به گزارش اکوایران، در سال‌های اخیر زوال ایالات متحده و نظم جهانی به رهبری این کشور دیدگاهی است که از سوی بسیاری از تحلیل‌گران و برخی از دولت‌ها ترویج می‌شود. با این همه صاحب‌نظرانی هستند که استدلال می‌کنند چنین مسئله‌ای دست کم با واقعیت‌های کنونی فاصله دارد. فرید زکریا، تحلیل‌گر برجسته مسائل بین‌الملل با انتشار یادداشت مفصلی در مجله فارن‌افرز با عنوان ابرقدرت به خود شکاک این موضوع را مورد بررسی خود قرار داده است. اکوایران این یادداشت را در سه بخش ترجمه کرده که پیش از این بخش اول آن با عنوان «کشوری رو به زوال؛ آیا آمریکا در حال فروپاشی است؟» و بخش دوم آن با عنوان «در میانه دو دنیا؛ چگونه پوتین و حماس از نظم جدیدی خبر می‌دهند؟» منتشر شده و در ادامه بخش سوم و پایانی آن ارائه می‌شود:

مهم‌ترین چالش‌ها و نشانگان پویایی قدرت در حال تغییر

مهم‌ترین چالش برای نظم بین‌المللی کنونی در آسیا و ظهور قدرت چین است. اگر چین عزم ایالات متحده و متحدانش را با تلاش برای الحاق اجباری تایوان به سرزمین اصلی آزمایش کند، می‌تواند بحران دیگری ایجاد کند -بسیار بزرگ‌تر از دو مورد دیگر. تاکنون، تردید شی جین پینگ، رهبر چین در مورد استفاده از نیروی نظامی، یادآور این نکته بوده که کشورش، برخلاف روسیه، ایران و حماس، از ادغام شدید با جهان و اقتصاد آن سود زیادی به دست آورده است. اما اینکه آیا این محدودیت پابرجا خواهد ماند یا خیر، یک سوال با پاسخ باز است. و افزایش احتمال تهاجم به تایوان امروز در مقایسه با مثلاً 20 سال پیش، نشانه دیگری از تضعیف نظام تک‌قطبی و ظهور دنیای پساآمریکاست.

نشانه دیگری از کاهش اهرم ایالات متحده در این نظم نوظهور این است که تضمین‌های امنیتی غیررسمی ممکن است جای خود را به ضمانت‌های رسمی‌تر بدهد. برای چندین دهه، عربستان سعودی زیر چتر امنیتی آمریکا زندگی کرده است، اما این یک نوع توافق آقامنشانه بود. واشنگتن هیچ تعهد یا تضمینی به ریاض نداد. اگر پادشاهی سعودی تهدید می‌شد، باید امیدوار بود که رئیس جمهور وقت ایالات متحده به نجات آن بیاید. در واقع، در سال 1990، زمانی که عراق پس از حمله به کویت، عربستان سعودی را تهدید کرد، جورج بوش با نیروی نظامی به کمک آمد -اما هیچ معاهده یا توافقی او را ملزم به انجام این کار تکرده بود. امروز، عربستان سعودی احساس بسیار قوی‌تر بودن می‌کند و دیگر قدرت جهانی، چین، که اکنون بزرگ‌ترین مشتری‌اش است، فعالانه مورد توجه قرار گرفته است. این پادشاهی با زمامداری ولیعهدش محمد بن سلمان، مطالبه‌گرتر شده و از واشنگتن ضمانت امنیتی رسمی مانند آن‌چه برای متحدان ناتو و فن‌آوری ساخت صنعت هسته‌ای می‌خواهد. هنوز مشخص نیست که آیا ایالات متحده این درخواست‌ها را برآورده می‌کند یا خیر -این مسئله با عادی‌سازی روابط بین عربستان سعودی و اسرائیل گره خورده است- اما خود این واقعیت که خواسته‌های سعودی جدی گرفته می‌شود نشانه‌ای از پویایی قدرت در حال تغییر است.

