به گزارش با آغاز جنگ در اوکراین، در غرب متداول چنین متداول شده که این درگیری به مثابه نبردی تام علیه شر متصور شود و به همین سبب استفاده از قیاس آن با جنگ جهانی دوم امری کاملا رایج در میان تحلیل‌گران است. آناتول لیون، تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل و عضو موسسه کوئینسی با انتشار یادداشتی در پایگاه تحلیلی فارین پالیسی، با عنوان جنگ اوکراین به جنگ جهانی اول شبیه است، نه به جنگ دوم انگاره مذکور را به چالش کشیده است.

وقتی تنها نام یک جنگ را شنیده باشی

گاهی اینطور به نظر می رسد که عناصر جنگ طلب در آمریکا فقط نام یک جنگ را شنیده اند: جنگ جهانی دوم در اروپا. این مسئله به این خاطر است است که هر چیز دیگری را که درباره‌ی این جنگ فراموش کرده یا از آن بی‌اطلاع باشند در این مورد درست می‌گویند که این جنگ توسط یک نیروی به شدت شیطانی و بزرگ که تهدیدی برای کل دنیا بود برنامه‌ریزی و شروع شده بود. با چنین نیرویی هیچ نوع مصالحه‌ای از نظر اخلاقی قابل قبول نبود.

1

اشاره‌های دائمی به جنگ جهانی دوم به جنگ‌طلبان آمریکایی اجازه می‌دهد تا هر منازعه‌ای را که می‌خواهند آمریکا را در آن درگیر کنند به‌عنوان مبارزه‌ای وجودی علیه شر به تصویر بکشند که درگیر نشدن در آن عواقب فاجعه‌باری برای آمریکا و جهان به دنبال خواهد داشت. این رویکرد از جنگ ویتنام گرفته تا عراق تا درگیری فعلی در اوکراین صادق بوده‌است، رویکردی که نتایج فجیعی برای آمریکا و جهان داشته است.

این اما دقیقاً چیزی است که جنگ دوم جهانی را به این اندازه استثنائی می‌کند. اکثریت مطلق جنگ‌های تاریخ مدرن از نظر اخلاقی بسیار پیچیده‌تر بوده‌اند و در نهایت هم با مصالحه‌های آشفته پایان یافته‌اند و نه پیروزی کامل یک‌طرف. تقریباً همه‌ی جنگ‌ها نیز از قانون «پیامد‌های ناخواسته» پیروی می‌کنند. بسیاری از اوقات نتایج نهایی آن چیزی نیستند که حتی طرف پیروز پیشبینی می‌کرد یا می‌خواست.

یک قیاس دقیق‌تر

از این منظر، جنگ جهانی اول یک قیاس تاریخی به مراتب بهتر از جنگ دوم برای درگیری کنونی اوکراین است. در بین سال های 1914 تا 1918 بیش از 20 میلیون نفر کشته شدند که حدود نیمی از آنها غیرنظامی بودند. حتی کشورهای پیروز انگلیس و فرانسه هم در نتیجه‌ی آن فلج شدند. و البته پیامدهای جنگ جهانی اول - از جمله انقلاب کمونیستی در روسیه و فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان - راه را برای دومین جنگ هموار کرد.

2

از میان شخصیت‌های مختلف تنها پیش‌بینی ولادیمیر لنین -که گفته بود جنگ منجر به انقلاب در روسیه می‌شود- درست از آب درآمد. پیش‌بینی هیچ ‌کس دیگری به حقیقت نپیوست. اگر در سال 1914 این امکان به دولت‌ها داده می‌شد تا آینده را ببینند همه موافق بودند که آن جنگ ارزشش را نداشت. امروز هیچ مورخ جدی‌ای استدلال نمی کند که این درگیری ضروری و به نفع یک یا چند طرف از شرکت کنندگان بود و یا حتی اینکه قرارداد ورسای که به جنگ پایان داد به نفع پیروزمندان تمام شد.

