اکوایران: شاید عجیب به نظر برسد، اما ایده‌های سه متفکر نامتجانس ضدلیبرال به‌طرزی منظم در کنار هم قرار گرفته‌اند و یک برنامه سیاسی منسجم را برای جنبش هوادار ترامپ شکل داده‌اند.

کارل اشمیت، آنتونیو گرامشی و ساموئل فرانسیس سه متفکر نامتجانس هستند. اشمیت حقوقدان محبوب حزب نازی بود؛ گرامشی روشنفکر برجسته مارکسیست که به‌دست موسولینی به زندان افتاد؛ و فرانسیس روشنفکری مستقل که عمر خود را در حاشیه قدرت در واشنگتنِ عصر ریگان، بوش و کلینتون گذراند.

هر سه این متفکران در یک نقطه به هم می‌رسند: نفرت عمیق از لیبرالیسم. ذهن‌هایی خطرناک با چهره‌های متفاوت که در عصر «جنبش ماگا» (MAGA) اهمیت تازه‌ای یافته‌اند. برای درک کامل معنای این جریان، نه صرفاً به‌عنوان مجموعه‌ای از واکنش‌های سیاسی بی‌قاعده، بلکه به‌مثابه رویدادی منسجم در تاریخ غرب، باید با این سه ذهن خطرناک آشنا شد.

اشمیت: دشمن‌سازی و سیاست استثنا

 طرح اشمیت تاثیرگذارتر از دو نفر دیگر است، زیرا او در به قدرت رسیدن هیتلر نقش مستقیم داشت. او اساس نگاه لیبرال به سیاست به‌عنوان عرصه گفت‌وگو و سازش را رد می‌کرد. گاه گفت‌وگو را نشانه ضعف می‌دانست و گاه آن را پرده‌ای برای دسیسه‌ورزی گروه‌های ذی‌نفع. در نگاه او، سیاست یعنی تصمیم‌گیری قاطع؛ پارلمان باید تابع دولت باشد و دولت تابع رهبر.

اشمیت سیاست را بر محور تقسیم «دوست» و «دشمن» می‌دید. کار سیاستمدار نابودی دشمن است، نه تعامل با «اپوزیسیون وفادار» یا جست‌وجوی مصالحه. مهم‌تر از همه، او قدرت اصلی را در توانایی تعلیق قواعد عادی و اعلام وضعیت استثنایی می‌دانست: «حاکم کسی است که درباره استثنا تصمیم می‌گیرد.»

HB7MMRCPGWFCUJD4QML7WNFYH4

ترامپ به‌شکل غریزی همین مسیر را پیموده است؛ از عادت به دشمن‌خواندن مخالفان گرفته تا علاقه به تمرکز قدرت در دست قوه مجریه و استفاده مکرر از اختیارات اضطراری. از تجارت تا مسائل امنیتی، او بارها بحران‌های عادی مانند بیکاری یا جرم را به سطح «فاجعه ملی» رسانده و توجیهی برای اختیارات ویژه ساخته است.

جالب آن‌که بسیاری از روشنفکران نزدیک به ترامپ بی‌پرده به اشمیت استناد می‌کنند، با وجود آن‌که او هرگز از گذشته نازی یا یهودستیزی خود اعلام برائت نکرد. آدریان ورمول، استاد حقوق در هاروارد و مدافع گسترده‌ترین قرائت از قدرت ریاست‌جمهوری، بارها به اشمیت اشاره کرده است. جی‌دی ونس، پیش از پیوستن به تیم ترامپ، نیز در سال‌های ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ گفت: «لیبرال‌ها همه اشمیت را خوانده‌اند؛ قانون وجود ندارد، فقط قدرت است. هدف هم بازپس‌گیری قدرت است.»

گرامشی: هژمونی فرهنگی

در برابر نگاه اشمیت به قدرت سخت، گرامشی بر قدرت نرم تأکید داشت. او معتقد بود طبقه حاکم بیشتر از راه هژمونی فرهنگی بر جامعه مسلط است تا زور مستقیم؛ یعنی متقاعد کردن مردم به این‌که نظم موجود هم اجتناب‌ناپذیر است و هم شایسته.

