به گزرارش اکوایران، «مارسل دانسی» استاد نشانه‌شناسی و انسان‌شناسی زبانی در دانشگاه تورنتو است. او نویسنده کتاب «سیاست، دروغ و نظریه‌های توطئه از دیدگاه زبان‌شناسی شناختی» است. در ادامه یادداشت او در پولیتیکو با عنوان «آنچه دونالد ترامپ، ولادیمیر پوتین و ویکتور اوربان درباره مغز شما می‌دانند» را از اکوایران می‌خوانید:

چرا دروغ‌ها باور می‌شوند؟

چرا مردم دروغ‌های برخی از سیاستمداران را حتی زمانی که دروغ بودن آنها ثابت شده است، باور می‌کنند؟ چرا بسیاری از همان افراد به تئوری‌های توطئه باور دارند؟

دروغگویی و تفکر توطئه‌گرایانه ممکن است به نظر دو مشکل متفاوت باشند، اما مشخص شده است که به هم مرتبط هستند. من لفاظی‌های سیاسی را مطالعه می‌کنم و سعی کرده‌ام بفهمم که سیاستمداران پوپولیست چگونه از زبان برای ایجاد پیروان متعصب، تقسیم ملت‌ها، ایجاد جنگ فرهنگی و القای نفرت استفاده می‌کنند. این الگو به دوران باستان باز می‌گردد و امروزه در رهبرانی از جمله دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا، ویکتور اوربان در مجارستان و ولادیمیر پوتین در روسیه دیده می‌شود. این رهبران می‌توانند با استفاده از کلمات و سخنرانی‌ها مردم را وارد یک طوفان احساسی کنند تا جایی که به ساختمان کنگره یا یک کشور همسایه حمله کنند.

چیزی که این نوع گفتار را نگران کننده می‌کند این است که فقط احساساتی مانند پرخاشگری نیستند که می‌توانند دستکاری شوند. سیاستمداران همچنین می‌توانند از لفاظی‌هایشان برای تأثیرگذاری بر افکار و باورهای عمومی و انتشار دروغ‌ها و تئوری‌های توطئه استفاده کنند. این دروغ‌ها و تئوری‌های توطئه سرسختانه در برابر حقایق متضاد مقاومت می‌کنند و می‌توانند باعث ایجاد چند دستگی‌هایی شوند که جوامع را بی‌ثبات می‌کند.

من در تحقیقاتم سخنرانی‌های واقعی سیاستمداران گذشته و حال، از جمله سخنان ترامپ، اوربان و پوتین را با استفاده از زبان شناسی شناختی تحلیل می‌کنم – شاخه‌ای از زبان شناسی که رابطه بین زبان و ذهن را بررسی می‌کند. چیزی که دریافته‌ام این است که یک چیز مشترک در سخنرانی‌های دیکتاتورها و مستبدان در طول تاریخ وجود دارد: همه آن‌ها از «استعاره‌های انسان‌زدایانه» - استعاره‌هایی که دیگران را به عنوان آفات، حیوانات مرگبار، خزندگان، انگل‌ها، بیماری‌ها، کثیفی‌ها، زامبی‌ها یا شیاطین معرفی می‌کنند- برای القا و تقویت نفرت از دیگران استفاده می‌کنند.

این یک واقعیت مستند شده است که رژیم نازی برای تشبیه افراد خارجی و اقلیت‌ها به حیوانات، از کلماتی مانند «خزنده» و «انگل» استفاده می‌کرد. حکمرانان در طول تاریخ از گروه‌های اجتماعی هدف به عنوان «موش»، «آفت» یا «طاعون» یاد کرده‌اند. و این روشی موثر است، صرف نظر از این که افرادی که این زبان را می‌شنوند مستعد نتیجه‌گیری افراطی هستند یا نه. هنگامی که فردی این استعاره‌ها را می‌پذیرد، مغز او در واقع به گونه‌ای تغییر می‌کند که احتمال بیشتری دارد دروغ‌های بزرگتر، حتی تئوری‌های توطئه را باور کند.

این استعاره‌ها بخشی از یک فرآیند شناختی هستند که برخی افراد را در این نوع تفکر گرفتار می‌کند در حالی که برخی دیگر تحت تأثیر قرار نمی‌گیرند. و نحوه عملکرد آن‌ها این‌گونه است:

اولین گام برای دستکاری افکار عمومی، یا در واقع شرطی کردن آن‌ها، این است که شنوندگان باید در وضعیت عاطفی خاصی باشند.