در مورد گناه اخلاقی جنگ نیز بیشتر مورخان -حتی در آلمان- قبول دارند که تقصیر آن به گردن دولت این کشور است، از تحریک دولت اتریش برای حمله به صربستان در پاسخ به ترور ولیعهد اتریش گرفته تا حمله غیرقابل دفاع آلمان به بلژیک که پای بریتانیا را هم به جنگ باز کرد.

 امّا در عین حال نیز کمتر کسی می‌گوید که آلمان تنها مقصر جنگ بوده است. به طور خاص باید به نقش حماقت جنایت‌کارانه‌ی حکومت امپراتوری روسیه تاکید کرد که با ایجاد اتحاد با صربستان، به ملّی‌گرایان صرب این جرئت را داد که بخواهند بر بوسنی تحت قلمروی اتریش ادعای مالکیت کنند. همچنین این روس‌ها بودند که سرویس مخفی صربستان را به طور مخفیانه برای حمایت از گروه تروریستی‌ای که آرشیدوک فرانتس فردیناند را ترور کرد تحریک کردند، واقعه‌ای که جرقه‌ای را ایجاد کرد که جنگ را شعله ور کرد.

در جنگ جهانی دوم در راستای ایدئولوژی نژادپرستانه شیطانی‌ای که در کتاب «نبرد من» آدولف هیتلر بیان شده بود، سیاست آلمان به‌طور منحصربه‌فردی شرورانه بود. امّا در جنگ جهانی اول همه چیز به مراتب کمتر واضح بود.

 در زمینه جنایات جنگی، استراتژی آلمان برای حمله بدون محدودیت زیردریایی به کشتی‌ها با هدف گرسنگی دادن بریتانیا تا حد تسلیم، در بریتانیا و آمریکا به عنوان یک جنایت جنگی وحشتناک و آشکار تلقی شد. آلمانی‌ها امّا –تا حدی به درستی- استدلال می‌کردند که این پاسخی به استراتژی بریتانیا برای گرسنگی دادن به آلمانی‌ها  از طریق محاصره تجارت دریایی آلمان توسط نیروی دریایی سلطنتی است.

چه کسی جنایت‌کار است؟

امروز همه ما می توانیم قبول کنیم که مسئولیت اصلی جنگ در اوکراین بر عهده دولت روسیه است که به اوکراین حمله کرد. اما آیا در نظر مورخان آینده، ایالات متحده و دولت‌های عضو ناتو با تلاش برای ادغام اوکراین با غرب و تهدیدی که تا لب مرز‌های روسیه آورده‌اند هیچ تقصیری در تحریک روسیه نداشته‌اند؟

4

در مورد جنایات جنگی، تهاجم روسیه به اوکراین و الحاق اجباری خاک اوکراین هر دو به وضوح بر اساس قوانین بین المللی جنایات بسیار جدی هستند و امیدوارم روزی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، برای آن‌ها مورد بازخواست قرار گیرد. سربازان روسی جنایات متعددی را علیه غیرنظامیان اوکراینی مرتکب شده‌اند که مقامات اوکراینی حق دارند آنها را محاکمه کنند. فرماندهان ارشد روسیه در حملات هوایی خود به اوکراین در بهترین حالت نسبت به تلفات غیرنظامیان بی‌تفاوت بوده‌اند امّا باید مراقب این باشیم که این عمل را فقط به روسیه نسبت ندهیم، کما این که فرماندهان انگلیسی و آمریکایی نیز در جنگ جهانی دوّم، ویتنام، کره و سوریه امثال این حملات را انجام داده‌اند. استفاده از عبارت «نسل‌کشی» در این مورد روسیه، آمریکا و انگلیس را هم‌رده‌ی ارتش اس‌اس هیتلر و شبه‌نظامیان هوتو رواندا قرار می‌دهد که از نظر تاریخی ادعایی عجیب است.

