دشمنان بیشتر، اتحاد بیشتر
خیزش جهانی علیه خودکامهها؛ چه سرنوشتی در انتظار این دو کشور است؟
اکوایران: در دهههای اخیر «آدمهای بد» پیروز بودند، اما اکنون به نظر میرسد که جهان علیه خودکامگی بهپاخاسته است. به نظر میرسد دو نفر از بزرگترین «آدمهای بد» با چالشهای بیسابقهای برای حفظ کرسی قدرت خود روبرو هستند و برای اولینبار در سالهای اخیر، دموکراسی در رقابت جهانی با خودکامگی برتری یافته است.
به گزارش اکوایران، سال 2022، سال خوبی برای حکومتهای خودکامه جهان نبود. این را یک رسانه مهم خارجی میگوید و برای آن نشانههایی را بیان کرده است.
خیزش جهانی علیه خودکامهها
به نوشته مقالهای در نشریه فارنافرز، در ماه نوامبر، رئیسجمهور چین، شی جین پینگ، با بزرگترین تظاهرات ضددولتی از زمان قیام میدان «تیان آن مِن» در سال 1989 مواجه شد. معترضان در سراسر کشور به دلیل سیاستهای سختگیرانه پکن در راستای محافظت در برابر کووید، خواستار استعفای شی و پایان بخشیدن به حکومت تکنفره او شدند.
این اعتراضات درست زمانی شروع شد که اقتصاد چین پایینترین نرخ رشد خود را از سال 1976 تجربه میکرد. دولت به طور ناگهانی برنامه خود را برای مقابله با کووید-صفر کنار گذاشت و اجازه داد ویروس به سرعت در میان جمعیت پخش شود. این واژگونی و تخمین یک میلیون مرگ پس از آن، اعتماد عمومی به حکومت را بیش از پیش از بین برد.
در سمتی دیگر ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه شاید بدترین سال را سپری کرد. حمله او به اوکراین یک فاجعه تمامعیار بوده است. ارتش روسیه مجبور شده است از تلاش برای تصرف کیف دست بکشد و از مواضعی که قبلا در شرق و جنوب اوکراین به دست آورده بود عقبنشینی کرده است. این جنگ تحریمهای بیسابقهای از سوی غرب را به دنبال داشت و منجر به تلفات 200 هزار سرباز روس شد؛ یعنی بسیار بیشتر از تعداد کشتهها و زخمیها در طول یک دهه اشغال افغانستان توسط روسیه در دهه 1980. همین باعث شد صدها هزار شهروند از کشور فرار کنند. نفوذ ژئوپلیتیک روسیه در حال کاهش چشمگیر است. تقریباً یکشبه، اروپا وابستگی خود به منابع انرژی روسیه را قطع کرد و مسکو مجبور شد از تلاشها برای تأثیرگذاری بر کشورهای همسایه در قفقاز و آسیای مرکزی دست بکشد.
در دهههای اخیر «آدمهای بد» پیروز بودند، اما اکنون به نظر میرسد که جهان علیه خودکامگی بهپاخاسته است. به نظر میرسد دو نفر از بزرگترین «آدمهای بد» با چالشهای بیسابقهای برای حفظ کرسی قدرت خود روبرو هستند و برای اولینبار در سالهای اخیر، دموکراسی در رقابت جهانی با خودکامگی برتری یافته است. اما تهدیدات برای قدرت استبدادی کمتر از آن چیزی است که بسیاری امیدوارند: این دو دیکتاتوری (چین و روسیه)، دارای منابع پنهان انعطافپذیری هستند که ریشه در گذشته انقلابی آنها دارد. ریشههای انقلابی - و در مورد روسیه، میراثهای باقیمانده از انقلاب بلشویکی 1917 - به هر دو دولت کمک کرده است تا از رکود اقتصادی، فاجعههای سیاسی و کاهش شدید محبوبیت جان سالم به در ببرند و احتمالاً برای مدت طولانی به تقویت آنها ادامه خواهند داد. هر استراتژی موثر برای مقابله با آنها مستلزم درک ماهیت واقعی آنها و منابع منحصر به فرد تابآوری است.
