جهانی از دید «اول آمریکا» - قسمت ۱
دندهعقب آمریکای ترامپ؛ انزواگرایی یا ابرقدرتی منفعل؟
اکوایران: نهایتا در جهانی آشوبزده، آمریکا هم متحمل رنج خواهد شد، اما در فاصله بین حال و آن زمان، هزینه گزافتری بر دوش سایر کشورها خواهد افتاد.
به گزارش اکوایران، اگر ایالات متحده به یک ابرقدرت عادی تبدیل شود، چگونه جهانی خواهیم داشت؟ اکنون دیگر انزواطلبی یک چشمانداز بعید برای آمریکا به نظر نمیرسد و یک رویگردانی عظیم از ۸۰ سال استراتژی آمریکایی بسیار محتمل است. هال برندز، استاد برجسته امور جهانی در دانشکده مطالعات بینالمللی پیشرفته جانز هاپکینز و عضو ارشد موسسه امریکن اینترپرایز، در مقالهای برای وبگاه فارن افرز به این مسائل پرداخته که اکوایران آن را در دو بخش ترجمه کرده است و اکنون قسمت اول آن تقدیم خوانندگان میگردد.
بازگشت «اول آمریکا»
در سال ۲۰۱۶، دونالد ترامپ با شعار «اول آمریکا» به ریاستجمهوری رسید. او خواهان ایالات متحدهای قدرتمند اما منزوی بود؛ کشوری که مزایای خود را به حداکثر رسانده و در عین حال، درگیریهای خود را به حداقل برساند. در واقع، ویژگی بارز جهانبینی ترامپ اعتقاد او به این است که ایالات متحده هیچ تعهدی برای دنبالکردن چیزی فراتر از منافع خود (به معنای محدود آن) ندارد. امروزه ترامپ دوباره برای ریاستجمهوری رقابت میکند، و در عین حال، لژیون پیروان سیاست خارجی او در درون حزب جمهوریخواه در حال افزایش است. در همین حال، خستگی از جنبههای کلیدی جهانیگرایی آمریکایی به موضوعی فراتر از جناحهای سیاسی تبدیل شده است. دیر یا زود، زیر نظر ترامپ یا رئیسجمهوری دیگر، جهان ممکن است با آمریکای ابرقدرتی روبرو شود که «اول آمریکا» را در اولویت قرار میدهد.
این ورژن از ایالات متحده لزوماً کشوری منزوی نخواهد شد. در برخی مسائل، شاید حتی از گذشته هم تهاجمیتر عمل کند، اما دیگر دغدغه چندانی برای دفاع از هنجارهای جهانی، تأمین خیر عمومی و حمایت از متحدان دوردست نخواهد داشت.
سیاست خارجی آن کمتر اصولی و مبتنی بر برد و باخت صرف خواهد شد. مهمتر از همه، این نسخه از آمریکا قدرتی عظیم را بدون احساس مسئولیت متناسب به کار خواهد بست و از تحمل بارهای نابرابر برای حفظ منافع گسترده اما پراکنده نظم لیبرال، سر باز خواهد زد.
اما پیامدهای چنین نگاهی برای بسیاری چندان خوشایند نخواهند بود. سیاست خارجی «عادیتر» آمریکا دنیایی «عادیتر» (به معنای خشنتر و آشفتهتر) را به دنبال خواهد داشت. جهانی با شعار «اول آمریکا» برای اوکراین و دیگر کشورهایی که در برابر تهاجم خودکامگان آسیبپذیرند، میتواند ویرانگر باشد. چنین رویکردی باعث میشود تا بینظمی که هژمونی آمریکا مدتها تحت کنترل داشت، آزاد گردد.
