احتمالا این روزها پای تلویزیون های خود نشسته اید و اخبار و تحولات اوکراین را از نزدیک دنبال می کنید تا برنده جنگ مشخص شود.اما کمی درنگ کنید؛بازی ها در روابط بین الملل می تواند از سنخ مسابقات ورزشی نباشد و مبارزه با فرجام باخت-باخت به پایان برسد. چرا؟جنگ اوکراین در حال تبدیل شدن به بحران پرشدت است که نمی توان برای آن مورد مشابهی از پایان جنگ بین الملل دوم تا به امروز یافت.(تنها شاید بحران موشکی کوبا در سال 1962 که جهان را تا آستانه جنگ اتمی پیش برد ولی موازنه وحشت باعث شد دو طرف از خیر چنین نبرد ویرانگری بگذرند،مثال نقض آن باشد)این جنگ هر آن ممکن است وسعت قابل توجهی یابد و به درگیری ناتو و روسیه منجر شود و در عین حال به آوردگاه منازعه بی پایان قدرت های بزرگ تبدیل شود.(در این راستا می توانید گزارش اخیر سازمان های اطلاعاتی غرب مبنی بر آمادگی چین برای ارایه کمک های نظامی و مالی به روسیه را مورد ملاحظه قرار دهید.)

 چرا بازی به این مرحله خطرناک رسیده است؟ شکی در آن نیست که آغاز گر این نبرد ولادیمیر پوتین بوده است ولی در عین حال نمی توان از نقش مخرب تئوریسین های لیبرال جهان وطن گرا و نومحافظه کاران آمریکایی و غربی نیز در بوجود آمدن این وضعیت پرریسک چشم پوشید.

پایان جنگ سرد فقط پایان شوروی نبود بلکه بدبختانه به هژمونی رئالیست ها در روابط بین الملل نیز پایان داد.رئالیست ها از آسیب های ویرانگر بسط بی رویه نفوذ آگاه بودند؛امری که توسط تئوریسن های لیبرال و نومحافظه کار و مجریان چنین تئوری هایی پس از حذف شوروی مورد پیگیری قرار گرفت.اندیشمندان رئالیست می دانستند که بسط بی رویه نفوذ یا به افول قدرت هژمون منجر می شود یا در سطح محیط های منطقه ای و سپس بین المللی موجبات برهم خوردن توازن قدرت را به عنوان اصل بنیادین تامین کننده صلح و ثبات بین المللی فراهم می کند.اما لیبرال ها و محافظه کاران هر کدام به شیوه های خود این بسط نفوذ را آنچنان ادامه دادند تا امروز کار به جاهای باریک کشیده شود.

در عصر پسا جنگ سرد نه خبری از سیاستمدارانی  بود که همچون کیسینجر، نیکسون و برژنسکی بیندیشند و نه گوش شنوایی بود برای اینکه نصایح رئالیست هایی چون جان مرشامیر و استفان والت در عرصه سیاستگذاری بکار گرفته شود.چون مانعی در پیش نبود سیاستمداران غربی بی ملاحظه و بدون اینکه به پشت سر خود نگاهی بیندازند،تنها به سمت جلو می تاختند.به همین دلیل اصلا متوجه نشدند که با حرکت ها و کنش های خود حداقل از سال 2007 اروپا و اروسیا را وارد یک مارپیچ با شیب کند می کنند.منظور از این نوع خاص مارپیچ، تعارض انتخاب یک قدرت بزرگ با انتخاب یک قدرت بزرگ دیگر در حوزه پرریسک اما با دامنه محدود است.در سال 2007 دولت بوش پسر و نومحافظه کاران استارت ورود به این عرصه را کلید زدند.این دولت درصدد برآمد در لهستان و جمهوری چک سیستم دفاع موشکی مستقر کند اما پاسخ روسیه نقض قراردادهای مرتبط با کنترل تسلیحات میان مسکو و واشنگتن بود