دشمنان بیشتر، اتحاد بیشتر
بادوامترین حکومتهای خودکامه امروزی زاده انقلابهای اجتماعی هستند، که -بر خلاف تصاحب قدرت متعارف - زمانی رخ می دهد که فعالان تحت حمایت بسیج تودهای کنترل را در دست گرفته و سعی در بازسازی دولت به منظور تغییر بنیادی شیوه زندگی مردم، مانند از بین بردن مالکیت خصوصی دارند. اگرچه چنین انقلابهایی بهطور فوقالعاده نادر بودهاند اما حکومتهای استبدادی که آنها تولید کردند تأثیر زیادی بر سیاست جهانی داشتهاند: جنگ سرد، جنگ ویتنام، و ظهور چین همگی توسط خودکامگیهای انقلابی تقویت شدند. امروزه، چنین دولتهایی و جانشینان آنها – فهرستی که نه تنها شامل چین و روسیه، بلکه شامل افغانستان، کوبا، اریتره، رواندا و ویتنام میشود– برخی از جدیترین چالشها را برای نظم جهانی لیبرال به رهبری ایالات متحده ارائه میکنند.
این رژیمها (چین و روسیه) نسبت به همتایان غیرانقلابی خود بسیار بادوامتر هستند. چنین دوامی ناشی از روش متمایز آنها برای تثبیت قدرت است. بر خلاف بسیاری از خودکامگان، که به دنبال گسترش حمایت مردمی و پرورش مشروعیت بینالمللی با رسیدن به قدرت هستند، رهبران رژیمهای انقلابی بخشهای زیادی از جمعیت کشورهای خود را بیگانه میکنند و با کشورهای همسایه و قدرتهای جهانی دشمنی میکنند. بلشویک ها به دنبال صدور انقلابهای کمونیستی به بقیه اروپا و آسیا بودند، سعی کردند بورژوازی را به عنوان یک طبقه از بین ببرند، اشراف را به وحشت انداختند، اموال آنها را تصرف کردند و عمارتهایشان را به خدمتکاران سابق سپردند. در سال 1917، حدود 50 دانشجوی نظامی دهها نفر از افراد طبقه بالای روسی را بستند، به یک کارخانه آوردند و در کوره انداختند. به طور مشابه، مائو تسه تونگ در طول مبارزه خود برای قدرت در چین، اعلام کرد که «انقلاب یک مهمانی شام نیست» و دهقانان را تشویق کرد تا طبقه زمیندار قدیمی را تحقیر و نابود کنند.
در نگاه اول چنین رفتاری غیرمنطقی به نظر میرسد. حمله به منافع قدرتمندان تقریباً همیشه باعث درگیریهای خشونت آمیز میشود که میتواند رژیم های انقلابی نوپا را نابود کند. در چین و روسیه، چنین حملاتی به تسریع جنگهای داخلی مرگبار کمک کرد. در ویتنام به جنگهای خونین خارجی منجر شد. در برخی کشورها، مانند کامبوج تحت حکومت خمرهای سرخ در اواخر دهه 1970، این درگیریها، رژیمهای انقلابی را که آنها را به راه انداخته بودند، از بین برد. اما تجربه ثابت کرد چیزی که این رژیمها را نکشد، قویتر میکند. برای کسانی که قادر به زنده ماندن بودند، مبارزات وحشیانه برای قدرت آنها را به طور منحصربهفردی بادوام ساخت. تهدیدهای مداوم نخبگان رژیم را متحد کرد. علاوه بر این، درگیریهای خشونتآمیز مراکز قدرت جایگزین را از بین برد - از جمله سایر احزاب سیاسی و کلیساها - و اپوزیسیون ضعیف را برای سال های آینده تضمین کرد.
این درگیریهای اولیه همچنین رژیمها را مجبور کرد تا نیروهای امنیتی جدید و قدرتمندی مانند چکای روسیه (که بعداً KGB نامیده شد) بسازند که همه مخالفان را سرکوب میکنند. و از آنجایی که دولتهای انقلابی به جای وارث ارتش موجود، نیروهای مسلح خود را ایجاد کردند، میتوانستند ارتش را با جاسوسان و افسران طرفدار رژیم پر کنند، که انجام کودتا را برای سربازان و مافوقهایشان بسیار سختتر میکرد. در نهایت، از آنجا که جنگهای داخلی اغلب ساختارهای اقتصادی موجود را ویران میکردند، فرصتهایی را برای دولت های مستبد ایجاد کردند تا به اعماق اقتصاد نفوذ کنند - به مستبدان اجازه داد تا توسعه اقتصادی را بدون تسلیم شدن به نیروهای مستقل قدرتمندی که دموکراسی را در کشورهای دیگر تقویت کرده اند، ارتقا دهند.