با وجود این، در دنیایی که قدرت سخت اهمیت بیشتری پیدا کرده و نظم لیبرال تضعیف شده، شاید خود ایالات متحده (حداقل برای مدتی) وضعیت چندان بدی نداشته باشد. حتی اگر اوضاع واقعاً از هم بپاشد، آمریکاییها آخرین کسانی خواهند بود که متوجه آن میشوند. «اول آمریکا» بسیار وسوسهانگیز است؛ چون حقیقتی اساسی را منعکس میکند. نهایتا در جهانی آشوبزده، آمریکا هم متحمل رنج خواهد شد، اما در فاصله بین حال و آن زمان، هزینه گزافتری بر دوش سایر کشورها خواهد افتاد.
ابرقدرتی متمایز
تمام کشورها به دنبال منافع خود هستند، اما همه آنها منافع را به یک شکل تعریف نمیکنند. مفهوم منافع ملی به طور سنتی بر حفاظت از قلمرو، جمعیت، ثروت و نفوذ تأکید میکرد. با این حال، از زمان جنگ جهانی دوم، اکثر رهبران و نخبگان آمریکایی این ایده که آمریکا باید مانند کشوری عادی رفتار کند را رد کردهاند.
پروژه حاصل از نظر وسعت بیسابقه بود. این پروژه شامل ایجاد اتحادهایی در سراسر جهان و محافظت از کشورهایی در هزاران مایل دورتر، بازسازی کشورهای ویرانشده و ایجاد یک اقتصاد پررونق در جهان آزاد و همچنین ترویج دموکراسی در سرزمینهای دوردست میشد. لازم به ذکر است که این پروژه به معنای چشمپوشی از سیاستهای فتح و استثمار آشکار بود که دیگر قدرتهای بزرگ معمولاً دنبال میکردند و در عوض، از هنجارهایی مانند عدم تجاوز، حق تعیین سرنوشت و آزادی قلمروی عمومی دفاع میکرد که مسیری صلحآمیزتر و همیاریتری را برای بشریت به ارمغان میآورد. هری ترومن، رئیسجمهور اسبق آمریکا در سال ۱۹۴۹ اعلام کرد: «ایالات متحده اکنون مسئولیتهایی را بر عهده میگیرد که خداوند متعال در نظر داشته است؛ برای رفاه جهان در نسلهای آینده».
این زبانِ «مسئولیت» گویای مطلب بود. سیاستگذاران آمریکایی هرگز تردیدی نداشتند که کشورشان از زندگی در دنیایی سالمتر سود خواهد برد. اما ایجاد چنین دنیایی مستلزم محاسبه منافع ملی واشنگتن به روشی بسیار فراخدامنه بود. هیچ تعریف قبلی از منافع ملی ایجاب نمیکرد که امنترین و آسیبناپذیرترین کشور جهان، به خاطر تصاحب قلمروهایی در قارههای دوردست، خطر جنگ هستهای را به جان خریده یا دشمنان سابق را به عنوان نیروگاههای صنعتی و رقبای اقتصادی بازسازی کند. همچنین هیچ تعریف پیشینی از منافع ملی ایجاب نمیکرد که برای تأمین امنیت مشترک، آمریکا سهمی به مراتب نابرابر نسبت به متحدان بپردازند تا آنها بتوانند عمدا در زمینه دفاع از خودشان کمتر خرج کنند.
جان اف کندی، رئیسجمهور اسبق آمریکا در اوایل دهه ۱۹۶۰ به یکی از چنین توافقهایی (نقش واشنگتن در تثبیت و روانسازی اقتصاد بینالمللی) معترض شد: «منافع جهان غرب را درک میکنم. اما منفعت ملی ایالات متحده چه میشود»؟ سیاست ایالات متحده تنها در صورتی معنا پیدا میکرد که فرد باور میداشت که پیش از این، کشتار و ویرانی دنیا ناشی از دنبالکردن منافع ملی و محدود بوده است. بنابراین، واشنگتن باید فضای بینالمللی بزرگتری بسازد که با سودرساندن به همفکرانش در سراسر جهان، منافع آمریکاییها را تأمین کند. دین اچیسون، وزیر امور خارجه اسبق ایالات متحده در سال ۱۹۵۲ توضیح داد: «الگوی رهبری، الگوی مسئولیت است. آمریکاییها نباید دیدگاهی محدود نسبت به منافع خود داشته باشند، بلکه آن را به شیوهای گسترده و مبتنی بر فهم صحیح، درک کنند».
