به گزارش اکوایران، چندی پیش، تاکر کارلسون، چهره رسانه‌ای جنجالی با سفر به روسیه به گفت‌وگو با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور این کشور نشست تا به زعم خود روایت روسی از ریشه‌های جنگ اوکراین را بدون واسطه به گوش مردم غرب برساند. امری که مورد انتقاد بسیاری قرار گرفت.

تیموتی اسنایدر، مورخ نامدار معاصر با انتشار یادداشتی با عنوان «افسانۀ نسل‌کشی پوتین» تلاش داشته تا به مدعیات فرمانفرمای کرملین پاسخ دهد. اکوایران این مقاله بلند را در سه قسمت ترجمه کرده و در ادامه بخش نخست آن ارائه می‌شود:

0cf15fd0-b237-42d0-a7fb-93967e87817c

پوتین در مصاحبه با تاکر کارلسون جمله‌ای دربارۀ گذشته گفت. توضیح می‌دهم چگونه پوتین دربارۀ همه چیز اشتباه می‌کند اما ابتدا باید توضیح بدهم چرا دربارۀ همه چیز اشتباه می‌کند. منظورم از چگونه، خطاهایش دربارۀ گذشته است. منظورم از چرا، وحشتی است که درون روایتش است. روایتش جنگ، نسل‌کشی و فاشیسم می‌آورد.

 پوتین در گذشته دربارۀ سرزمین‌های متفاوتی خوانده است. با «روسیه» خواندن آن سرزمین‌ها، می‌گوید آن قلمروها به فدراسیون روسیه‌ای تعلق دارند که امروز بر آنها حکومت می‌کند.

 چنین مهملاتی با خودشان جنگ می‌آورند. مطابق منطق پوتین، رهبران هر جایی می‌توانند بر اساس ادعاهای بی‌پایانی بر اساس تفسیرهای گوناگونی از گذشته هر جایی را مال خودشان بدانند. چنین چیزی تمام نظم بین المللی را که بر اساس مرزهای میان کشورهاست از میان برمی‌دارد.

پوتین، در مصاحبه‌اش با کارلسون، بر قرن‌های نهم، دهم و یازدهم تمرکز داشت. آن زمان مسکویی وجود نداشت. در نتیجه، حتی اگر می‌توانستیم سفر زمان دلخواه پوتین را تجربه کنیم و ساعت را به سال 988 برگردانیم، این مسئله نمی‌توانست ما را به کشوری با پایتختی مسکو ببرد. اکثر قلمرو روسیۀ کنونی در صربستان است. آن زمان اروپایی‌ها کنترلی بر آن قلمروهای آسیایی نداشتند. مطابق منطق پوتین، روسیه امروز نباید هیچ ادعایی بر سرزمین‌هایی داشته باشد که از آنها نفت و گاز طبیعی استخراج می‌کند. آنجا مال دیگر کشورها و اقلیت‌های ساکن روسیه می‌بود.

پوتین با ارجاع به تاریخ‌های گوناگون، ادعاهای گوناگونی را مطرح می‌کند. هر کسی می‌تواند در زمینۀ قلمرو چنین کاری کند. به این ترتیب، نخستین معنی ضمنی دیدگاه پوتین این است که هیچ مرزی مشروع نیست، از جمله مرزهای کشور شما. هر چیزی را می‌شود گرفت چون هر کسی داستانی دارد. کارلسون از پوتین پرسید چرا باید به اوکراین حمله می‌کرد و پاسخ پوتین، اسطورۀ روسیۀ ابدی بود.

مشکل دوم، پس از جنگ، نسل‌کشی است. وقتی به این نتیجه رسیدید که کشوری در گذشتۀ دور، یک جوری کشور شماست، بعد اصرار می‌کنید که تاریخ حقیقی نشان می‌دهد که حق با شماست. تجربیات کسانی که واقعاً در گذشته زندگی کرده‌اند و حالا زندگی می‌کنند هم همگی «جعلی» (که از واژگان مورد علاقۀ پوتین است) می‌شوند.

پوتین در این مصاحبه و دیگر سخنرانی‌ها طی جنگ، بر تمایزی دروغین میان ملت‌های طبیعی و ملت‌های جعلی تکیه دارد. ملت‌های طبیعی حق زندگی دارند و جعلی‌ها نه.

اما هیچ ملت طبیعی وجود ندارد. همۀ ملت‌ها ساختگی‌اند. روسیۀ فردا با کارهای روسیۀ امروز ساخته می‌شود. اگر روس‌ها در جنگی بدون قانون به دنبال نابودی اوکراین باشند، به آدم‌های متفاوتی تبدیل خواهند شد. این مسئله از همۀ چیزهایی که قرن‌ها پیش اتفاق افتاد مهم‌تر است. «جعلی» خواندن یک ملت، توجیه نسل‌کشی است. ادبیات نسل‌کشی به گذشته برنمی‌گردد؛ آینده را تغییر می‌دهد.