گزارش عفو بین‌الملل در انتقاد از اقدامات روسیه و اوکراین در جنگ به درستی مورد حمله قرار گرفت، اما به دلیل اشتباه. اتهامات صحیح علیه آن بی سوادی قانونی و ساده لوحی عملی بود. این واقعیت که یک جنگ غیرقانونی است باعث نمی شود که هر کاری که متجاوز انجام می دهد جنایت جنگی باشد. بر اساس قوانین جنگ، ایجاد مواضع دفاعی در مناطق پرجمعیت برای نیروهای اوکراینی جرم نیست، در غیر این صورت آنها اصلاً نمی توانند از کشور خود دفاع کنند. اما بمباران این مواضع برای نیروهای روسیه  نیزجرم نیست. همه اینها به وضوح در معاهدات و کنوانسیون های بین المللی در مورد قوانین جنگ بیان شده است. مهمتر از همه، ما نباید اجازه دهیم که خشم اخلاقی موجه به هیجان اخلاقی ریاکارانه تبدیل شود - مانند جنگ جهانی اول - زیرا این امر می تواند به راحتی به مانعی برای رسیدن به یک راه حل صلح تبدیل شود که ممکن است به نفع ما و قربانیان جنگ باشد.

همین امر در مورد مذاکرات بر سر قلمرو نیز صدق می کند. اگر امروز به نظر دیوانه‌وار می‌آید که میلیون‌ها سرباز آلمانی، فرانسوی و بریتانیایی باید در جنگی بر سر این که اتریشی‌ها یا صرب‌ها باید بر سارایوو –پایتخت بوسنی و هرزگوین- حکومت کنند جان می‌دادند، بیایید نمونه معاصر سواستوپل -پایگاه دریایی روسیه در کریمه- را در نظر بگیریم. موضع کنونی دولت ایالات متحده این است که مذاکرات برای صلح صرفاً موضوعی برای دولت اوکراین است. و دولت اوکراین بارها اعلام کرده است که هدفش بیرون راندن روسیه از تمام سرزمین هایی است که در اوکراین اشغال کرده است، از جمله کریمه. پیشرفت‌های نظامی اخیر اوکراین نشان می‌دهد چنین پیروزی‌ای حالا ممکن است.

چند سال پیش شاید اکثریت قریب به اتفاق آمریکایی‌ها به سادگی تصور می‌کردند که کریمه بخشی از روسیه است، همان‌طور که بود، تا زمانی که دولت شوروی آن را با فرمانی در سال 1954 به اوکراین منتقل کرد. قبل از فتح آن توسط روسیه در سال 1783، شبه جزیره توسط تاتارها اداره می‌شد. قبل از آن توسط امپراتوری بیزانس، قبل از آن توسط سکاها، و قبل از آن، خوب، هر کسی که بود قطعا اوکراینی ها نبودند.

هر روسی که به طور رسمی با آنها صحبت کرده‌ام و اکثر مردم عادی روسیه گفته‌اند که برای دفاع از کریمه، روسیه باید به عنوان آخرین راه از سلاح هسته‌ای استفاده کند، همانطور که ایالات متحده برای دفاع از هاوایی و پرل هاربر این کار را کرد. این به احتمال زیاد چرخه‌ای از تشدید را آغاز می کند که منجر به نابودی آمریکا، روسیه و حتی کل تمدن انسانی در یک جنگ هسته ای می شود.

تا کجا پیش رویم؟

ما نباید 112 سال منتظر بمانیم تا مورخان (اگر هنوز مورّخی وجود داشته باشد) به ما بگویند که این نتیجه ای نیست که منافع هیچ کشوری از جمله اوکراین را تامین کند و خطرات ناشی از آن به شدت بیشتر از منافع قابل تصور برای ایالات متحده است. با دفع تهاجم روسیه، اوکراین با کمک غرب پیروزی بزرگی کسب کرده و استقلال و آزادی خود را برای پیوستن به غرب تضمین کرده است. اینکه دولت بایدن فراتر از اینها برود و به دنبال پیروزی کامل برای اوکراین باشد به نظر یک غرور بی دلیل از سوی واشنگتن است و نباید به مورخان آینده یا درس های جنگ جهانی اول نیاز نداریم تا به ما بگویند که غرور همیشه به دشمنی می انجامد.

3