برای هک کردن اذهان عمومی، مردم باید احساس ترس یا عدم اطمینان داشته باشند. این می‌تواند ناشی از بی‌ثباتی اقتصادی یا تعصبات فرهنگی موجود از قبل باشد، اما اساس احساسی این پروسه ترس است. مغز به گونه‌ای طراحی شده است که به صورت‌های مختلفی به ترس پاسخ دهد، با مکانیسم‌های دفاعی داخلی خود که با توجه به الگوی پاسخ، مواد شیمیایی مانند کورتیزول و آدرنالین را آزاد می‌کنند. این پاسخ‌های شیمیایی، که با عبور از مغز منطقی ما به واکنش‌های «جنگ یا گریز» منجر می‌شوند، از طریق اشکالی از زبان که ترس را القا می‌کنند نیز فعال می‌شوند؛ یا به طور مستقیم (مثل یک تهدید زبانی) یا، موذیانه‌تر، به واسطه حقایق در هم پیچیده‌ای که از طریق دروغ و اظهارات فریبنده، ترس را تسکین می‌دهند.

در این حالت، استعاره‌های انسان‌زدایانه بسیار مؤثر هستند. تحقیقات من نشان می‌دهد که این نوع گفتار مدارهایی را در مغز «روشن» می‌کند که تصاویر و ایده‌های مهم و برجسته را به هم وصل می‌کنند. در واقع، استعاره‌ها مراکز استدلال شناختی را دور می‌زنند تا پیوندهایی ایجاد کنند که ممکن است مبنایی در واقعیت نداشته باشند. و هنگامی که این اتفاق می‌افتد، احتمال کمتری وجود دارد که فرد متوجه دروغ شود، زیرا «حس می‌کند» که درست است.

image (9)

این الگو هر چه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد موثرتر می‌شود. بر اساس مطالعات انجام شده، هرچه این مدارها بیشتر فعال شوند، سیم کشی آنها محکم‌تر می شود تا جایی که خاموش کردن آنها تقریبا غیرممکن می‌شود. این به این معنا است که این استفاده‌های مکرر از استعاره‌های انسان‌زدایانه برای مغزهایی که از قبل مایل به شنیدن آن‌ها هستند، فوق‌العاده قدرتمند است، زیرا افکار آن‌ها را هدایت می‌کند، به گونه‌ای که روی چیزهای خاصی تمرکز کنند و چیزهای دیگر را نادیده بگیرند.

همین امر در مورد تئوری‌های توطئه نیز صادق است. تحقیقات عصب‌شناسی نشان می‌دهد افرادی که به این تئوری‌ها اعتقاد دارند مسیرهای عصبی غیر منعطف‌تری پیدا می‌کنند، به این معنی که پس از ایجاد این الگوی تفکر، بازنگری در موقعیت‌ها برایشان دشوار است.

این همچنین به این معنی است که اگر کسی در حال حاضر بیشتر مستعد باور کردن دروغ در قالب استعاره‌های انسان‌زدایانه باشد و همین شخص با یک دروغ بزرگ یا یک تئوری توطئه مواجه شود که در آن مسیر عصبی پر استفاده قرار گیرد، احتمال بیشتری وجود دارد که آن را باور کند و تحت تاثیر آن قرار گیرد.

اینگونه است که گفتاری که ممکن است اغراق‌های بی‌خطر به نظر برسد، به معنای واقعی کلمه طرز فکر مردم را تغییر می‌دهد. و زمانی که آنها متفاوت فکر کنند، می‌توانند به گونه‌ای عمل کنند که ممکن است قبلاً نکرده باشند.

با ظهور جنبش‌های سیاسی پوپولیستی و راست افراطی در دهه 2010، استفاده از استعاره‌های غیرانسانی برای ایجاد نفرت از خارجی‌ها یا افرادی که به نوعی متفاوت هستند در سراسر جهان گسترش یافته است.

در سال 2016، اوربان طی یک کمپین عمومی سازماندهی شده دولتی علیه پناهندگان و مهاجران در مجارستان، آنها را به عنوان یک «سم» توصیف کرد. در آگوست 2017، زمانی که برتری‌طلبان سفیدپوست، برای شرکت در راهپیمایی «جناح راست را متحد کنید» دسته دسته وارد شهر شارلوتزویل ویرجینیا شدند، از استعاره‌های حیوانی و مربوط به کثیفی استفاده می‌کردند و ادعا می‌کردند علیه «طبقه انگلی ضد سفید‌پوستان» و «کثافت‌های ضد سفید و ضدآمریکایی» می‌جنگند.

برچسب زدن پوتین به رهبری اوکراین به عنوان «نازی» نیز در این دسته قرار می‌گیرد، توهینی بزرگ به زلنسکی یهودی که پوتین او را «ننگ مردم یهود» خوانده است. به طور قابل توجهی، او از این موضوع در کنار زبان انسان‌زدایانه برای توجیه تهاجم خود به اوکراین استفاده می‌کند، آن را عملیات «نازی‌زدایی» می‌خواند و ادعا می‌کند که این مأموریتی برای «پاک کردن کثافت نازی‌» از اوکراین است. استفاده از استعاره «کثافت» و «آلودگی»، همراه با اصطلاحاتی با بار تاریخی، یک ابزار زبانی متقاعدکننده است.

