در تحلیل گفتمان روشنفکری ایران در دهههای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷، یکی از پیچیدهترین و در عین حال تاریکترین فصول، به پیوند بخشی از جامعه هنر و ادبیات متعهد با ایدهی «مبارزهی مسلحانه» و توجیه خشونت سیاسی بازمیگردد. این جریان، که در بستر مبارزه سیاسی با رژیم پهلوی و تحت تأثیر امواج جهانی جنبشهای چپگرایانه و ضدامپریالیستی سر برآورد، بهتدریج از نقد صرف ساختارهای قدرت فراتر رفت و به تقدیس کنش رادیکالی رسید که در آن، اسلحه و کلمه درهم آمیختند و خشونت به مثابهی یک ضرورت تاریخی و حتی یک فضیلت انقلابی، تئوریزه و زیباسازی شد.
این رویکرد، بیش از آنکه محصول یک تحلیل استراتژیک دقیق باشد، برآمده از یک رمانتیسیسم تراژیک بود که در آن، «فدایی» یا چریک، به جایگاه یک اسطورهی معصوم و قهرمان رستگاریبخش ارتقا مییافت.
شاعران و هنرمندان این دوره، بهویژه آنان که به سازمانهای چریکی مارکسیستی-لنینیستی گرایش داشتند، نقش مهمی در ساخت و پرداخت این تصویر ایفا کردند. در آثار آنان، خشونت از ماهیت دهشتناک و ضدانسانی خود تهی میشد و در قالب استعارههایی چون «خون دادن برای آبیاری نهال آزادی» یا «سلاح در دست گرفتن به عنوان امتداد قلم»، به یک کنش انقلابی و پالایشدهنده تبدیل میشد.
خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور، غلامحسین ساعدی، رضا براهنی و احمد شاملو چند نمونهی برجسته از این جریان فکری هستند که دادگاه و دفاعیات برخی از آنها به یک پرفورمنس سیاسی تمامعیار برای ترویج ایدئولوژی مبارزهی مسلحانه بدل شد. شعرها و نمایشنامههای آنان، صرفاً بیانیهی هنری نبود، بلکه به منزلهی کیفرخواستی علیه نظم مستقر و در عین حال، دعوتی آشکار به برهم زدن آن از طریق قهرآمیز بود.
در این جهانبینی، مرز میان «ترور» و «عمل انقلابی» بهکلی محو میشد. هرگونه اقدام خشونتآمیز علیه نمادهای حاکمیت، فارغ از پیامدهای انسانی آن، به عنوان یک گام ضروری در مسیر تاریخ و تجلی ارادهی خلق ستمدیده، مشروعیت مییافت.
این گفتمان، با خلق یک دوقطبی مطلق میان «خلق» و «ضد خلق»، هر فرد وابسته به سیستم حاکم را از انسانیت خود تهی میکرد و او را به یک هدف مشروع برای حذف فیزیکی تقلیل میداد. هنرمند در این پارادایم، دیگر یک ناظر یا منتقد بیطرف نبود، بلکه یک سرباز ایدئولوژیک بود که وظیفه داشت با سلاح هنر، راه را برای سربازان مسلح هموار سازد و به مرگ در راه آرمان، هالهای از قداست ببخشد. این رویکرد، در نهایت به بنبست اخلاقی و سیاسی رسید. تقدیس خشونت چرخهی خشونتی را به راه انداخت که قربانیان اصلی آن، خودِ بسیاری از معتقدان به همین راه بودند. این جریان فکری، در درک این واقعیت بنیادین ناکام ماند که ابزارها و وسایل، سرشت اهداف را تعیین میکنند.