طغیان مسکو علیه نظم موجود 

نظم بین‌المللی‌ای که ایالات متحده ایجاد و حفظ کرد، در بسیاری از جبهه‌ها به چالش کشیده شده است. اما این کشور هم‌چنان قدرتمندترین بازیگر ترتیبات کنونی است. سهم این کشور از تولید ناخالص جهانی تقریباً همان چیزی است که در سال 1980 یا 1990 بود. شاید مهم‌تر از آن، متحدان بیش‌تری پیدا کرده است. در پایان دهه 1950، ائتلاف «جهان آزاد» که در جنگ سرد جنگید و پیروز شد، متشکل از اعضای ناتو - ایالات متحده، کانادا، 11 کشور اروپای غربی، یونان و ترکیه - به اضافه استرالیا، نیوزلند، ژاپن و کره جنوبی بود. امروز، ائتلافی که از ارتش اوکراین حمایت می‌کند یا تحریم‌های علیه روسیه را اعمال می‌کند، تقریباً همه کشورهای اروپایی و همچنین تعداد کمی از کشورهای دیگر را شامل می‌شود. به طور کلی، «وست پلاس» حدود 60 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان و 65 درصد از هزینه‌های نظامی جهانی را شامل می‌شود.

چالش مبارزه با توسعه‌طلبی روسیه واقعی و مهیب است. قبل از جنگ، اقتصاد روسیه حدود ده برابر اقتصاد اوکراین بود. جمعیت آن تقریبا چهار برابر بیش‌تر است. مجتمع نظامی-صنعتی آن عظیم است. اما غرب نمی‌تواند اجازه دهد که حمله‌اش موفق شود. یکی از ویژگی‌های اصلی نظم بین‌المللی لیبرال که پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد، این بود که مرزهای تغییر یافته توسط نیروی نظامی بی‌رحمانه توسط جامعه بین‌المللی به رسمیت شناخته نمی‌شوند. از سال 1945 -برخلاف پیش از آن، زمانی که مرزها در سراسر جهان به طور معمول به واسطه جنگ و فتح دست به دست می‌شدند- تجاوزات موفق بسیار کمی از این نوع وجود داشته است. موفقیت روسیه در فتح عریان خود، سابقه‌ای را که به سختی به دست آمده بود، از بین می‌برد.

جایگاه متفاومت چین؛ عقب‌نشینی گرگ جنگ‌جو

چالش چین متفاوت است. صرف نظر از مسیر اقتصادی دقیق آن در سال‌های آینده، چین یک ابرقدرت است. اقتصاد این کشور در حال حاضر نزدیک به 20 درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل می‌دهد. این کشور از نظر هزینه‌های نظامی پس از ایالات متحده در رتبه دوم قرار دارد. اگرچه این کشور تقریباً به اندازه ایالات متحده در صحنه جهانی نفوذ ندارد، توانایی آن برای تأثیرگذاری بر کشورهای سراسر جهان، به لطف مجموعه گسترده وام‌ها، کمک‌های مالی و غیرمالی ارائه کرده، افزایش یافته است. اما چین مانند روسیه کشوری خرابکار نیست. این کشور در داخل نظام بین‌المللی قرار دارد و به دلیل آن ثروتمند و قدرتمند شده و واژگونی آن سیستم برایش بسیار ناخوشایندتر است.

 چین به طور گسترده‌تر به دنبال راهی برای گسترش قدرت خود است. بدین ترتیب، اگر به این باور برسد که برای انجام این کار راهی جز بازی بر هم زدن ندارد، این کار را انجام خواهد داد. ایالات متحده باید با تلاش‌های مشروع چین برای تقویت نفوذ خود در راستای افزایش نفوذ اقتصادی خود و در عین حال جلوگیری از اقدامات غیرقانونی، موافقت کند. طی چند سال گذشته، پکن شاهد بوده که چگونه سیاست خارجی بیش از حد تهاجمی‌اش نتیجه معکوس داشته است. اکنون از «دیپلماسی گرگ جنگجو»ی خود عقب‌نشینی کرده و برخی از لفاظی‌های قبلی شی در مورد «عصر جدید» سلطه چین، جای خود را به شناخت نقاط قوت آمریکا و مشکلات چین داده است. دست‌کم به دلایل تاکتیکی، به نظر می‌رسد شی جین‌پینگ در جستجوی روشی برای تعامل با آمریکا است. در سپتامبر 2023، او به یک گروه بازدیدکننده از سناتورهای آمریکایی گفت: «ما 1000 دلیل برای بهبود روابط چین و ایالات متحده داریم. اختلافات دلیلی برای خراب کردن آن‌ها نیست».

صرف‌نظر از نیات چین، ایالات متحده از مزایای ساختاری قابل توجهی برخوردار است. این کشور از موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیکی منحصر به فردی برخوردار است. دو اقیانوس وسیع و دو همسایه دوست آن را احاطه کرده‌اند. از سوی دیگر، چین در قاره‌ای شلوغ و تخاصمات در حال افزایش قرار گرفته است. هر بار که تکانی به خود می‌دهد، همسایگان قدرتمندش از هند گرفته تا ژاپن و ویتنام آن را از خود طرد می‌کند. چندین کشور در منطقه -استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی- متحدان واقعی ایالات متحده و میزبان نیروهایش هستند. این پویایی‌ها چین را سرگردان می‌کند.