از این استعاره‌های انسان‌زدایانه همواره برای تحریک مسیرهای عصبی افرادی که ترسیده یا مضطرب هستند و آماده و منتظر باور کردن هستند، استفاده شده است. این به توضیح اینکه چرا بسیاری از حامیان ترامپ پیش از انتخابات ریاست جمهوری 2020، تحت تأثیر فریب توطئه «کیو انان» قرار گرفتند کمک می‌کند. «دروغ بزرگ» ترامپ به این ادعای دروغ اشاره دارد که انتخابات از پیش تعیین‌شده بود و از طریق تقلب گسترده، از او «دزدیده شده» است - حتی پس از آن که این ادعا بارها رد شد.

به طور قابل توجهی، ترامپ نیز با همان الگوی تئوری‌های توطئه و اخبار جعلی در رسانه‌های اجتماعی راست افراطی، مانند «کیو انان»، از دروغ بزرگ خود پشتیبانی کرد که در نهایت حامیان او را به حمله به ساختمان کنگره ایالات متحده در 6 ژانویه 2021 ترغیب کرد. این استفاده مداوم از تئوری‌های توطئه و استعاره‌هایی با مرکزیت گروهی از شیطان پرستان آدمخوار که از کودکان سوء استفاده می‌کنند و علیه ترامپ توطئه می‌کنند، به راحتی در مسیرهای عصبی ریشه‌دار کسانی قرار می‌گیرند که از قبل مایل به باور هستند.

نکته حیرت انگیز در مورد همه این‌ها این است که برخی افراد بیشتر از دیگران در معرض این نوع دستکاری لفاظانه هستند. این به تفکر انتقادی و نوع آموزش مغز برمی‌گردد. اگر کسی بخواهد یا نیاز داشته باشد که باور کند، زبان مغز را دستکاری می‌کند و مسیرهای عصبی ساخته می‌شوند. اگر ما نترسیده باشیم یا آماده باور نباشیم، مغز ما مکانیسم‌هایی دارد که ما را از فریب آگاه می‌کند. به زبان ساده - اگر دائماً از دروغ‌ها انتقاد کنیم، مغزمان برای متوجه شدن آنها بهتر آموزش می‌بیند.

متأسفانه، تحقیقات در مورد سیم کشی مغز همچنین نشان می‌دهد که هنگامی که افراد شروع به باور کردن دروغ‌ها می‌کنند، بعید است که نظر خود را تغییر دهند، حتی زمانی که با شواهدی مخالف عقایدشان مواجه می‌شوند. این نوعی شستشوی مغزی است. هنگامی که مغز یک مسیر محکم را برای باور فریبکاری ایجاد کرد، بیرون آمدن از آن مسیر حتی سخت‌تر می‌شود و این‌گونه است که متعصبان متولد می‌شوند. این افراد، در عوض به دنبال اطلاعاتی می‌گردند که باورهایشان را تأیید کند، از هر چیزی که با آنها در تضاد باشد اجتناب می‌کنند، یا حتی اطلاعات متضاد را بازی می‌دهند تا آن را با باورهایشان مطابقت دهند.

افرادی که اعتقادات قوی به هر چیزی دارند، با توجه به اینکه یک دروغ چقدر می‌تواند در ذهن تثبیت ‌شود، برای تغییر عقیده‌شان مشکل خواهند داشت. در واقع، دانشمندان و محققانی هستند که برای یافتن بهترین ابزارها و ترفندها برای مبارزه با دروغ، با ترکیبی از تمرین مغز و آگاهی زبانی، تلاش می‌کنند.

با این حال همه امیدها از دست نرفته است. تاریخ نشان داده است که رویدادهای مخرب - مانند سرنگونی یک رژیم یا شکست در یک جنگ - می‌توانند پرسپکتیو جدیدی ایجاد کنند و به مغز امکان تنظیم مجدد بدهند. بنابراین حداقل تغییر این الگوها ممکن است. هنگامی که به دور از شلوغی ترس و فریب، ذهن انتقادی افراد درگیر شود، دروغ می‌تواند آشکار شود. این نتیجه اخلاقی نشاط‌آوری است که می‌توان از تاریخ به دست آورد - همه دروغگویان بزرگ، از دیکتاتورها گرفته تا مستبدان، در نهایت از حقیقت شکست خوردند، حقیقتی که همیشه در نهایت پیروز می‌شود.

اما خبر بد این است که شما به چنین رویدادهای مخربی نیاز دارید. بدون این وقایع دلخراش که مردم را با واقعیت روبرو می‌کنند، بعید است که افراد با اعتقادات قوی هرگز نظر خود را تغییر دهند - چیزی که به نفع دیکتاتور است و جامعه آنها را به خطر می‌اندازد.