مسیر طولانی چین به سوی امنیت
از یک منظر، ریشههای انعطاف پذیری اقتدارگرایانه در چین ممکن است آشکار به نظر برسد. چین یک قدرت نظامی و اقتصادی جهانی با تولید ناخالص داخلی بیش از 43 برابر تولید ناخالص داخلی سال 1978 است. در عرض یک نسل، استانداردهای زندگی چینی به طرز چشمگیری افزایش یافته است و به خانوادهها امکان دسترسی به کالاهای مصرفی را میدهد که تا چند دهه پیش تصورش را هم نمیکردند. حتی با وجود گامهای اشتباه اخیر COVID-19 و رشد کندتر اقتصاد، بسیاری از شهروندان چینی دلایل روشنی برای حمایت از دولت تکحزبی دارند.
با این حال، چنین دستاوردهای اقتصادی قابل توجهی توضیح ناقصی برای دوام رژیم ارائه میدهد. عملکرد اقتصادی خارقالعاده چین تنها به این دلیل ممکن بود که حزب کمونیست چین قبلاً موفق شده بود کشور را متحد کند. در نیمه اول قرن بیستم، چین یک دولت ضعیف و چندپاره شبیه به افغانستان معاصر داشت. دولت مرکزی به سختی بر قلمرو خود کنترل داشت و بخشهای بزرگی از کشور تحت سیطره جنگسالاران رقیب، قدرتهای امپراتوری، باندهای جنایتکار و انجمنهای مخفی قرار داشت. قبل از اینکه چین به یک نیروگاه اقتصادی و نظامی تبدیل شود، ابتدا باید یک کشور مدرن و متحد ایجاد میکرد.
دوم، نوع توسعه اقتصادی خیره کنندهای که در چین شاهد بودیم می تواند شمشیر دولبهای برای دیکتاتورهایی باشد که تلاش میکنند یک سلطه مستبدانه را حفظ کنند. رشد سریع اقتصادی حمایت از دولت را افزایش میدهد، اما همچنین می تواند بذر دموکراسی را بکارد. توسعه اقتصادی اغلب دیکتاتورها را با تقویت منابع مستقل قدرت تجاری، اجتماعی و سیاسی تهدید میکند که انحصار کنترل را برای رهبران دشوارتر میکند. امروزه در کشورهای توسعهیافته و ثروتمند عملاً دیکتاتوری وجود ندارد. با کنار گذاشتن کشورهای خاورمیانه که درآمدهای خود را از منابع طبیعی به دست میآورند - که ثروت شگفت انگیزی را بدون تغییرات اجتماعی مرتبط با توسعه اقتصادی ایجاد میکند.
چالش پیش روی شی جین پینگ
به نظر میرسد این الگو برای رهبری حزب کمونیست چین مشکل ایجاد میکند. با بیرون آوردن میلیونها نفر از فقر و ایجاد طبقه متوسط بزرگ و رهبران تجاری با نفوذ، توسعه اقتصادی در چین پتانسیل ایجاد مراکز قدرت جایگزین را دارد که میتوانند تقاضاهای قوی برای تغییر سیاسی را تقویت کنند. در واقع، توسعه اقتصادی باعث انتقال دموکراتیک در کره جنوبی و تایوان در دهه 1980 و 1990 شد. ناظران مدتها قبل پیشبینی کردهاند که توسعه اقتصادی در چین نیز به دموکراسی منجر خواهد شد.