برخیز و بدرخش!
اینطور نیست که همه چیز از سال ۱۹۴۵ به بعد فوقالعاده بوده است، اما نمیتوان انکار کرد که تاریخ با ظهور «الگوی مسئولیت» در سیاست خارجی آمریکا اساساً تغییر یافت. با ایجاد امنیت و همکاری اقتصادی که رهبری ایالات متحده آن را ترویج میکرد، رشد اقتصادی به طرز چشمگیری افزایش یافت و سطح زندگی در غرب و سپس در سطح جهانی به طور قابل توجهی بالا رفت. جنگ همچنان وجود داشت، اما جنگهای بزرگ و غصب سرزمینی آشکار به یادگاری از دورانی تاریکتر تبدیل شدند. دموکراسی در غرب شکوفا شد و به بیرون نیز سرایت کرد. چتر امنیتی ایالات متحده جرقههایی را که به تازگی غرب اروپا و شرق آسیا را در آتش جنگ انداخته بود، خاموش کرد و به دشمنان سابق اجازه داد تا آشتی کنند و آن مناطق را به واحههای نسبی از رفاه و صلح تبدیل کرد. بشریت هرگز چنین وضعیتی را تجربه نکرده بود و ایالات متحده در مرکز یک نظم لیبرال قرار داشت که تدریجا بخش زیادی از جهان را در بر گرفت.
با این حال، آمریکاییها هرگز به طور کامل به این ایده که باید این نظم را به طور نامحدود حفظ کنند، اعتقاد نداشتند. با آغاز جنگ سرد، جورج کنان دیپلمات آمریکایی ابراز تردید کرد که آمریکاییها توانایی رهبری جهانی را داشته باشند. هنگامی که این درگیری به پایان رسید و با پیروزی خیرهکننده غرب همراه شد، ژان کرکپاتریک، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل متحد نوشت که ایالات متحده اکنون میتواند به «کشوری عادی در زمانهای عادی» تبدیل شود.
کرکپاتریک به درستی اشاره میکرد که در ۱۵۰ سال اول تاریخ آمریکا، هیچ نمونهای از تعهداتی که این کشور از سال ۱۹۴۵ به عهده گرفته بود، وجود نداشت. این تعهدات غیرعادی از شرایط بسیار غیرعادی نشأت گرفته بود. رهبران آمریکا بر این باور بودند که باید سیاست خارجی فعالانهای در سطح جهانی را دنبال کنند، زیرا جهانی که به حال خود رها شده بود، دو فروپاشی سهمگین در یک نسل را تجربه کرد و در آغاز جنگ سرد نیز در خطر سومین فروپاشی قرار گرفت. آنها میتوانستند این کار را انجام دهند؛ زیرا ایالات متحده با حدود دو برابر قدرت اقتصادی و نظامی نسبت به سایر تمام قدرتها از جنگ جهانی دوم بیرون آمد. این ترکیب قدرت و ترس سیاست آمریکا را متحول ساخت. اما جایی نوشته نشده که واشنگتن باید برای همیشه بر این پروژه پافشاری کند؛ زیرا شرایطی که آن را به وجود آورد، متعلق به گذشته هستند. امروزه نیز نشانههایی وجود دارد که واشنگتن به طور نامحدود به این کار ادامه نخواهد داد.
