برای مصطفی رحیمی، همه چیز از سال 1324 آغاز شد که پا به دانشگاه تهران گذاشت. عادت به مطالعه او را متوجه کتاب‌های تازه چاپ کرد و اغلب این کتاب‌ها از انتشارات حزب توده بود. خود رحیمی می‌گوید: «مطالب آن کتاب‌ها جالب و گیرا و دارای اثری مانند هیپنوتیزم بود.»

مصطفی رحیمی این را در پیشگفتار کتاب «مارکس و سایه‌هایش» می‌گوید و اینچنین ادامه می‌دهد: «نسل ما افسون شده بود، به دوعلت؛ ما از خلأ دوران رضاشاهی بیرون آمده بودیم. در دوران رضا شاه کتابی نبود و اگر بود سطحی بود. ما می‌خواستیم دنیای خود را بشناسیم و کتابی پاسخگوی این نیاز وجود نداشت. علت دوم افسون شدگی نسل ما این بود که در مقابل کتاب‌های متعدد حزب توده، کتابی نبود که با آن افکار منحرف به درستی و با استدلال مقابله کند. راه افسون باز بود، خیلی باز... .»

البته این تمام ماجرای رحیمی نیست. او سوسیالیستی جدی بود که به افکار ژان پل سارتر علاقه مند شد، در می 1968 در پاریس بود، به حزب توده نزدیک شد اما هرگز به آن نپیوست. او می‌نویسد: «من هرگز عضو حزب توده نشدم ولی به صورت یک جست‌وجوگر عدالت و آزادی باقی ماندم.»

او مسلک خود را سوسیالیسم انسانی می‌نامید. سوسیالیسمی که معتقد بود با آزادی خواهی و دموکراسی همساز و هم‌خوان است. 

آشنایی با مارکس و بیزاری از کمونیسم

مصطفی رحیمی پیشگفتار کتاب «مارکس و سایه‌هایش» را اینچنین آغاز می‌کند: «روژه گارودی می‌گوید که مارکس تنها فیلسوفی است که هر کس باید تکلیف خود را با آن روشن کند. شما ممکن است مثلا با لایبنیتس اصلا کاری نداشته باشید ولی در مورد مارکس چنین نیست. از سوی دیگر جان گرنویل می‌گوید که نیمی از جهان به مدت هفت دهه لنین را به عنوان راهنمای معنوی خویش گرامی می‌داشت.»

با این حال رحیمی از کمونیسم بیزار بود. خود دلایل بیزاری از کمونیسم و حزب توده را «کجروی‌های حزب توده»، «افتادن حزب توده در دامان شوروی»، «موافقت با تجزیه ایران» و «دشمنی با مصدق» می‌داند. او در مخالفت با حزب توده گفت بود: «چرا ما باید نوکر روس‌ها بشویم؟ مسئله رهایی از ارباب است، نه عوض کردن ارباب.» 

تحصیل در پاریس

مصطفی رحیمی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصیل شد. پس از پایان دوره لیسانس و نوشتن رساله‌ای در باب دموکراسی و مشروطه، مدتی را در دستگاه قضائی مشغول به کار شد. رحیمی به مصدق علاقه‌مند بود و کودتای 28 مرداد موجب سرخوردگی عمیق او شد.

در سال 34 ازدواج می‌کند و پس از یک دهه از پایان دوره لیسانس و در سال 1337 برای ادامه تحصیل به پاریس می‌رود. در محله 17 پاریس و در همان آپارتمانی ساکن می‌شود که هفت سال پیش‌تر صادق هدایت در آن زندگی می‌کرد. کمی بعد با سارتر ملاقات می‌کند و در بحبوحه جنبش استقلال الجزایر، فضای سیاسی پاریس و آزادی خواهی سارتر رحیمی را به وجد می‌آورد. حملات سارتر به شوروی پس از حمله به مجارستان و چکسلواکی، سارتر را به نماد روشنفکری برای دانشجویان آزادی خواه تبدیل کرده بود. رحیمی در تظاهرات دانشجویی شرکت می‌کرد و نوشته‌های سارتر برای او که از حزب توده بریده بود آزادی بخش می‌نمود.

فعالیت روشنفکری 

مصطفی رحیمی در دانشگاه سوربن حقوق جزا خواند و با مدرک دکتری در سال 1339 به ایران بازگشت. رحیمی در اداره حقوقی وزارت دادگستری مشغول به کار می‌شود، جایی که حجم کار او کم بود و به رحیمی فرصتی داد تا به تألیف و ترجمه بپردازد. در دهه 40 که متفکران فرانسوی برای روشنفکران و ادیبان ایرانی مرجعیت داشتند، رحیمی کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» نوشته سارتر را ترجمه کرد و آن را به دوست قدیمی خود، ابوالحسن نجفی، تقدیم کرد. اما نقد رحیمی بر کتاب رستم و اسفندیار شاهرخ مسکوب بود که برای او شهرت آورد. در این دوره مصطفی رحیمی با مجله انتقاد کتاب که توسط نشر نیل منتشر می‌شد همکاری می‌کرد و مجموعه مقالات او نیز در سال 1345 با عنوان «یأس فلسفی» توسط نشر امیرکبیر منتشر شد. 

