به گزارش اکوایران، به نظر می‌رسد پکن روزگار ناخوشایندی را در حال سپری کردن است. در شرایطی که با پایان همه‌گیری کووید-19 در این کشور انتظار می‌رفت که رشد اقتصادی در این کشور به مدار سابق بازگردد، با این همه علی‌رغم گذشت ماه‌ها، پیش‌بینی‌ها دلالت بر وضعیت بغرنج‌تری برای این کشور دارد. با وجود تبلیغات گسترده حزب کمونیست چین مبنی بر موفقیت‌های بزرگ‌تری در مهار همه‌گیری در مقایسه با کشورهای دموکراتیک، پکن نه تنها برای مدت طولانی‌تری با همه‌گیری دسته‌وپنجه‌ نرم کرد، بلکه امروزه بسیاری از تحلیل‌گران بحران اقتصادی کنونی این کشور را در رابطه مستقیم با حکمرانی خودکامه رئیس‌جمهور شی تلقی‌ می‌کنند.

به همین بهانه، ادوارد لوتواک، استراتژیست و مورخ که به خاطر آثارش در زمینه استراتژی کلان، ژئواکونومیک، تاریخ نظامی و روابط بین الملل شهره است، با انتشار یادداشتی با عنوان «آیا شی جین‌پینگ چین را ورشکست کرده؟» این موضوع را مورد بررسی حود قرار داده است. اکوایران این یادداشت را در دو بخش ترجمه کرده که در ادامه بخش اول آن ارئه می‌شود:

وقتی در یک رژیم دیکتاتوری بحرانی مانند از کار افتادن ناگهانی مدل اقتصادی چین پیش می‌آید، سخت می‌شود گفت که بحران مربوط به فلان یا بهمان موضوع نیست و دربارۀ خود رژیم است. تجربۀ خودم در این باره بسیار دلسرد کننده است. در سال 1984، بخش بزرگی از کتابم، کلان استراتژی شوروی، دربارۀ ملیت‌هایی بود که ادعا داشتم به سوی استقلال حرکت می‌کردند -نه فقط کشورهای معروف بالتیک، ارمنی‌ها و گرجی‌ها، بلکه ملیت‌هایی که در قلمروهایی بسیار بزرگ‌تر حضور داشتند و کمتر شناخته شده بودند، قزاق‌ها، ازبک‌ها، قرقیزها، تاجیک‌ها و ترکمن‌ها (به‌سادگی اعتراف می‌کنم که هرگز به ذهنم خطور نکرد که ممکن است اوکراینی‌ها هم به آنان بپیوندند).

واکنش تمامی شوروی‌پژوهان غربی تثبیت شده، این بود که به‌طرز احمقانه‌ای دسته‌بندی‌های فولکریک را با ملت‌های زندۀ واقعی قاطی کرده است -آنان صرفاً مردم «شوروی» هستند که گهگاه کلاه‌های عجیب سر می‌کردند و اینکه شاید هرگز بخواهند مستقل باشند خیال خالص و محض بود. این ماجرا مربوط به فقط هفت سال پیش از سقوط نهایی و رسمی شوروی بود.

بدیهی است که وقتی رژیم‌ها باید سقوط کنند، ملت‌ها دوام می‌آورند اما هیچ کدام قیاس‌های سادۀ شوروی دربارۀ چین جواب نمی‌دهد. بله، پکن 55 جمعیت اقلیت را به‌رسمیت می‌شناسد اما آنها فقط 9 درصد یا همین حدود از مجموع جمعی این کشورند و بعضی از ملیت‌ها واقعاً فقط فولکلورند، برخلاف اویغورها، قزاق‌ها و تبتی‌هایی که چینی‌ها باید فعالانه سرکوبشان کنند.

از لحاظ اقتصادی، پس از دو دهه رکود تضعیف کننده‌ای که در سال 1980 حتی برای بازدیدکنندگان عادی شوروی هم واضح شده بود و در چهرۀ اکثر مردم حالت ناامیدی «شوروی» هویدا بود، روحیۀ حزب کمونیست شوروی شکست. حزب کمونیست چین اما از وضعیتی آشکارا دچار سوتغذیه و کثیف ظهور کرد -وقتی در سال 1976 در آنجا زندگی می‌کردم، فضولات انسانی را با گاری در میان شهر می‌بردند -با رشدی کم‌توان از اوایل دهۀ 80 که در دهۀ 90 جان گرفت و تا همین سال‌های اخیر چین را به‌شکل باشکوهی ثروتمند کرد.

حتی اخبار اقتصادی بد امروز چین، برخلاف مورد شوروی که اگرچه برای کشاورزانش بیش از ایالات متحده تراکتور ساخته بود اما هر چند سالی یک بار باید گندم وارد می‌کرد، هیچ بیماری وخیمِ ضرورتاً نابود کنندۀ رژیمی را افشا نمی‌کنند. در واقع تنها بیماری واقعاً ثروت‌سوز چین همان چیزی است که تمامی توریست‌ها و حتی بعضی کارشناسان شدیداً ستایشش کرده‌اند: تکثیر زیرساختی تأثیرگذار، معمولاً خوش‌طرح و خوش‌ساخت، از قطارهای تندرو که حتی به لائوس هم می‌رسد و حدود 550 شهر در 33 استان را به هم وصل می‌کند تا بزرگ‌راه‌هایی که تمامی بخش‌های چین را به هم وصل می‌کنند و گاه به کوهستان و بیابان هم می‌رسند، تا 250 فرودگاه (در سال 1976 فقط هشت فرودگاه باند کافی برای جت تریدنت کوچک ما داشت)، تا بندرهای بزرگی که فقط در سال 2021، 95 میلیون تن لوبیای سویا وارد کرد، در حالی که بندر لندن کلاً 50 میلیون تن کالا را مدیریت کرد.