محافظه‌کاران آمریکا مدت‌هاست باور دارند چپ‌های ترقی‌خواه با تسلط بر دانشگاه‌ها و نهادهای فرهنگی، نوعی انقلاب نرم در ایالات متحده رقم زده‌اند؛ انقلابی که با اوج‌گیری موج «وُک» سرعت گرفت. حالا راست‌گرایان ماگا در پی یک «انقلاب معکوس» هستند تا همان نقشی را ایفا کنند که روشنفکران چپ برای حزب دموکرات داشتند.

GettyImages-141555508

چهره محوری این روند کریستوفر روفو است. او به وال‌استریت ژورنال گفته بود: «جناح راست به یک گرامشی نیاز دارد و جاه‌طلبی من این است که چنین نقشی ایفا کنم.» روفو با مبارزه علیه برنامه‌های «تنوع، برابری و شمول» (DEI) کار خود را آغاز کرد و آن‌ها را مجرای نفوذ چپ در شرکت‌ها و نهادهای آمریکا دانست. او همچنین خواستار قطع بودجه رسانه‌هایی مانند PBS و NPR شد. اما بعدها از تخریب صرف به سمت بازسازی رفت و دانشگاه‌ها را به بازگشت به برنامه‌های درسی سنتی‌تر تشویق کرد. هدف جنبش ماگا ایجاد یک نیروی «ضد-نخبه» است که فرهنگ آمریکا را حتی پس از خروج ترامپ از صحنه سیاسی بازسازی کند.

فرانسیس: صدای طبقه متوسط سفیدپوست

ساموئل فرانسیس، هرچند جایگاه علمی و فلسفی دو متفکر دیگر را نداشت، اما در بازتعریف سیاست جمهوری‌خواهان نقشی مهم ایفا کرد. او که مدتی نویسنده سخنرانی‌های پت بیوکانن بود، به‌دلیل گرایش‌های نژادپرستانه در حاشیه قرار گرفت. با این حال، نخستین کسی بود که به ظرفیت انقلابی «رادیکال‌های آمریکای میانه» پی برد؛ سفیدپوستان طبقه کارگر که زمانی «اکثریت خاموش» جامعه بودند.

این گروه پس از کنار گذاشته شدن از حزب دموکرات - به‌دلیل سلطه نخبگان تحصیل‌کرده و اقلیت‌های فقیر - به‌طور موقت به «دموکرات‌های ریگانی» تبدیل شدند. اما جمهوری‌خواهان نیز با گرایش به زنجیره‌های تأمین جهانی و سیاست خارجی مداخله‌گرایانه، آنان را ناامید کردند. فرانسیس راه‌حل را در سیاست «عظمت ملی» می‌دید: افزایش تعرفه‌ها، محدودیت مهاجرت و کاهش حضور نظامی خارجی؛ و در عوض قرار دادن سفیدپوستان طبقه کارگر در مرکز ائتلافی تازه به جای جمهوری‌خواهان سنتی.

سه‌گانه‌ای برای تخریب لیبرالیسم

شاید عجیب به نظر برسد، اما ایده‌های این سه متفکر نامتجانس به‌طرزی منظم در کنار هم قرار گرفته‌اند و یک برنامه سیاسی منسجم را شکل داده‌اند. سیاست وضعیت اضطراری اشمیت ابزار پیشبرد رادیکالیسم است. نظریه هژمونی گرامشی تغییر رژیم را به تغییر فرهنگی گره می‌زند. و طبقه متوسط سفیدپوست فرانسیس پایگاه اجتماعی لازم برای این سیاست‌ها را فراهم می‌آورد.

هر سه زمانی رویاهای متفاوتی برای نابودی دشمن مشترک خود، یعنی لیبرالیسم، داشتند. امروز اما ایده‌هایشان در کشوری که خاستگاه طبیعی و بزرگ‌ترین دستاورد لیبرالیسم محسوب می‌شود، به شکلی شگفت‌آور در حال همکاری و پیشروی است.

 

منبع: بلومبرگ