آگاهی، اراده و تمایز انسان از طبیعت
در یادداشتهای پیشین دیدیم که روتبارد نشان میدهد انسان، برخلاف اشیای طبیعی، موجودی است که از آگاهی و اراده آزاد برخوردار است. این دو ویژگی، آکسیومهای بنیادین در مطالعه انساناند. اما باید توجه داشت که آگاه بودن، بهمعنای دانستن همهچیز نیست؛ بلکه دقیقاً بر محدودیت دانستن دلالت دارد. انسان دانای کل نیست؛ او در هر لحظه تنها به بخشی از واقعیت دسترسی دارد و بخشهای بسیاری از جهان برایش ناشناخته است. همین دانش ناقص است که به آگاهی معنا میبخشد: انسان میتواند از چیزی آگاه شود، چون پیشتر از آن ناآگاه بوده است.
فرایند آگاه شدن امری زمانمند است. انسان باید در گذر زمان بیاموزد، بیازماید و دریابد. در این مسیر، ناگزیر باید انتخاب کند چه چیزی را بیاموزد، کدام هدف را دنبال کند و از چه وسایلی برای رسیدن به آن هدف بهره گیرد. بدینسان، محدودیت دانایی، جریان زمان و نیاز به انتخاب، سه عنصر جداییناپذیر از وجود انسانیاند. از همین رو، هر مطالعهای دربارة انسان در حقیقت مطالعة موجودی است که در بستر زمان، با دانشی ناقص و ارادهی آزاد، دست به کنش میزند. درک این تمایز بنیادین میان کنش آگاهانه و رخدادهای طبیعی، نقطة عزیمت هر علمی است که به مطالعة انسان میپردازد.
از آگاهی تا کنش: پیدایش علم پراکسیولوژی
حال که این تمایز بنیادین مشخص گردید، این سوال اساسی پیش میآید: حال که انسان موجودی آگاه و دارای اراده آزاد است آیا میتوان کنش او را همچون پدیدههای فیزیکی با قوانین علّیِ عینی تبیین کرد؟ پاسخ روتبارد ـ و پیش از او میزس ـ منفی است. در مطالعه کنش انسانی، انسانها خود عوامل علیاند که ایدههایی را با اراده آزاد برمیگزینند و بر اساس آن ایدهها دست به کنش میزنند. از آنجا که ایدهها و ارزیابیهای افراد از پدیدههای پیرامونشان پیوسته در حال تغییر است، نمیتوان هیچ آزمایش کنترلشدهای را در قلمرو کنش انسانی انجام داد و هیچ متغیری را بهطور کامل ثابت نگه داشت.
از اینجا ضرورتِ بازشناسیِ شاخهای متمایز از دانش پدیدار میشود؛ دانشی که رفتار انسان را نه از رهگذر مشاهدهی بیرونی، بلکه از درونِ مفهوم «کنش» میفهمد؛ یعنی پراکسیولوژی. پراکسیولوژی علم مطالعهی کنش انسانی است و بر این اصل استوار است که انسان با عمل ارادی خود در پی اهدافی میرود، زیرا باور دارد رسیدن به آنها وضعیت کنونیاش را مطلوبتر میکند. او در این مسیر از ابزارهایی برای تحقق هدفهایش استفاده میکند. در نتیجه، یکی از ویژگیهای بنیادی کنش انسانی، هدفمندی آن است. به همین دلیل میزس میگوید که علوم طبیعی پژوهش در علتهاست، ولی علوم کنش انسانی پژوهش در غایتها.