می 1968 و بهار پراگ

سال 1346 مصطفی رحیمی به فرانسه بازگشت، در شرایطی که تظاهرات دانشجویی در پاریس برقرار بود و شهر در اعتصاب بود  او از فرودگاه تا محل اقامت را پیاده رفت. رحیمی در این دوره با امیر پیشداد همنشین و دوست می‌شود. پیشداد در گفت‌وگو با مجله اندیشه پویا درباره مصطفی رحیمی و دوره همنشینی با او در پاریس گفته است: «آرزویش این بود که تلفیقی بین سوسیالیسم، آزادی و دموکراسی به وجود آید. چندی بعد، بهار پراگ پیش آمد و ما با علاقه و همدلی و سمپاتی توصیف ناپذیری تلاش و کوشش دوبچک و یارانش را برای ساختن سوسیالیسمی با چهره انسانی دنبال می‌کردیم. وقتی به دستور برژنف تانک‌های روسی بهار پراگ را به خاک و خون کشیدند، برای ما ثابت شده بود که کمونیسم روسی غیرقابل تغییر و تحول و اصلاح ناپذیر است.» سال 1347 رحیمی به تهران بازمی‌گردد و بار دیگر با نشریات همکاری می‌کند و برای مجلات فردوسی و سخن مقاله می‌نویسد. 

روشنفکر اصیل 

جمال میرصادقی، مصطفی رحیمی را روشنفکر اصیل نامیده است. میرصادقی با الهام از سارتر که روشنفکران را به دو دسته کلاسیک و اصیل تقسیم می‌کند. «روشنفکران کلاسیک آنهایی هستند که همیشه منتقدند اما وقتی پای منافع‌شان پیش می‎‌آید عقب می‌نشینند. اما روشنفکران اصیل همیشه منتقد می‌مانند. رحیمی از روشنفکران اصیل بود.» رحیمی منتقد آل احمد بود و با فردید و ایده‌‌ی غرب زدگی زاویه داشت. در نقد کتاب «آسیا در برابر غرب» نوشته داریوش شایگان نیز مقاله نوشت. رحیمی معتقد بود نه غرب و نه هیچ فرهنگ دیگری هیئتی واحد و کلی یکپارچه نیست. رحیمی باور داشت که تمدن بشریت نه از آن غربیان است و نه از آن شرقیان.

مصطفی رحیمی در نقد فردید نوشته است: «تقسیم بندی غربی و شرقی  اولا ساختگی و ثانیا ساخته اروپائیان است. متفکران صدر مشروطیت در ایران از دل و جان عاشق آزادی و دشمن استبداد بودند، آنان را غرب‌زده ننامیم و در دامی که سینه زنان علم و فرهنگ بازرگانی گسترده‌اند نیفتیم. فرهنگ بازرگانی مدعی است که استبداد پدیده‌ای شرقی است و دموکراسی پدیده‌ای غربی. گویی نرون و کالیگولا و لویی‌ها و چارلزها و تزارها همه شرقی بوده‌اند.»

مصطفی رحیمی پس از انقلاب مدتی را در زندان گذراند و پس از مدتی انزوا به نوشتن مقالاتی در «اطلاعات سیاسی و اقتصادی» پرداخت. در پایان دهه 60 در دفتر خدمات حقوق بین‌الملل مشغول به کار شد و سه کتاب پژوهشی در حوزه ادبیات کلاسیک فارسی نوشت: «تراژدی قدرت در شاهنامه»، «سیاوش بر آتش» و «حافظ اندیشه». در پایان دهه 70 حاصل سال‌ها مطالعه و تحقیق در باب مارکسیسم را در کتاب «مارکس و سایه‌هایش» به قلم درآورد اما فرصت نیافت که چاپ آن را ببیند. مصطفی رحیمی نهم مرداد 1381 درگذشت و کتاب نیمه کاره را احسان نراقی به چاپ سپرد. 

علیه سانسور

مصطفی رحیمی هیچ‌گاه اهل مریدپروری نبود. گعده و جمعی دور و بر خود نساخت و دچار تعصب در عقیده نبود. با آن که از اولین اعضای کانون نویسندگان بود و با مبارزه کانون نویسندگان علیه سانسور همدل و همراه بود، اما فضای متأثر از حزب توده را برنتابید، بیانیه‌ها را امضا نکرد، از جمع کانونی‌ها فاصله گرفت و در جایی گفته بود که کانون بوی سرخک گرفته است. 

با این حال از سخنرانان شب‌های شعر گوته بود. در شب هشتم و در سخنرانی خود با عنوان «فرهنگ و دیوان» گفت: «اهل نظر پاسبان اندیشه‌اند، یعنی پاسبان فرهنگ. فرهنگ را شاید کسی نتواند به طور جامع تعریف کند، اما طرفه آن که همه می‌دانیم فرهنگ چیست: فرهنگ معنویت است، فرهنگ اخلاق است، فرهنگ جوهر و حاصل فلسفه ودانش و هنر و ادبیات و تکنیک است. محروم کردن ملتی از آزادی قلم، محروم کردن او از اندیشیدن است؛ محروم کردن او از داشتن فرهنگ راستین است؛ محروم کردن او از جوهره هستی است. قلم اندیشه ساز است و راه گیر قلم اندیشه سوز. به قلم سوگند و آنچه بدان می‌نویسند. برای جلوگیری از انحطاط فرهنگ باید قلم رها شود، تا آنچه بدان می‌نویسند به کار آید. ملت بی‌قلم که لاجرم بی‌اندیشه و بی‌فرهنگ خواهد بود، دیگر ملت نیست. به توده‌ی موران و زنبوران شبیه‌تر است تا به جمع آدمیان. تا به امروز روشنایی از اهل فضیلت، از فرزانگان قوم، از اهل قلم آمده است. اینان در سیاهی فراگیر، از برخورد اندیشه و احساس خود آتش‌زنه‌ای که بلند و آتش افکن است روغن‌سوز مردمان را می‌افزود. و آن‌گاه: مشعل‌ها و مشعل‌ها و مشعل‌ها... و هرکس که مشعل ساخت، روشنایی را هم ساخته است.»  

مصطفی رحیمی