اما خاستگاه رژیم چین در انقلاب اجتماعی خشونتآمیز به آن اجازه داده است که بر تاریخ شکست دولت و همچنین پیامدهای ناخواسته تغییرات اقتصادی غلبه کند. مبارزه طولانی و خشونتآمیز حزب کمونیست چین برای قدرت بین سالهای 1927 و 1949، دولت واحد لازم برای رشد سریع را ایجاد کرد، اما همچنین تضمین کرد که توسعه اقتصادی یک جامعه مدنی قوی ایجاد نمیکند. هنگامی که مائو رهبر حزب کمونیست چین شد، اصرار او بر ترکیب مبارزه برای قدرت با تغییرات اجتماعی رادیکال به این معنا بود خواهان ریشهکن کردن اعتبار و سرمایه نخبگان و گروههای ریشهدار قدیمی بود. این اقدامات و ویرانی جنگ به حزب کمونیست اجازه نفوذ در بخشهایی از جامعه را داد که قبلاً به ندرت تحت کنترل مستقیم دولت قرار گرفته بودند. اگرچه چین برای چندین دهه پس از 1949 دستخوش تحولات آسیبزا به دست مائو شد، اتحاد و تقویت دولت چین در طول مبارزات انقلابی شرایط را برای ظهور نهایی چین به عنوان یک قدرت اقتصادی جهانی که از دهه 1990 آغاز شد، ایجاد کرد.
علاوه بر این، گذار چین به کمونیسم، آلترناتیوهای حزب حاکم را از بین برد و راه را برای حکومت توتالیتر باز کرد. این حزب اکنون در هر گوشه و کنار جامعه چین، از جمله مشاغل خارجی و داخلی، نفوذ کرده است. حضور فراگیر نهادهای حامی دولت، سازماندهی نیروهای مستقل را بسیار دشوار کرده است. تا حدی در نتیجه، رشد اقتصادی نتوانسته نیروهای دموکراتیک مستقل را مانند کره جنوبی و تایوان تقویت کند. چین با وجود ثروتش یکی از ضعیفترین جوامع مدنی در جهان را دارد. بنابراین، در موارد نادری که تظاهرات به وقوع پیوسته است - مانند میدان تیانآنمن در سال 1989 و اعتراضات ضد صفر کووید در نوامبر 2022 - چنین تلاشهایی به دلیل بیسازمانی و عدم هماهنگی با مشکل مواجه شده است. اگرچه هیچ رژیم استبدادیای شکست ناپذیر نیست، اما چین شاید بادوامترین حکومت خودکامه در جهان باقی بماند و میتواند در برابر نارضایتی شدید مردم و آشفتگی اقتصادی مقاومت کند.
وراثت پنهان پوتین
بر خلاف چین کمونیستی، روسیه پوتین یک رژیم انقلابی نیست. اتحاد جماهیر شوروی مدتها پیش فروپاشید و پوتین به جای مبارزه خشونتآمیز، از طریق انتخابات به قدرت رسید. اما استبداد پوتین از میراث انقلاب بلشویکی 1917 بهرههای زیادی برده است. اولاً، دوران طولانی حکومت توتالیتر شوروی عملاً مانع از قدرت گرفتن یک جامعه مدنی قوی شد. دولتی که از انقلاب پدید آمد، حتی ابتداییترین اشکال جامعه مدنی، از جمله احزاب مخالف، اتحادیههای کارگری، کلیساها و سایر سازمانهای خارج از دسترس دولت را که میتوانستند پایهای برای دموکراسی فراهم کنند، از بین برد یا به آنها نفوذ کرد. اگرچه نیروهای مستقل اقتصادی و اجتماعی در اواخر دهه 1980 و 1990 شروع به ظهور کردند، اما نسبتاً ضعیف باقی ماندند، تا حدی به این دلیل که سودآورترین بخشهای اقتصاد همچنان در برابر مداخلات دولت آسیبپذیر بودند. در نتیجه، مخالفان روسیه فاقد سازماندهی و منابع بالقوه تامین مالی هستند.