اتحادهای واشنگتن در آسیا و جاهای دیگر به عنوان سنگری در برابر دشمنانش عمل می‌کنند. برای تحقق این واقعیت، ایالات متحده احتمالا تقویت اتحادهای خود را محور اصلی سیاست خارجی خود قرار دهد. در واقع، این در مرکز رویکرد بایدن به سیاست خارجی بوده است. او روابطی را که در زمان دولت ترامپ از هم پاشیده بود، ترمیم و تقویت کرد. او قدرت چین را کنترل و اتحادهای خود را در آسیا تقویت و هم‌زمان برای ایجاد رابطه کاری با پکن تلاش کرده است. او با سرعت و مهارتی به بحران اوکراین واکنش نشان داد که پوتین را غافلگیر کرده و اکنون با غربی مواجه است که خود را از انرژی روسیه جدا و مجازات‌کننده‌ترین تحریم‌ها را علیه یک قدرت بزرگ در تاریخ اعمال کرده است. هیچ یک از این گام‌ها نیاز به پیروزی اوکراین در میدان نبرد را برطرف نمی‌کند، اما زمینه‌ای را ایجاد می‌کند که در آن وست پلاس دارای اهرم قابل‌توجهی است و روسیه را با آینده‌ای تیره و تار درازمدت مواجه کرده است.

بزرگ‌ترین نقص در رویکرد ترامپ و بایدن

بزرگ‌ترین نقص در رویکرد ترامپ و بایدن به سیاست خارجی -و در اینجا این دو با هم هم‌گرا می شوند- از دیدگاه بدبینانه مشابه آن‌ها ناشی می‌شود. هر دو تصور می کنند که ایالات متحده قربانی بزرگ سیستم اقتصادی بین‌المللی است که خود ایجاد کرده است. هر دو فرض می‌کنند که کشور نمی‌تواند در دنیای بازارهای باز و تجارت آزاد رقابت کند. معقول است که محدودیت‌هایی برای دسترسی چین به صادرات با بالاترین فناوری ایالات متحده اعمال شود، اما واشنگتن بسیار فراتر رفته و تعرفه‌هایی را برای نزدیک‌ترین متحدان خود بر کالاها از چوب گرفته تا فولاد و ماشین لباسشویی وضع و الزاماتی را تحمیل کرده که دولت ایالات متحده برای «خرید آمریکایی» ترویج می‌کند. این مقررات حتی محدودکننده‌تر از تعرفه‌ها هستند. تعرفه‌ها قیمت تمام شده کالاهای وارداتی را افزایش می‌دهد. «خرید آمریکایی» از خرید کالاهای خارجی به هر قیمتی جلوگیری می‌کند. حتی سیاست‌های هوشمندانه‌ای مانند فشار به سمت انرژی سبز توسط حمایت‌گرایی فراگیر که دوستان و متحدان ایالات متحده را بیگانه می‌کند، تضعیف می‌شود.

تزویرگری ثروتمندترها و بازگشت به جهان قبل

نگوزی اوکونجو-ایویالا، مدیر کل سازمان تجارت جهانی، استدلال کرده که کشورهای ثروتمند اکنون دست به اعمال تزویر عالی می‌زنند. جهان غرب پس از گذراندن دهه‌ها ترغیب کشورهای در حال توسعه برای آزادسازی و مشارکت در اقتصاد جهانی باز و سرزنش کشورها برای حمایت‌گرایی، یارانه‌ها و سیاست‌های صنعتی، از انجام آنچه مدت‌هاست موعظه می‌کرده دست کشیده است. کشورهای ثروتمند که تحت چنین سیستمی به ثروت و قدرت رسیده‌اند، تصمیم گرفته‌اند از بالا نردبان را پرتاب کنند. به گفته او، آن‌ها «اکنون دیگر نمی‌خواهند در یک زمین بازی برابر رقابت کنند و در عوض ترجیح می‌دهند به یک سیستم مبتنی بر قدرت به جای یک سیستم مبتنی بر قوانین روی آورند».

