربیات سیاسی قرن را پایهریزی کرد. با این حال، عملکرد و اندیشه او از همان آغاز محل بحثهای فراوان بوده است. یکی از جدیترین و ژرفترین منتقدان لنین، لِشِک کولاکوفسکی، فیلسوف لهستانی و متفکر سابق مارکسیست بود. کولاکوفسکی در سهگانهی سترگ خود با عنوان «جریانهای اصلی مارکسیسم»، با دقتی فلسفی و تاریخی به کالبدشکافی سنت مارکسیستی و عملکرد رهبران آن، از جمله لنین، پرداخت.
کولاکوفسکی لنین را نه صرفاً یک انقلابی، بلکه بانی یک سنت فکری اقتدارگرا و خشونتمحور میدانست. به اعتقاد او، «لنین کسی بود که نه تنها ابزارهای سرکوب را به کار گرفت، بلکه آنها را تقدیس کرد.»
«لنین نخستین کسی بود که سرکوب و خشونت ایدئولوژیک را به نظامی منسجم بدل کرد. او نخستین آموزگار حکومتی بود که در آن مخالفت با قدرت سیاسی، نه انحرافی سیاسی، بلکه گناهی متافیزیکی تلقی میشد.»
(لِشِک کولاکوفسکی، جریانهای اصلی مارکسیسم، جلد سوم، ترجمه فارسی، ص ۱۲۵)
در نگاه کولاکوفسکی، تفاوت اصلی مارکس و لنین در درک آنها از قدرت سیاسی است. مارکس در نوشتههای آغازین خود، قدرت را پدیدهای وابسته به ساختارهای اقتصادی میدید و بر زوال دولت تأکید داشت. اما لنین با چرخشی بنیادین، حزب پیشتاز را به جای طبقهی کارگر نشاند و بر تمرکز قدرت در دستان «پیشاهنگ آگاه» تأکید کرد.
در رسالهی مشهور «چه باید کرد؟» لنین آشکارا از تمرکز اقتدار دفاع میکند و خواهان حزبی از «انقلابیون حرفهای» میشود که آگاهی را از بیرون به طبقهی کارگر تزریق کند. این ایده، از نظر کولاکوفسکی، «انحرافی کامل از آموزههای اولیه مارکسیسم» است:
«لنین مفهومی از حزب را صورتبندی کرد که بهلحاظ ساختاری با هرگونه مشارکت دموکراتیک در تضاد بود. حزب، به چشم لنین، ابزاری صرفاً برای تصرف و حفظ قدرت بود، نه بازتابی از ارادهی کارگران.»
(همان، ص ۱۴۳)
این نگرش، در نهایت به سیستمی منجر شد که در آن، حزب نه ابزار رهایی طبقهی کارگر، بلکه خود عامل سلطه و کنترل شد. چنانکه تجربهی تاریخی نشان داد، همان حزب بلشویکی که قرار بود نمایندهی کارگران باشد، به ابزاری برای سرکوب کارگران، دهقانان، روشنفکران و در نهایت حتی خودیهایی مثل تروتسکی بدل شد.
یکی از اساسیترین انتقادات کولاکوفسکی به لنین، توجیه ایدئولوژیک خشونت است. لنین نهتنها از خشونت به عنوان ابزار گذار به سوسیالیسم دفاع میکرد، بلکه آن را اجتنابناپذیر، ضروری و حتی خلاق میدانست.
در سال ۱۹۱۸، لنین در نامهای خطاب به مقامات محلی در شهر پنزا نوشت:
«ترور انقلابی را تشدید کنید... تا حتی ترس در دلهای مردد هم افکنده شود. صدها کولاک را به دار آویزان کنید... مردم باید ببینند، بلرزند و بفهمند.»
(نامهی لنین، ۹ آگوست ۱۹۱۸)
کولاکوفسکی این موضع را «نقطهی عزیمت تمام رژیمهای توتالیتر قرن بیستم» میداند:
«با لنین بود که خشونت به یک اصل اخلاقی بدل شد. از این پس، مشروعیت اقدامات حکومت نه از مردم، بلکه از اهداف فرضی آینده میآمد. این همان خطری بود که مارکس هرگز تصورش را هم نمیکرد.»
(کولاکوفسکی، ص ۱۴۹)
برخلاف شعارهای اولیه انقلاب، لنین پس از به قدرت رسیدن به سرعت آزادیهای سیاسی، مطبوعاتی و حزبی را محدود کرد. مجلس مؤسسان که در دسامبر ۱۹۱۷ انتخاب شد، به محض آنکه اکثریتی مخالف بلشویکها در آن شکل گرفت، منحل گردید. مطبوعات مستقل تعطیل شدند، احزاب چپگرا مثل سوسیالیستهای انقلابی و منشویکها ممنوع شدند و نظام پلیسی چکا (که سالهای بعد به «کا گ ب» تغییر نام داد) تأسیس شد.
«آنچه لنین بنیان نهاد، نه دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه دیکتاتوری حزب بود؛ حزبی که بهزودی به دیکتاتوری فردی منتهی شد.»
(کولاکوفسکی، ص ۱۵۷)
در تبیین کولاکوفسکی، لنینیسم نه صرفاً یک گرایش چپگرایانه، بلکه اساساً پروژهای ضدآزادی و ضددینی است. در حالی که مارکس، هرچند با لیبرالیسم مشکل داشت، اما آن را محصول مرحلهای تاریخی میدانست، لنین هیچگاه برای آزادیهای مدنی و ارزشهای لیبرالی کمترین احترامی قائل نبود.
«در نظام لنینی، مفهوم آزادی از معنا تهی شد. آزادی واقعی، در قاموس لنین، فقط به معنای وفاداری به اهداف حزب بود؛ و هر چیزی بیرون از آن، ضدمردمی و ارتجاعی تلقی میشد.»
(همان، ص ۱۶۲)
کولاکوفسکی در بخشهایی از آثار خود، تلاش دارد نشان دهد که اردوگاههای کار اجباری، تصفیههای استالینی و نظام امنیتی-پلیسی شوروی، نه انحراف از لنینیسم، بلکه تحقق منطقی آن بود. برخلاف روایتهایی که استالینیسم را انحراف از بلشویسم اولیه معرفی میکنند، کولاکوفسکی استدلال میکند که:
«بدون لنین، استالین ممکن نبود. این نهتنها از نظر تاریخی، بلکه از نظر ایدئولوژیک نیز درست است. لنینیسم، با تأکید بر مرکزیت، اطاعت بیقید، خشونت انقلابی و طرد دگراندیشی، تمام مقدمات لازم برای ظهور استالینیسم را فراهم کرد.»
(همان، ص ۱۷۰)
آنگونه که کولاکوفسکی مینویسد: «تراژدی بزرگ قرن بیستم آن بود که امید به رهایی، بدل به ابزار اسارت شد.» عملکرد لنین، با تمام شعارهای عدالتخواهانهاش، به ساختاری انجامید که در آن فردیت، آزادی، و کرامت انسانی قربانی آرمانهای انتزاعی شد.