ساختمان دفتر مرکزی سرویس امنیتی فدرال FSB در مسکو
دوم، کنترل پوتین بر روسیه توسط یک سرویس امنیتی گسترده و مؤثر تقویت شده است که میتوان مستقیماً آن را در پلیس سیاسی ایجادشده در سال 1917 ردیابی کرد. این نیرو به قدرتمندترین نیروی امنیتی در جهان تبدیل شد، با ماموران تقریباً در هر بلوک آپارتمانی و هر شرکتی. اگرچه میخائیل گورباچف، رئیسجمهور اتحاد جماهیر شوروی، دستگاه حاکم حزب کمونیست را منحل کرد، اما کا گ ب را - جایی که پوتین کار خود را آغاز کرد - تا حد زیادی دستنخورده باقی گذاشت. کا گ ب به طور رسمی در دهه 1990 منسوخ شد و به چندین آژانس تقسیم شد، اما وظایف اصلی و پرسنل آن در همان چیزی که به FSB (سرویس امنیت فدرال) تبدیل شد، حفظ شد. امروز، سرویس امنیتی فدرال سنگر استبداد پوتین است. FSB در سطح بسیار بزرگتری از این گونه سازمانها در بسیاری از کشورهای دیگر و با حمایت میلیونها خبرچین، در بخشهای قابل توجهی از رسانهها، تجارت و جامعه مدنی روسیه نفوذ میکند. به گفته محقق کوین ریله، در یک مطالعه اخیر در مورد اطلاعات روسیه، روسیه در حال حاضر سرانه پرسنل امنیتی بیشتری نسبت به دوران حکومت شوروی دارد. FSB رهبران اصلی ضد رژیم مانند بوریس نمتسوف را که در سال 2015 در مسکو ترور شد و اخیراً ولادیمیر کارا مورزا و الکسی ناوالنی را هدف قرار داده است که هر دو زندانی شدهاند. اپوزیسیون سازمانیافته اکنون در روسیه بسیار ضعیف است. نیروهای مستقل که توسط ۷۰ سال حکومت توتالیتر شوروی تضعیف شدهاند، با دستگاه امنیتی عظیم پوتین قابل مقایسه نیستند.
میراث انقلابی روسیه همچنین با کاهش احتمال شورش نظامی، حتی در بحبوحه کارزار فاجعهباری مانند جنگ در اوکراین، به نفع پوتین بوده است. شکست در میدان نبرد، به ویژه زمانی که بتوان آن را به دلیل تصمیمات ضعیف رهبر یک کشور مقصر دانست، اغلب باعث کودتاهای نظامی شده است. در واقع، تحقیر روسیه در ماههای اول جنگ، بسیاری را به این موضوع سوق داد که پوتین ممکن است توسط نیروهای مسلحش سرنگون شود. اما همانطور که آدام کیسی، دانشمند علوم سیاسی اشاره کرده است، رژیم پوتین رویه نفوذ شوروی در ارتش با افسران ضد جاسوسی را حفظ کرده است. این یک شاهکار دشوار در اکثر حکومتهای استبدادی است که به جای ایجاد ارتش خود، به ارث بردن تمایل دارند. اما شوروی چنین مانعی نداشت و میراث انقلابی به پوتین این ظرفیت را داده است که مخالفان نظامی احتمالی را شناسایی کند.
هیچ انقلابی همیشگی نیست
البته، حتی قدرتمندترین حکومتهای انقلابی هم برای همیشه دوام نمیآورند و چین و روسیه شکستناپذیر نیستند. رژیم مسکو آسیبپذیرتر از رژیم پکن است.
آسیب پذیری دولت روسیه ناشی از تمرکز قدرت رژیم در دستان یک نفر است. امروز، پوتین عمدتاً بدون محدودیت توسط نهادها یا بازیگران دیگر حکومت میکند. از آنجا که همه چیز به پوتین بستگی دارد، مرگ یا ناتوانی نهایی او ممکن است رژیم را به آشفتگی بکشاند. هیچکس نمیتواند حدس بزند که چه کسی میتواند جانشین او شود. چنین عدم اطمینانی در رژیمهای شخصگرا رایج است. در عین حال، با توجه به توازن قوا بین دولت و جامعه، بعید است که چنین انتقالی حداقل در کوتاه مدت به دموکراسی منجر شود.
رژیم چین از همتای روسی خود قویتر و باثباتتر است. اگرچه قدرت شی جین پینگ نسبت به اسلافش محدودتر است، اما حکومت او بسیار کمتر از پوتین شخصیسازی شده است. رژیم شی همچنان در یک بوروکراسی حزبی-دولتی قوی و نهادینه شده است که در روسیه مشابهی ندارد. مطمئناً چین هم بدون مشکل نیست. علاوه بر رشد اقتصادی پایین و سیاستهای نسنجیده کووید، فساد گسترده در سالهای اخیر باعث شده است که برخی ناظران استدلال کنند که حزب کمونیست چین در حال «آتروفی شدن»، «شکننده» و در دورهای از «زوال مرحله آخر» است. کمپین شدید ضد فساد شی جین پینگ در دهه گذشته ظاهراً تخلفات دولت را کاهش داده است، اما به هیچ وجه از بین نبرده است. صرف نظر از این، بوروکراسی قدرتمند رژیم، ظرفیت سرکوب فوقالعاده و جامعه مدنی ضعیف احتمالاً دولت را از رسواییهای فساد آتی یا سایر بحرانها مصون خواهد داشت.