.این وضعیت در سال 2008 نیز ادامه یافت و در نشست بخارست ناتو متعهد شد که اوکراین و گرجستان را به ائتلاف وارد کند اما پاسخ روسها این بار جدی تر بود:حمله به گرجستان.در سال 2014 انقلاب رنگی غرب گرایان به پیروزی رسید و مسکو در پاسخ به این تهدید،کریمه را تسخیر کرد.بنابراین در وارد کردن اروپا به وضعیت مارپیچ با شیب کند دولت بوش و شرکا و دولت اوباما و همکاران اش مقصر بودند.یکی بر طبل نومحافظه کاری می کوفت و دیگری بر طبل انتشار ارزش های لیبرال به اروپا و اوراسیا از طرق قدرت نرم.هر دو ایدئولوژی پیامد فوری شان بسط بی رویه نفود واشنگتن بدون توجه به عواقب و پیامدهای خطرناک بود.

رصد جنگ اوکراین

حال پس از هشت سال پوتین دست به کار شده و با حمله تمام عیار به اوکراین جهان را در وضعیت حادتری قرار داده است.نام این وضعیت حاد مارپیچ با شیب تند است؛یعنی این بار هر انتخاب یک قدرت بزرگ (نه برخی انتخاب ها)در تعارض با هر انتخاب قدرت بزرگ دیگر قرار می گیرد.

به عبارت بهتر و خودمانی تر چشم در برابر چشم.بازیگر اول حمله می کند،بازیگر دوم تحریم می کند.بازیگر اول آماده باش هسته ای می دهد،بازیگر ثانی بر قدرت تحریم خود می افزاید.بازیگر اول بر قدرت تخریب و ویرانی در جنگ می افزاید،بازیگر دوم کمک های تسلیحاتی خود را افزون می کند.

واقعیت این است که برای چنین دومینویی پایانی متصور نیست؛آنچنان که در روزهای اخیر شاهد آن هستیم.روس ها در پاسخ به کمک های تسلیحاتی غرب سطح تهدیدات را افزون کرده اند و وسعت جنگ را تا مرزهای ناتو(مرز لهستان و اوکراین)گسترش داده اند.تاکنون غرب از اعلام منطقه پرواز ممنوع و ارسال هواپیماهای جنگی لهستان به اوکراین برای پرهیز از افزایش تنش ها خودداری کرده است ولی چه کسی است که تضمین دهد همین گزینه ها در هفته های آتی روی میز غرب نگیرند.مگر همین دو هفته پیش نبود که دولت بایدن تردیدهای جدی در مورد اعمال تحریم های انرژی علیه روسیه داشت؛عاقبت این تردیدها چه شد؟

دولت بایدن بدلیل فشارهای فزاینده کنگره و گروههای ذی نفوذ و همچنین دولت زلنسکی مجبور شد روسیه را تحریم نفتی کند.حال اگر بر میزان تخریب و ویرانی جنگ افزوده شود و فشارهای داخلی در کشورهای اروپایی و آمریکا شدت گیرد، هیچ بعید نیست حتی این گزینه های بسیار ریسک آمیز در دستور کار قرار گیرد.در واقع  برای وضعیت مارپیچ با شیب تند هیچ پایانی را نمی توان متصور شد و حداقل زیان چنین شرایطی این است که کشوری با وسعت اوکراین به سرزمینی سوخته وبدون حاکمیت(یا حاکمیت محدود) تبدیل شود؛معنای چنین رویدادی چیست؟