مقامات ایالات متحده زمان و انرژی زیادی را صرف صحبت در مورد نیاز به حفظ سیستم بین‌المللی مبتنی بر قوانین می‌کنند. در قلب این سیستم، چارچوب تجارت آزاد قرار دارد که توسط توافقنامه برتون وودز 1944 و موافقتنامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت 1947 ایجاد شد. دولتمردانی که از جنگ جهانی دوم بیرون آمدند دیدند که ناسیونالیسم رقابتی و حمایت‌گرایی به کجا منجر شده و مصمم بودند از بازگشت جهان به آن مسیر جلوگیری کنند. و آن‌ها موفق شدند و دنیایی از صلح و رفاه را ایجاد کردند که به چهار گوشه زمین گسترش یافت. سیستم تجارت آزاد که آن‌ها طراحی کردند به کشورهای فقیر اجازه داد تا ثروتمند و قدرتمند شوند، و جذابیت جنگ و تلاش برای تسخیر قلمرو دیگران را کم‌تر می‌کرد.

این ماجرای برای نظم مبتنی بر قوانین حتی بیش‌تر از تجارت صدق می‌کند که شامل معاهدات، رویه‌ها و هنجارهای بین‌المللی است -‌چشم‌اندازی از جهانی که با قوانین جنگل مشخص نمی‌شود، بلکه با درجه‌ای از نظم و عدالت شکل می‌‌یابد. در این‌جا نیز، ایالات متحده در حرف بیشتر از عمل موفق بوده است. جنگ عراق نقض فاحش اصول سازمان ملل متحد در برابر تجاوزات بی‌دلیل بود. واشنگتن به طور گزینشی به کنوانسیون‌های بین‌المللی وفادار می‌ماند. این کشور چین را به دلیل نقض کنوانسیون حقوق دریاها در زمانی که پکن ادعای حاکمیت بر آب‌های شرق آسیا را دارد، مورد انتقاد قرار می‌دهد -هر چند خود واشنگتن هرگز آن معاهده را تصویب نکرده است. هنگامی که ترامپ به رغم تائید پایبندی تهران به مفاد توافق از توافق هسته‌ای با ایران که توسط همه قدرت‌های بزرگ دیگر امضا شده بود، خارج شد، امید به همکاری جهانی براب حل یک چالش کلیدی امنیتی را از بین برد. او سپس تحریم‌های ثانویه را حفظ کرد تا آن قدرت‌های بزرگ دیگر را ملزم به عدم تجارت با ایران کند، و از قدرت دلار سوء استفاده کرد تا تلاش‌های پکن، مسکو و حتی پایتخت‌های اروپایی را برای یافتن جایگزین‌هایی برای سیستم پرداخت دلار ناکام گذارد. یک‌جانبه‌گرایی آمریکا در دنیای تک‌قطبی تحمل می‌شد. اما امروز، این کشور حتی در میان نزدیک‌ترین متحدانش شاهد جستجوی راه‌هایی برای فرار، مقابله و به چالش کشیدن آن است.

مزیت بزرگ بر پکن

بسیاری از جذابیت‌های ایالات متحده این بوده که این کشور هرگز یک قدرت امپراتوری در مقیاس انگلستان یا فرانسه نبوده است. خودش مستعمره بود. از عرصه‌های اصلی سیاست قدرت جهانی فاصله دارد و دیر و با اکراه وارد دو جنگ جهانی قرن بیستم شد و به ندرت به دنبال کشورگشایی بوده است. اما شاید بیش از همه، پس از سال 1945، دیدگاهی از جهان را اظهار کرد که منافع دیگران را در نظر می‌گرفت. نظم جهانی که پیشنهاد، ایجاد و تضمین کرد برای ایالات متحده خوب بود اما برای بقیه جهان نیز خوب بود. به دنبال کمک به کشورهای دیگر بود تا به ثروت، اعتماد و عزت بیشتر برسند. این بزرگ‌ترین نقطه قوت ایالات متحده است. مردم سراسر جهان ممکن است خواهان وام‌ها و کمک‌هایی باشند که می‌توانند از چین دریافت کنند، اما این احساس را دارند که جهان‌بینی چین اساساً برای بزرگ کردن چین است. پکن اغلب در مورد «همکاری برد-برد» صحبت می‌کند. واشنگتن سابقه‌ای در انجام این کار دارد.

نابودی سیستم برای بقایش!

اگر ایالات متحده به دلیل ترس و بدبینی از این دیدگاه گسترده، باز و سخاوتمندانه از جهان چشم‌پوشی کند، بسیاری از مزایای طبیعی خود را از دست خواهد داد. برای مدت‌ها، این کشور اقدامات یک‌جانبه را که بر خلاف اصول اعلام شده‌اش است را به عنوان استثنائاتی که باید برای تقویت وضعیت خود و در نتیجه تقویت نظم به عنوان یک کل ایجاد کند، توجیه کرده است و برای به دست آوردن یک نتیجه سریع یک هنجار را می‌شکند.