مفاهیم بنیادین در دل کنش انسانی
اکنون برای فهم عمیقتر این علم، باید به مفاهیمی پرداخت که در دل هر کنش انسانی نهفتهاند؛ مفاهیمی مانند: تمایز میان هدف و وسیله، انتخاب، زمان، سود، زیان، هزینه، کمیابی و آنتروپرونرشیپ. وقتی میگوییم انسان موجودی کنشگر است، یعنی او توانایی تمایز میان هدف و وسیله را دارد؛ او میداند هدف چیست و برای رسیدن به آن هدف باید از ابزارهایی استفاده کند. این تمایز، شرط لازم برای هر نوع تصمیمگیری و برنامهریزی انسانی است. از آنجا که منابع و ابزارها محدودند (کمیابی)، انسان نمیتواند همة خواستههای خود را بهطور همزمان برآورده کند و ناگزیر به انتخاب میان گزینههای مختلف است. هر انتخاب، به معنای صرفنظر کردن از گزینههای دیگر است. هر کنش انسانی همچنین با زمان در ارتباط است؛ تحقق هدف مستلزم توالی منطقی و تخصیص زمان به هر مرحله از عمل است. علاوه بر این، هر عمل نتایجی به همراه دارد که برای فاعل سود یا زیان محسوب میشوند و اهمیت آنها بر اساس ارزشگذاری فرد بر اهداف و وسایل تعیین میشود.
حال پرسش اینجاست که این کنشِ هدفمندِ فردی، در پهنة تعامل با دیگران، چه پیامدهای ضروری و قوانین جهانشمولی را رقم میزند؟ نخستین شکل از کمیابی که انسان با آن روبهرو میشود، کمیابی زمان است، یعنی پی میبرد که بینهایت زمان در اختیار ندارد و باید برای انجام هر کاری مدت زمان معینی اختصاص دهد. ازاینرو، در صدد جلب همکاری دیگران برمیآید و در همینجا مفهوم مبادله پدیدار میشود. انسان زمانی به مبادله روی میآورد که ارزش آنچه به دست میآورد را بیش از ارزش آنچه از دست میدهد ارزیابی کند. برای مثال، شما زمانی حاضرید مقدار معینی پول برای یک شلوار جین بپردازید که ارزش آن شلوار را بیش از پولی که پرداخت میکنید بدانید. این قاعده منحصر به حوزهی اقتصاد یا کسبوکار نیست؛ بلکه روابط اجتماعی نیز بر همین قاعده استوار است؛ برای نمونه، شما بر همین اساس تصمیم میگیرید که غروب پنجشنبه را در خانه بمانید و فیلمی تماشا کنید، یا با دوستان خود وقت بگذرانید، یا به پیادهروی در پارک بروید؛ هر یک از این انتخابها که مطلوبیت بیشتری برای شما داشته باشد، همان را برمیگزینید. در مثالی دیگر، شما ممکن است تصمیم بگیرید با شخص «الف» وقت بگذرانید و با او گفتگو کنید، اما تمایلی به مصاحبت با شخص «ب» نداشته باشید، زیرا وقتگذرانی با شخص «ب» را اتلاف وقت میدانید، حالآنکه گفتوگو با شخص «الف» را سودمند میپندارید. بنابراین، مبادله زمانی رخ میدهد که دو طرف، ارزش آنچه را به دست میآورند، بیش از هزینهی آنچه از دست میدهند، فرض کنند.
همانطور که پیشتر بیان شد، تمام این انتخابها و سنجشها در بستر زمان رخ میدهند و این، پای مفهوم دیگری را به میان میآورد: عدم قطعیت آینده. بیتردید برای شما نیز پیش آمده است که پس از خرید یک لباس یا خوراکی، احساس پشیمانی کردهاید و گمان بردهاید پول خود را هدر دادهاید؛ یا پس از دیدار با یکی از دوستان یا آشنایان، با خود گفتهاید: «کاش بهجای وقت گذراندن با او، چند صفحه کتاب میخواندم یا فیلمی تماشا میکردم». حتی در مقیاس زمانی طولانیتر، ممکن است از برخی تصمیمهای تحصیلی یا شغلی که ده سال پیش گرفتهاید، پشیمان شده باشید. همهی این تجربهها نشاندهندهی واقعیتی سادهاند: آینده نامعلوم است. اگر آینده از پیش معلوم بود، دیگر انتخاب و کنش معنایی نداشت؛ ازاینرو، عدمقطعیت در بطن کنش انسانی نهفته است. در اینجا قصد توضیح تفصیلی این مفاهیم را نداریم، اما بسیاری از مفاهیم اقتصادی مانند فرضِ "اطلاعات کامل" یا پدیدۀ مهمی چون صنعت بیمه، ریشه در همین واقعیت دارند: عدم قطعیت آینده.