چگونه زیرساخت‌های شگفت‌انگیز ثروت را نابود می‌کنند؟ یک نمونه کافی است. در سال 2018، در سفری در راستای مرز کرۀ شمالی، با پل معلق شش باندی زیبا و بزرگی روی رودخانۀ یالو مواجه شدم. آن پل را برای اتصال شهر چینی داندونگ به کرۀ شمالی ساخته بودند تا در خدمت رشد وارداتی باشد که با وعدۀ گشایش اقتصاد کرۀ شمالی شی انتظار داشت اتفاق بیفتد. طبیعتاً این مسئله نیازمند یک ادارۀ گمرک بود، انباری بسیار بزرگ با ظاهری بسیار ساده و بیش از 10 بلوک از ادارات تجاری. با این همه هنگام دیدارم از آنجا، این پل به یک مزرعۀ سیب‌زمینی در کرۀ شمالی می‌رسید، ترافیک دقیقاً صفر بود و همین مسئله دربارۀ مجتمع و انبارهایی صدق می‌کرد که پول بعضی‌شان را تجار مرزی خصوصی داده بودند که وقتی آنها را در داندونگ آنها دیدم ورشکسته بودند (علناً به شی فحش می‌دادند که به تحریم شورای امنیت تحت حمایت ایالات متحده پیوسته بود).

پس‌اندازهایی که می‌توانست چینی‌های بسیاری را ثروتمند کند، از جمله 180 میلیون نفری را که «بسیار فقیر» حساب می‌شدند و همینطور 300 میلیون نفری را که هنوز در دام فقرند، روی مجتمعی بر رود یالو هدر رفت، همراه با هدر رفت بسیار بیشتری در زمینۀ زیرساخت در سرتاسر چین. این فهرست با دست کم 100 فرودگاه بسیار کم استفاده و تعداد زیادی از بزرگراه‌های عمدتاً خالی از ترافیک حتی در چین شلوغ آغاز می‌شود، از جمله بزرگراه جی-214 چند باندی که از شهر توریستی دالی در یان‌آن تا تبت می‌رود.

مسئلۀ فوری این نیست که اگر این سرمایه صرف کاهش فقر می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد، بلکه بحث چگونگی یافتن این پول است. بخشی از آن طی مالیات جمع‌آوری شده است اما بخش بسیار بیشتری از آن با افزودن حجم عظیمی به کوه بدهی‌هایی به دست آمده است که حالا سرمایه‌گذاری شرکت‌های ساخت‌وساز خصوصی‌ای را که در سرتاسر چین آسمان‌خراش و مجتمع‌های آپارتمانی غول‌آسا می‌ساختند و همینطور سرمایه‌گذاری‌های مشترک شهری و استانی نیمه‌خصوصی سازندۀ کارخانه‌ها و پروژه‌های زیرساختی را فلج کرده است. منشأ این پول دوم وام‌های شعب محلی بانک‌های حکومتی بود که مدیرانشان نمی‌توانستند به رؤسای محلی حزبی نه بگویند چون آن رؤسا می‌توانستند یا آنان را به شام‌های مجلل دعوت کنند و یا طی تحقیقات فساد زندانی‌شان کنند. در پکن، مدیران ارشد مستقر در بانک چین -که الگویشان نه مائو، نه لنین و نه حتی شی جین‌پینگ بلکه همتایانشان در بانک انگلستان و فدرال رزرو است که با بسیاری‌شان در ایالات متحده و انگلستان درس خوانده‌اند- کوشیدند به جریان وام‌های بانکی به شرکت‌های سرمایه‌گذاری مشترک بیش از حد بلندپروازانۀ مزمن سر و سامان دهند. اما قدرتی برای کنار زدن رؤسای حزبی نداشتند.

پن گونگ‌شنگ، رئیس فعلی بانک، قطعاً مستقل‌ترین مسئول باقی مانده در چین شدیداً خودکامۀ شی است، درست مانند رئیس بانک مرکزی روسیه، الویرا نابیولینا، که مستقل‌ترین مسئول مسکو است. اما پن می‌داند که نمی‌تواند پروژه‌های زیرساختی را متوقف کند که هر روز به کوه بدهی‌های چین می‌افزایند، مگر اینکه بلافاصله بحران بدهی را با بحران بی‌کاری گسترده جایگزین کند -همانقدری که نابیولینا می‌تواند جنگ اوکراین را تمام کند که برای او، کشته‌ها و مصدومانش تهدید بسیار کوچک‌تری از وحشت نهایی تورم برآمده از هزینۀ جنگ است (که در روسیه به‌سرعت می‌تواند 44 میلیون زندانی را از گرسنگی به کشتن دهد.)