سه رئیسجمهور اخیر آمریکا همگی آرزوی فرار از خاورمیانه را داشتهاند. با افزایش تهدیدات نظامی، پنتاگون در تلاش است تا همزمان در هر سه منطقه کلیدی اوراسیا ثبات را حفظ کند. حمایت از تولید داخلی در حال افزایش است. هر دو حزب اصلی ایالات متحده توافقات تجاری بزرگی که واشنگتن زمانی برای پیشبرد اقتصاد جهانی از آنها استفاده میکرد را کوچک شماردند. در اواخر سال ۲۰۲۳ و اوایل سال ۲۰۲۴، تصویب کمکهای حیاتی به اوکراین با شش ماه تأخیر طاقتفرسا در کنگره انجام گرفت. هیچجا به اندازه چشمانداز «اول آمریکا»ی ترامپ، این روحیه جدید محسوس نیست.
اول آمریکا؛ ورژن ۲
آن شعار یادآور دهه ۱۹۳۰ بوده و به همین دلیل است که اغلب ترامپ را یک انزواطلب مینامند. اما او یک انزواطلب نیست و طرفداران اصلی «اول آمریکا» هم اینچنین نبودند. هواداران «اول آمریکا» در دهه ۱۹۳۰ طرفدار سلطه آمریکا بر نیمکره غربی و طرفدار دفاعی قوی در دنیایی خطرناک بودند. آنها با این ایده که واشنگتن باید مسئول حفظ نظم جهانی بزرگتر باشد یا اینکه آمریکا با کشورهای جنایتکاری که مستقیماً خود ایالات متحده را تهدید نمیکنند، وارد جنگ شود، مخالف بودند.
ارتباط کلیدی بین ترامپ و این جنبش قدیمی «اول آمریکا» این است که او میخواهد کشور را به دیدگاه متعارفتری از منافع خود در خارج از کشور بازگرداند. ترامپ ایده دفاع ایالات متحده از کشورهای کوچک در اروپا یا آسیا و به جانخریدن خطر شعلهورشدن جنگ جهانی سوم را زیر سوال برده است. او نسبت به حمایت از اوکراین در برابر روسیه و دفاع از تایوان در برابر حمله چین ابهام داشته است. (برخلاف آنچه برخی تحلیلگران استدلال میکنند، در نسخه «اول آمریکا»ی ترامپ، استثنایی برای منطقه هند و اقیانوس آرام وجود ندارد). ترامپ از هزینههای اتحادهای ایالات متحده شکایت میکند و مزایای آنها را قلیل جلوه میدهد. او از عدم تقارنهای یک اقتصاد جهانی که واشنگتن مدتها بر آن نظارت داشته، عصبانی است. او تمایل کمی به حمایت از دموکراسی یا محافظت از هنجارهای مهم اما ناملموسی مانند عدم تجاوز نشان میدهد.
البته ایالات متحده در دوران ترامپ به سختی یک ابرقدرت منفعل بود. همانطور که جنگ تجاری او با چین، افزایش تنشها با ایران و کره شمالی و درگیریهای اقتصادی با متحدان ایالات متحده نشان داد، ترامپ بر این باور بوده که واشنگتن باید زمانی که منافعش در خطر است، از نفوذ خود استفاده کند. فقط او باور ندارد که آن منافع شامل نظم لیبرالی بوده که قدرت آمریکا مدتها از آن حمایت کرده است.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
پیشروی نیروهای روسیه با سرعتی بیسابقه در اوکراین
-
«خیانت بزرگ»؛ رسوایی که میتواند دولت عراق را ساقط کند
-
خیز بن سلمان برای تصاحب غولهای آمریکا
-
آیا بورس در مسیر صعودی است؟
-
رویترز: احتمال توافق لبنان تا ساعات آینده/ الشرق الاوسط: بایدن و مکرون روز سهشنبه رسما توافق را اعلام میکنند
-
فاصله یک قدمی شاخص کل بورس تهران با مقاومت حساس تاریخی
-
پشتپرده بحران بازار کره/ ایران جورکش روسیه شد
-
«کالای صادراتی ایران»؛ ارزان در خارج، گران در ایران
-
زور صفهای خرید به فروش نرسید/ تجدید ارزیابیها؛ محرک مهم بازار