اوکراین برای سالیان دراز به یک معمای امنیتی تبدیل می شود.چه کسی متحمل بار سنگین تامین امنیت،ثبات و بازگرداندن کی یف به وضعیت عادی خواهد شد:احتمالا اروپا؛پیامدهای سنگین مالی چنین وضعیتی بر سیاست داخلی کشورهای اروپایی چیست؟آیا از خاکستر جنگ باردیگر گروههای ناسیونالیستی و راست افراطی در اروپا سربرخواهد آورد؛هیچ کس نمی داند.(این یعنی آینده ای به شدت مبهم و نامعلوم).اما در آن سوی داستان حتی اگر چین به شکل غیر مستقیم به کمک روسها نیاید(نشانه های فعلی خلاف آن را بازگو می کند)روسیه ضعیف همچون اروپای ضعیف برآمده از جنگ بین الملل دوم گزینه ای ایده آل برای چینی ها نخواهد بود؟آیا ورود قدرت بزرگی که احتمالا زرداخانه هسته ای آن (حتی پس از پایان جنگ و شکست ها و فترت های ناشی از آن)دست نخورده باقی خواهد ماند،به بلوک چین معادلات بین المللی را در آینده نه چندان دور تغییر نخواهد داد.صرف نظر از این احتمالات،وضعیت کنونی شباهت بسیار عجیبی به اوایل قرن بیستم دارد؛زمانه ای که آلمان ها تصمیم گرفتند نیروی دریایی خود را در سطح بین المللی بسط دهند و در واکنش بریتانیایی ها نیز به عنوان اولین قدرت دریایی در آن مقطع زمانی وارد رقابت روزافزون با ژرمن ها برای تقویت نیروی دریایی خود شدند.نتیجه چنین شرایطی چه بود؟یک دور باطل از رقابت و منازعه میان دو قدرت بزرگ که سرانجام با وقوع جنگ بین الملل اول به ساختار نظام بین الملل تکانه های شدیدی وارد کرد.

اما چگونه می توان به این وضعیت تراژیک پایان داد.پاسخ اگرچه روشن است ولی عمل به آن با توجه به پیچیدگی های موجود بسیار سخت است:بازگشت به اندیشه رئالیستی در روابط بین الملل.قدرت های بزرگ بدون مصالحه احتمالا نمی توانند از این پیچ تند تاریخی عبور کنند.چگونه می توان به مصالحه رسید؟با خط بطلان کشیدن بر بسط بی رویه نفوذ هم از جانب روسیه و هم از جانب غرب.در این فرمول اوکراین باید منطقه بی طرف شناخته شود،روسها در عوض باید به مرزهای خود بازگردند و آمریکا و غرب نیز باید از بخش مهمی از تحریم های خود صرف نظر کنند.واقعیت این است که تاریخ روابط بین الملل تا کنون با پدیده تحریم های همه جانبه یک قدرت بزرگ مواجه نشده است و این متخصصان روابط بین الملل را وارد دنیای ناشناخته ای کرده است.هیچ کس نمی داند عواقب و پیامدهای چنین تحریمی چه خواهد بود؟

حداقل این است با چنین تحریم هایی روسیه تحقیر و به یک کشور آسیب پذیر تبدیل می شود.آیا سیاستمداران عالم، تاریخ روابط بین الملل را فراموش کرده اند.آلمان تحقیر شده سرانجام اش ظهور نازیسم و جنگ بین الملل دوم بود.آسیب پذیری های اقتصادی ایتالیای دهه 1930 و ژاپن دهه 1940 نیز منجر به پیوستن این بازیگران به آلمان در جنگ جهانی شد.پس باید این را به عنوان یک قاعده بپذیریم که تحقیر یک قدرت بزرگ، ریسک پایداری هر نظم بین المللی را به شدت افزایش می دهد  و خود به نیرویی برای تکانه های شدید درعرصه جهانی تبدیل خواهد شد.

با این همه فعلا دود سفیدی از جانب طرفین منازعه به آسمان برنخواسته است و در چنین وضعیتی کشورهای بالتیک و مولداوی حق دارند که از آینده خود نگران باشند و تصور کنند که در این جنگ نامحدود می توانند به عنوان هدف بعدی انتخاب شوند.پس بهتر است دوباره به گزاره ابتدای مقاله بازگردیم؛ جنگ ها در روابط بین الملل الزاما طرف پیروز ندارند و عواقب یک جنگ در مارپیچ با شیب تند می تواند همه چیز را طعمه خود کند.

کاش رئالیست ها امروز بر جهانمان حکمفرمایی می کردند؛آن وقت شاید صلح و ثبات بین المللی تضمین مستحکم تری برای بقا داشت؛در چنین شرایطی نه از بسط بی رویه نفوذ خبری بود و نه نشانه ای از زیرپا گذاشتن اصل بنیادین موازنه میان قدرت های بزرگ.

*هادی خسروشاهین پژوهشگر مسایل بین الملل است.