وقتی انسان در بستر زمان و در جهانی آکنده از کمیابی و عدمقطعیتِ آینده زندگی میکند، ناچار است از میان گزینههای مختلف دست به انتخاب بزند. او هرگز نمیداند که اهداف برگزیدهاش به نتیجهی دلخواه خواهد رسید یا نه، یا وسایلی که برای دستیابی به آن اهداف برمیگزیند، واقعاً او را به همان مقصد خواهند رساند. او تنها باور دارد که با استفاده از ابزارهای معیّن میتواند به وضعیت مطلوبتری برسد، اما هیچ قطعیتی در این باره وجود ندارد. در اینجا مفهوم آنتروپرونرشیپ(کارآفرینی) پدیدار میشود. آنتروپرونرشیپ یعنی بهکارگیری وسایل و تخصیص منابع برای رسیدن به هدفی که هنوز تحقق نیافته و در مورد آن عدمقطعیت وجود دارد. در یک بازار آزاد کسانی که منابع را از کاربردهای کم ارزشتر به کاربردهای پرارزشتر هدایت میکنند، همان آنترپرونرها هستند. سود سرشار یک آنتروپرونر نه حاصل ساعتهای کاری بیشتر، بلکه نتیجهی پیشبینی درست، کشف فرصتهای تازه و پذیرش ریسک در جهانی است که آیندهاش همواره نامعلوم است.
جمعبندی
آنچه تا کنون بیان شد، تنها تعدادی از مفاهیمی بود که از بطن پراکسیولوژی استخراج میشود؛ مفاهیمی چون هدف، وسیله، انتخاب، زمان، کمیابی، عدمقطعیت و کارآفرینی. اما دامنهی مفاهیم برآمده از این علم بسیار گستردهتر است. هر یک از این مفاهیم، به نحوی در شبکهای از مفاهیم دیگر تنیدهاند که همگی از یک نقطهی آغازین سرچشمه میگیرند: آگاهی انسان از خود بهعنوان فاعلی مختار و هدفمند. از همین آگاهی است که تمام علوم انسانی باید آغاز شوند؛ زیرا تنها از درون ذهن و ارادهی فاعل میتوان معنای کنش انسانی را دریافت، نه از مشاهدهی بیرونی یا دادههای آماری. پراکسیولوژی با جملهای آغاز میشود که در ظاهر ساده اما از نظر فلسفی بسیار ژرف است: انسان عمل میکند. این گزاره نه توصیفی تجربی از رفتار بیرونی، بلکه بیانی بدیهی از درونِ آگاهی است. یعنی هر انسانی، صرفِ نظر از فرهنگ، زمان، جایگاه اجتماعی و گرایشات اعتقادی از درون میداند که در هر لحظه میان گزینهها دست به انتخاب میزند و هدفی را دنبال میکند. بدینترتیب، شناخت کنش انسانی نه از مشاهدهی بیرونی، بلکه از فهم درونی و تأمل عقلانی بر ماهیت ارادیِ رفتار آغاز میشود.
دقیقاً در همین نقطه است که میزس مرز قاطعی میان علوم طبیعی و علوم کنش انسانی ترسیم میکند؛ اولی به مطالعهی روابط علت و معلولی اشیای بیجان میپردازد و دومی به مطالعهی انسان که دارای آگاهی و اراده است و دست به کنش هدفمند میزند. به همین دلیل در حوزهی کنش انسانی نمیتوان از روش تجربی و آماری استفاده کرد، بلکه باید از رویکرد آکسیوماتیک-قیاسی بهره گرفت.
در نهایت، تمام بنای پراکسیولوژی بر دو ستون استوار است: آگاهی و ارادة آزاد انسان. اگر انسان صرفاً موجودی واکنشی و بیاختیار بود، نه هدفی معنا داشت و نه انتخابی؛ در نتیجه، مفاهیمی چون سود، زیان، هزینه، و حتی خودِ «کنش» فرو میریختند. از همینروست که روتبارد در پی آن است تا نشان دهد آگاهی و ارادة آزاد، نه مفروضاتی روانشناختی، بلکه بنیانهای منطقیِ علم کنش انسانیاند. بدون این دو، نه پراکسیولوژی ممکن است و نه فهمی از انسان بهعنوان موجودی کنشگر.