رویارویی با دولت های انقلابی پیچیده است. استراتژیهای تندرو مخالفان رژیم در غرب اغلب انسجام را تقویت میکنند و برای حکومتهای خودکامه قربانی فراهم میکنند. در واقع، دههها تحریم علیه کوبا مسلماً به تحکیم و مشروعیت بخشیدن به رژیمی که در سال 1959 توسط فیدل کاسترو تأسیس شد، کمک کرده است. علاوه بر این، رویارویی آشکار با کشوری به قدرت اقتصادی و سیاسی مانند چین غیرقابل دفاع است.
چالش بزرگ غرب
با این حال غرب با یک چالش مواجه است. در روسیه، تحریمهای بیسابقه تاکنون نتوانسته رژیم پوتین را بیثبات کند، اما او را در سطح بینالمللی منزوی کرده، رشد روسیه را کاهش داده و احتمالاً ظرفیت این کشور برای جنگ در اوکراین را کاهش داده است.
اقدامات پوتین در اوکراین به وضوح نشاندهنده خطرات ناشی از شکست در رویارویی با قدرتهایی است که هنجارهای لیبرال بین المللی را به چالش میکشند. تمایل به اجتناب از درگیری، آلمان و دیگر قدرتهای غربی را بر آن داشت تا با منافع ژئوپلیتیکی روسیه کنار بیایند و تعامل را حتی پس از حمله روسیه به کریمه و ضمیمه غیرقانونی آن در سال 2014 دنبال کنند. این امر پوتین را تشویق کرد تا در سال 2022 به بقیه مناطق اوکراین حمله کند. امروز، به جز تعداد کمی از کشورهای اروپایی، نیاز به به چالش کشیدن روسیه را تشخیص میدهند.
خودکامگان انقلابی و جانشینان آنها یکی از حل نشدنیترین چالش های امروزی را برای نظم بین المللی ارائه می کنند. تصمیم پوتین برای حمله به اوکراین با وجود روابط نزدیک روسیه با اروپا نشان میدهد که پیوند اقتصادی و منافع مشترک مادی برای حفظ نظم جهانی لیبرال کافی نیست. دموکراسیها باید در عوض متحد شوند و از ارزشهای دموکراتیک دفاع کنند - حمایت نظامی از دموکراسیهای مورد حمله، و همچنین کمکهای دیپلماتیک و مادی برای مخالفان دیکتاتوری. اگرچه این تلاشها در کوتاهمدت دیکتاتوریهای انقلابی را سرنگون نمیکنند، اما مقاومت فعالتر و هماهنگتر در برابر استبداد، غرب را برای مهار و شاید حتی شکست در درازمدت بهتر تجهیز میکند.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
شوهران قاتل قصاص نمیشوند؟/ واکاوی حقوقی مجازات همسرکشی در ایران
-
نقشه راه ضدایرانی در شورای حکام/ چرا مذاکرات گروسی در تهران بیثمر شد؟
-
جزئیات تازه از ماجرای واریز یارانه آبان/ سازمان هدفمندی یارانهها: یارانه هیچکس حذف نشده است
-
جنگ اوکراین به نقطه جوش رسید/ کییف پیام هشدار گرفت؛ حملات هوایی گسترده روسیه در راه است
-
ابطال مصوبه دولت در خصوص حقوق بازنشستگان
-
انتقاد تند پزشکیان از غرب: شما مرد هستید که با بمب زنان و کودکان را کشتار میکنید!
-
تصویب قطعنامه حقوق بشری علیه ایران
-
استقبال مولوی عبدالحمید از مسعود پزشکیان+ فیلم
-
بازار مسکن ایران در دور دوم ترامپ چطور رفتار خواهد کرد؟