اما شما نمی‌توانید سیستم مبتنی بر قوانین را برای حفظ آن نابود کنید. بقیه دنیا تماشا می‌کنند و یاد می‌گیرند. در حال حاضر، کشورها در یک مسابقه رقابتی هستند و یارانه‌ها، اولویت‌ها و موانع را برای محافظت از اقتصاد خود وضع می کنند. در حال حاضر کشورها قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشته و ریاکاری واشنگتن را توجیه کار خود می‌کنند. این الگو متأسفانه شامل عدم احترام رئیس‌جمهور قبلی این کشور به هنجارهای دموکراتیک است. حزب حاکم لهستان پس از شکست در انتخابات اخیر، تئوری‌های توطئه مانند ترامپ را مطرح کرد و ادعاهای ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور برزیل مبنی بر تقلب در انتخابات، حامیان او را به حمله‌ای شبیه به 6 ژانویه به پایتخت کشورش واداشت.

بزرگ‌ترین چالش نظم جهانی

نگران‌کننده‌ترین چالش نظم بین‌المللی مبتنی بر قوانین از سوی چین، روسیه یا ایران نیست. از سمت ایالات متحده است. اگر آمریکا که غرق در ترس اغراق‌آمیر زوال خود است، از نقش رهبری در امور جهانی عقب‌نشینی کند، خلأهای قدرت را در سراسر جهان ایجاد و قدرت‌ها و بازیگران مختلفی را تشویق می‌کند که قدم در بی‌نظمی بگذارند. اکنون خاورمیانه پس از آمریکا را ببینید. چیزی شبیه به آن را در اروپا و آسیا تصور کنید، اما این بار با قدرت‌های بزرگ، نه قدرت‌های منطقه‌ای، در حال ایجاد اخلال و پیامدهای لرزه‌ای جهانی. تماشای بازگشت بخش‌هایی از حزب جمهوری‌خواه به انزواگرایی دهه 1930 -زمانی که حزب جمهوری‌خواه قاطعانه با مداخله ایالات متحده مخالفت کرد، آن هم زمانی که اروپا و آسیا در حال سوختن بودند- نگران‌کننده است.

از سال 1945، آمریکا درباره ماهیت تعامل خود با جهان درگیر بحث بوده است، اما نه این‌که آیا باید از ابتدا با آن تعامل داشته باشد یا خیر. اگر این کشور واقعاً به سمت داخل و انزواگرایی بچرخد، نشانه عقب‌نشینی نیروهای نظم و ترقی خواهد بود. واشنگتن تنها کشوری است که می‌تواند هم‌چنان دستور کار تعیین کند، اتحاد بسازد، به حل مشکلات جهانی کمک کند، و از تهاجم در عین استفاده از منابع محدود جلوگیری کند  بسیار کم‌تر از سطوحی که در طول جنگ سرد هزینه کرد. اگر این نظم فروبپاشید، سرکشی‌ها افزایش یافته و اقتصاد جهانی در هم شکسته و یا بسته می شود، این کشور باید بهای بسیار بیش‌تری را بپردازد.

ایالات متحده از سال 1945 در برقراری نوع جدیدی از روابط بین‌الملل نقش محوری داشته است، روابطی که در طول دهه‌ها قدرت و عمق آن افزایش یافته است. این سیستم در خدمت منافع اکثر کشورهای جهان و هم‌چنین منافع ایالات متحده است. این کشور با فشارها و چالش‌های جدیدی مواجه است، اما بسیاری از کشورهای قدرتمند نیز از صلح، رفاه و دنیایی از قوانین و هنجارها بهره‌مند هستند. کسانی که سیستم کنونی را به چالش می‌کشند، هیچ دیدگاه جایگزینی ندارند که بتواند جهان را جمع کند. آن‌ها صرفاً به دنبال یک مزیت محدود برای خود هستند. و علی‌رغم همه مشکلات داخلی، ایالات متحده بیش از هر چیز دیگری به طور منحصر به فردی توانایی و موقعیت دارد تا نقش اصلی را در حفظ این نظام بین‌المللی ایفا کند. تا زمانی که آمریکا ایمان خود را به پروژه خود از دست ندهد، نظم بین‌المللی کنونی می‌تواند برای دهه‌های آینده رشد کند.