هر کسی که در تاریخ پوتین (روسیه ابدی است، پس روس‌ها می‌توانند هر کاری که می‌خواهند انجام دهند) جای نمی‌گیرد، باید حذف شود، نخست از روایت گذشته و سپس از میان انسان‌های امروز. مطابق منطق پوتین، نظر افراد یا فهم‌شان از گذشته‌شان اهمیتی ندارد. اوست که مشخص می‌کند کدام روح‌ها با هم پیوند دارند. دیگر دیدگاه‌ها جایی در طبیعت ندارند چون در اثر وقایعی (در داستان او) به وجود آمده‌اند که نباید اتفاق می‌افتادند. دیدگاه‌اش باید گذشته را مشخص کند، امری که نیازمند خشونت در زمان حال است: نسل‌کشی.

پوتین تاکر کارلسون

اگر کسانی بگویند اوکراین واقعی است، باید آنها را نابود کرد. منطق قتل عام روسیه از همان ابتدا همین بوده است. پوتین انتظار داشت اوکراین چند روزه سقوط کند چون فکر می‌کرد فقط کافی است چند اوکراینی را در میان یک گروه نخبۀ جعلی حذف کند. هر چه اوکراینی‌های بیشتری آمدند، مجبور بود آدم‌های بیشتری را بکشد. همین مسئله دربارۀ ظهور و بروز فرهنگ اوکراین هم صادق است. روسیه هزاران مدرسۀ اوکراینی را ویران کرده است. نظامیان روسیه به هر جا که می‌رسند، کتاب‌های اوکراینی را آتش می‌زنند.

مشکل سوم، فاشیسمی است که به‌شکل قربانی بودن بیان می‌شود. پوتین دیکتاتور بزرگ‌ترین کشور جهان است و شخصاً ده‌ها یا شاید صدها میلیارد دلار را تحت کنترل دارد. اما در داستان خودش، قربانی است چون همه با او موافق نیستند. روسیه به این دلیل قربانی است که روس‌ها می‌توانند داستانی دربارۀ یک جنگ با نیت نسل‌کشی بگویند و همه با آنها موافق نیستند. اوکراینی‌ها به این دلیل متجاوزند که قبول ندارند خودشان و کشورشان وجود ندارد.

البته، پوتین می‌گوید اوکراینی‌ها «نازی‌»اند، واژه‌ای که از زبان او صرفاً به معنی «کسانی {است} که نمی‌پذیرند روس‌ها، فارغ از هر کاری که بکنیم، پاک و خالصند.» این ادعای یک قربانی است: اگر اوکراینی‌ها «نازی»اند، پس روس‌ها -اگرچه جنگ را شروع کردند و ده‌ها هزار نفر را کشتند و ده‌ها هزار کودک را دزدیدند و هر روز مرتکب جنایت جنگی می‌شوند- باید رنج کشندگانی درستکار باشند.

جنگ اوکراین

از همین روست که اسطوره‌ها مهمند. اگر همانطور که پوتین می‌گوید، همۀ اشتباهات گذشته را سایرین انجام داده بودند، پس همۀ اشتباهات زمان حال را دیگران باید انجام دهند. داستان پوتین خیر و شر را کاملاً جدا می‌کند. روسیه همیشه بر حق است و دیگران همیشه اشتباه می‌کنند. روس‌ها در حالی که سایرین را «نازی» می‌خوانند می‌توانند مثل نازی‌ها عمل کنند و همه چیز رو به راه است. روسیه، مردمی با هدفی ویژه است که در برابر توطئه‌ها دوام آورده است. جنگ پوتین با شعارها و ابزارهای فاشیستی به پیش برده شده است، با پروپاگاندای گسترده و بسیج عمومی.

درست همانطور که سه مشکل چرایی (جنگ، نسل‌کشی، فاشیسم) وجود دارد، سه مشکل چگونگی هم وجود دارد. پوتین پیش از آغاز روایتش، چیزهایی را جا می‌اندازد، طی روایتش چیزهایی را اشتباه می‌گوید و در پایان روایتش هم چیزهایی را جا می‌اندازد.

تقریباً ترجیح می‌دهم بحث را در سطح چرا تمام کنم. به محض ورود به چگونه، و آغاز اصلاح خطاهای مربوط به واقعیت‌ها، اینطور به نظر می‌آید که انگار دارم منطق کلی را می‌پذیرم. پس بحث حرفم را روشن می‌گویم: حتی اگر پوتین مورخ درستی بود، باز هم نمی‌توانست (از لحاظ حقوقی و اخلاقی) بر اساس گفتن چیزهای درستی دربارۀ گذشته، مدعی قلمرویی شود. مورخان واقعی، همانطور که احتمالاً متوجه شده‌اید، قدرتی واقعی ندارند. اکثر چیزهایی که پوتین دربارۀ گذشته می‌گوید، باعث می‌شود دهن آدم از حیرت باز بماند؛ اما حتی اگر حرف‌های درستی زده بود هم، حرف‌هایش نمی‌توانست نابود کردن نظم بین المللی، تجاوز به همسایگان و ارتکاب نسل‌کشی را توجیه کند.