تا اینجای ماجرا، میشود با او همراه شد. هیچ آدم عاقلی منکر این نیست که اقتصاد ایران فقط قربانی تحریم نیست. ما خودمان هم با تصمیمهای غلط، سیاستهای ناپایدار، مقررات متناقض و بیپاسخگویی مزمن، سهم بزرگی در این وضعیت داشتهایم. گفتن این حرف نه شجاعت میخواهد و نه هزینه؛ یک واقعیت ساده است.
اما مسئله از جایی شروع میشود که فشار، آرامآرام رنگ فضیلت میگیرد و صاحب برکات معرفی میشود.
تحریم اساساً برای این طراحی نشده که «چیزی بسازد». تحریم آمده که خراب کند: مسیر تجارت را سخت کند، هزینه تولید را بالا ببرد، سرمایهگذاری را بترساند و آینده را نامطمئن کند. وقتی در چنین فضایی هنوز بنگاهی نفس میکشد یا خانوادهای دوام میآورد، این نشانه سلامت سیستم نیست؛ نشانه تاب آوردن آدمهاست. تاب آوردن اما افتخار اقتصادی نیست؛ واکنش غریزی به تنگناست.
ما در این سالها بیشتر از آنکه رشد کنیم، «عادت» کردهایم. عادت به نبود انتخاب، عادت به کیفیت پایینتر، عادت به هزینه بالاتر، عادت به اینکه همیشه یک مانع بیرونی هست که نمیشود از آن عبور کرد. اسم این را اگر بگذاریم برکت، داریم معنای پیشرفت را بیسر و صدا عوض میکنیم. پیشرفت یعنی حرکت رو به جلو با اختیار؛ نه ایستادن سر پا با زانوهای قفلشده.
در اقتصاد، یک تفاوت مهم هست که معمولاً در روایتهای رسمی گم میشود: فرق بین «جایگزینی اجباری» و «توسعه واقعی». وقتی واردات سخت میشود، طبیعی است که تولید داخلی جان بگیرد. اما اگر این تولید در فضای بدون رقابت، پشت دیوار تعرفه، با ارز رانتی و بازار انحصاری شکل بگیرد، نتیجهاش صنعت قوی نمیشود؛ نتیجهاش صنعتی است که فقط تا وقتی درها بستهاند زنده میماند. به محض باز شدن فضا، فرو میریزد. این را نمیشود دستاورد نامید؛ این هزینه انسداد است.
تحریم فقط جیب مردم را خالی نکرده؛ افق ذهنی جامعه را هم کوتاه کرده است. وقتی آینده نامعلوم است، تصمیم بلندمدت بیمعنا میشود. سرمایهگذاری عقب مینشیند، مهاجرت زیاد میشود، کیفیت زندگی دیگر هدف نیست؛ فقط «رد شدن از امروز» مهم میشود. اینها در هیچ نمودار رسمیای بهدرستی دیده نمیشوند، اما دقیقاً همان چیزهاییاند که توسعه را از ریشه میخورند.
مشکل دیگر اینجاست که تحریم کمکم به یک سپر روانی تبدیل شده. سپری که پشت آن میشود ایستاد و گفت: «اگر اینطور شد، تقصیر تحریم است». در چنین فضایی، پاسخگویی مزاحم میشود. اصلاح پرهزینه میشود. چون همیشه یک عامل بیرونی هست که همهچیز را توضیح میدهد. این عادت خطرناک است؛ چون حتی اگر روزی تحریمها هم برداشته شوند، این فرهنگ توجیه باقی میماند.
از زاویه مردم، داستان خیلی سادهتر است. برای سیاستگذار، تحریم یک متغیر در تحلیل کلان است؛ برای مردم، یک تجربه روزمره است. کوچک شدن سفره، اضطراب فردا، عقب افتادن زندگی، تعلیق تصمیمها. وقتی این تجربه با واژههایی مثل «برکت» روایت میشود، شکاف عمیقتر میشود. مردم احساس میکنند رنجشان یا دیده نمیشود یا دارد زیبا روایت میشود. هیچکدام به اعتماد کمک نمیکند.
مسئله این نیست که بگوییم همه مشکلات از تحریم است. این حرف، هم غلط است و هم تنبلانه. مسئله این است که تحریم ذاتاً ضد توسعه است و هیچ جامعهای با فشار مزمن، به شکوفایی پایدار نمیرسد. اگر در این سالها چیزی سر پا مانده، بهرغم تحریم بوده، نه بهخاطر آن. و اگر قرار است از تابآوری حرف بزنیم، باید همزمان از رفع فشار، اصلاح حکمرانی و باز کردن افق آینده هم حرف بزنیم.
روایت مهم است. چون روایت، جهت سیاست را تعیین میکند. اگر فشار را فضیلت بنامیم، ناخودآگاه به ماندگاری آن عادت میکنیم. اما اگر فشار را همانطور که هست ببینیم ــ هزینهای سنگین که باید رفع شود، نه تئوریزه ــ آنوقت شاید هنوز بتوان به عبور فکر کرد، نه فقط به دوام آوردن.
